10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 110 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممممممممممممم چیز خاستی ندارم بزن برییییمممم
💮از زبان میترا💮
یاسمن:معلومه عزیزم.
من:پس من میبینمت برات ادرسو پیامک میکنم.
یاسمن:باشه پس میبینمت.
من:فعلا خدانگه دار.
یاسمن:به امید دیدار.
من:شماره آتوسا و بده دیرم شد.
بهار:بیا...چه قدر ذوق کرد یاسمن.
من:آره اصلا فکرشو نمیکردم.
زنگ زدم به آتوسا بعد کلی بوق جواب داد
آتوسا:سلام بفرمایید.
من:سلام آتوسا جون خوبی منم میترا.
آتوسا:سلام میترا خانوم خوبی؟
من:ممنون عزیزم من خوبم پسرت چه طوره؟
اتوسا:هست دیگه چی شد به ما زنگ زدی.
من:زنگ زدم دعوتت کنم.
آتوسا:به چی؟
من:عروسیم.
آتوسا:ای وای...کوروش بیا...بگیرش.(از افق کوروش خرید نمیکنی😂یهو اومد تو ذهنم)
من:چیشد؟
آتوسا:هیچی، نگفتی به چی؟
من:عروسیم دیگه.
آتوسا:آها باشه کی بیام؟
من:برات میفرستم خوشحال میشم بیای.
آتوسا:مگه میشه من نیام عروسی دوستم.
من:مرسی..فعلا کار نداری؟
آتوسا:نه خداحافظ.
من:خداحافظ.
بهار:مطمعنی این آتوسا احساس داره؟
من:خودمم موندم تو این قضیه...من دیگه برم.
بهار:باشه.
💮از زبان آرمان💮
میترا یه دیقه و چه جوری حساب میکنه؟هر یه دیقه فک کنم پنج دیقه اونه که پنج دیقش کلا میشه 25 دیقه با تاخیر 30دیقه دیگه باید الانا بیاد
چون 29دیقه رفته اون تو الانم شد 30 دیقه(😐روبه راهی؟)گوشیم زنگ خورد آرشه
من:بله.
آرش:...لعنت بهت خداحفظ.
بعدم قط کرد بعد چندیقه دوباره زنگ زد
من:بله.
آرش:...
بعدم دوباره قط کرد چندیقه بعد زنگ زد
من:بله؟؟؟
دوباره قط کرد چندیقه دیگه زنگ زد
من:هااا دیوونه چته هی زنگ میزنی.
آرش:آهااا گیرت آوردم ها نه بله بیتربیت😎.
من:خیلی خری به خدا.
آرش:تا تو باشی ادبیات منو گیر ندی اسکل.
من:من اسکلم؟
آرش:آره.
من:پس توم شاسگولی.
آرش:شاسگول چیه.
من:شاسگول رفیق اسکله که از اسکلم خنگ تره چون غذاشو میده اسکل نگه داره.(حالا سس با ماست موسیر)
آرش:...خدایا شفا.
من:چیکار داشتی حالا.
آرش:...یادم رفت.
من:منو باش با کی دوست شدم.
آرش:...میخواستم چی بگم...یه لحظه وایسا الان یادم میادا.
من:....😐.
آرش:امشب...بریم بیرون؟
من:نه.
آرش:رفیقی!
من:...ببینم چی میشه.
آرش:کجایی بیام دنبالت.
من:...نمیخواد خودم میام.
آرش:باشه پس من خونه منتظرتم .
من:باشه.
قط کردم میترا اومد
میترا:ببخشید دیر کردم.
من:دیر نکردی.
میترا:واقعا؟
من:..بیخیال اصلا.
👑چندی بعد👑
رفتم دنبال آرش یه دوری بزنیم
آرش:آرمان.
من:بله؟
آرش:میگم منو کیمیا چند وقته ازدواج کردیم.
من:از من میپرسی؟
آرش:بگو دیگه.
من:حساب نکردم ولی فک کنم یه پنچ شیش ماهی باشه.
آرش:شیش ماه.چه قدر زود گذشت.
من:چیه نکنه از قرقراش خسته شدی.
آرش:نه بابا بیچاره اصلا قر نمیزنه.
من:بخاطر خرپفاش.
آرش:نه من خوابم سنگینه.
من:نکنه مثل مامان من هی غذا...
آرش:نه.
من:شلخته بازیاش دیوونت کرده؟
آرش:نه اتفاقا خیلی تمیزه.
من:بهت بی محلی میکنه.
آرش:نه خیلیم بهم میرسه.
من:ول خرجیش؟
آرش:نه بنده خدا.
من:نکنه قضیه زن زلیلیه؟
آرش:نه اتفاقا برعکس.
من:بهش زور میگی؟
آرش:نه به نظراو عقیده های هم خیلی احترام میزاریم.
من:بریدی؟
آرش:نه راضیم.
من:دعوا که نکردین.
آرش:نه.
من:دایی شدم؟
آرش:نه بابا.
من:آرش یه جوری میزنم باسنگ فرش خیابون یکی بشی بنال چی شده.
آرش:هیچی نشده.
من:....بیا اینجا😤😡.
آرش:آروم باش.
من:میگم بیا اینجاا.
آرش:نمیام.
من:بیا اینجا کاریت ندارم.
آرش:آرمان غلط کردم دوروز دیگه عروسیته صورتمو خراب نکن.
من:بیا اینجا یه دونه بزنمت تا به صورتت رحم کنم واگر نه بگیرمت لهت میکنم.
آرش:...آروم بزنیا.
من:بیا نترس.
آروم اومد طرفم گارد گرفته بود فکر میکرد میخوام بزنمش
من:مثل آدم حرف بزن دیگه.
آرش:نمیزنی؟
من:من تاحالا دست روتو بلند کردم.
آرش:بلاخره هرچیزی اولین باری داشته.
من:حالاچرا این بحثو شروع کردی.
آرش:همینجوری اومد ذهنم بعدم تو که حرف نمیزنی مجبور شدم خودم سر بحثو بازکنم...میدونی یاد چی افتادم.
من:چی؟
آرش:یادته اولین روز میترا و استخدام کردی.
من:خب که چی.
آرش:شبش😂یادته چی میگفتی چی شدی.
من:آره یادمه.
آرش:فک کنم باید بزنم تو کار پیشگویی.
من:خوشبحالت.
آرش:ولی خدایی کی فکرشو میکرد یه روز اینجوری بشه؟
من:تو....یه سوال برام پیش اومد.
آرش:بگو.
من:تو از چی کیمیا خوشت اومد که باهاش ازدواج کردی؟
آرش:آهان به نکته ضریفی اشاره کردی...ببین خواهر تو هرچی که باشه خیلی مهربونه.
من:پس چرا من ندیدم.
آرش:من تا دلت بخواد دیدم تازه ازدواج کردیم دارم کشفش میکنم خوش خندس مهربونه خوشگله هرجوری باهاش رفتار کنی همونجوری باهات رفتار میکنه.
من:پس خوشبحالت.
آرش:حالا تو بگو.
من:حسش نیست.
آرش:بگو دیگه اصلا خیلی کنجکاو شدم بدونم.
من:خیلی دقت نکردم.
آرش:یکم فکر کن ببین چه چیزاییش باعث شده ازش خوشت بیاد.
من:...لبخندش.
آرش:خب دیگه.
من:یا انگشتاش خیلی ریزه.
آرش:آفرین دیگه.
من:وقتی اصبانیه بامزه میشه یا حرف کم میاره.
آرش:(خر ذوق شدن)بازم بگو.
من:چشماشم یه آبی خاصیه.
آرش:آفرین پسر داری راه میوفتی.
من:ای سوء استفاده گر.
آرش:داداش خودمونیم دیگه بهم بگو من صندق رازتم بازم بگو.
من:چی بگم.
آرش:داشتی خوب پیش میرفتی.
من:نه خیر من حواسم نبود.
آرش:ببین من چه قدر پیش تو راحتم توم باهام راحت باش دیگه من بهت اعتماد میکنم اینارو میگم توم بهم اعتماد کن.
من:به یه شرت.
آرش:چی.
من:قضیه دستشویی شرکت چیه.
آرش:شروع اشنایی منو خواهرت.
من:خب توضیح بده.
آرش:خب خواهرت....(الان مثلا کلشو توضیح داد من روم نمیشه بنویسم).
من:چشمام روشن از این کارام بلدی.
آرش:دیدی من چه قدر باتو راحتم توم بگو دیگه قسم میخورم به هیچ کس درباره امشب نگویم واگر گفتم درآتیش جهنم سوخته شوم بگو حالا.
من:شخصیت من باتو فرق داره.
آرش:بگو دیگه.
من:تایم مشاورت تموم شد ایشالله سری بعد.
آرش:چنده ساعت.
من:یک شب.
آرش:بریم خونه پس.
👑دو روز بعد👑
خوابیده بودم اروم چشامو باز کردم دیدم آرش بالا سرم وایساده یکم مونده بود سکته کنم
من:یاحضرت وحشت...اینجا چیکار میکنی.
آرش:ساعت چنده؟(خوشحال)
من:هفت صبح.
آرش:بجنب دیر شد.
من:برای چی.
آرش:بدبخت امروز عروسیته.
من:...ول کن بابا.
دوباره گرفتم خوابیدم دلش خوشه از هفت صبح پاشم چیکار کنم
آرش:چرا خوابیدی.
من:آرش جون اون زنت ول کن من خوابم میاد.
آرش:بیدار شو ببینم باید بریم ارایشگاه موهات این جنگلیا شده.
من:آره بگو ناخونامم لاک بزنه(بالحن خیلی جدی ولی تمسخر آمیز خودتون تصور کنین دیگه بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم).
آرش:بعدش باید برین آتلیه پاشو.
من:تو مغزت سالمه؟
آرش:آره چه طور.
من:آخه بنده خدا اینا خیلی طول بکشه 3ساعت بعدم ما تا ساعت 6علافیم.
آرش:...ای بابا میخوای تا ساعت چند بخوابی.
من:تا ساعت 9مشکل داری؟
آرش:گفتم این کاره نیست گوش نمیدی.
من:بیا توم بگیر بخواب حرص نخور.
آرش:...تا ساعت 9 مشکلی پیش نمیاد میاد؟
من:نه نترس بیا.
آرش گوشیشو زنگ گذاشت گرفتیم خوابیدیم
👑چندی بعدتر👑
آرش:آرمانننن(باصدای کاملا خواب آلود).
من:هههممم.
آرش:بیدار شو.
من:خودت بیدار شو.
بلند شدم آرش خوابیده بود😒این یه خرس که توی خواب زمستونیه.
من:خوش خواب پاشو.
یه دوش حسابی گرفتم لباسامم پوشیدم موهامم خشک کردم
آرش:بریم؟
من:کجا بریم.
آرش:خب قطعا باید بریم خونه مامانت ببینیم چیکاره ایم دیگه.
من:بریم.
👑چندی بعد تر👑
کیمیا:کجا بودین تا الان احیانا آرش خان من شمارو ساعت 7نفرستادم؟
آرش:نگران نباش چیزی نشده که.
کیمیا:اگه همه چی طبق برنامه پیش نره چی.
آرش:این آرمان خیلیی کارش طول بکشه یه ساعت من ردیفش میکنم.
خاله:مارو برسونین برین دنبال کارا.
رسوندیمشون آرایشگاه بعدم رفتیم(ازون جاهایی که ماشین عروس طراحی میکنن اسمشو بلد نیستم😐)
من:اگه میدونستم اینقدر گیرو گرفتاری داره کلا قیدشو میزدم.
آرش:خیلی تنبلی.
من:تنبل قیافته.
آرش:ول کردی خودتو اصلا.
من:بعد این کجا علافیم؟
آرش:بعدش میریم یه دستی به موهات بزنن.
من:بعدش.
آرش:بعدش میری دنبال میترا.
من:بعدش.
آرش:آتلیه چنتا عکس میگرین.
من:بعدش.
آرش:بعدشم میاین تالار.
من:(نا امیدی از سرو صورتش فوران میزنه)الان فهمیدم چرا نصف جمعیت ایران مجردن.
آرش:..اولش اینجوریه بعدا اوکی میشه.
👑چندی بعد تر👑
همه کارارو انجام دادم رفتم دنبال میترا از پله ها اومد پایین خیلی خوشگل شده بود(تو اینو نگی کی بگه)
من:خیلی خوشگل شدی.
میترا:توم خیلی جذاب شدی.
من:ممنون...بریم؟(شبیه تبلیغ روغن لادن شد گفت نه خیلی خوب موندی😐)
میترا:آره بریم.
من:..یکم تند تر نمیتونی راه بیای؟
میترا:دارم سعی میکنم این کفشه خیلی پاشنه بلنده.
من:درعوضش هم قد من شدی.
میترا:آره از این جهت ندیده بودم😂.
👑چندی بازم بعدتر👑
این عکاسه هم خیلی بی مزس با اون ژستای زاغارتش یه ساعته مارو علاف کرده گوشیم زنگ خورد مامانم بود الان میخواد بگه کجایین چرا نمیاین
من:یه دیقه گوشیم زنگ میخوره.
عکاسه:خیلی خوب فقط سری تمومش کنین.
من:پروردگارا.(زیر لبی گفت از حرص)
مامان:الوآرمان کجایین؟
من:کجا داریم باشیم این زنه مارو ول نمیکنه که هی میگه اونجور وایسا اینجور وایسا.
میترا:آرمان میشنوه یواش.
من:بزار بشنوه اصابمو داغون کرد.
مامان:کارتون تموم شد زود بیاینا.
من:چشم بزار ببینیم دست از سرمون برمیداره بیایم.
مامان:حرص نخور خدافظ.
من:خدافظ.
عکاسه:خب ادامه میدیم.
میترا:کی تموم میشه؟
عکاس:یه سه چهار تا دیگه بگیرم تمومه...خب روبه روی هم وایسین خانوم شما دستاتونو بزاریم روی شونه آقاشماهم کمر خانومو بگیرین عالی شد یکم نزدیک هم شین فاصلتون خیلیه...بیشتر صورتاتونم نزدیک کنین نزدیک تر یکم دیگه ببینین میخوام بینی هاتون به هم بخوره اره عالییی حالا لبخند بزنین خب شماهاهم(ساقدوشو میگه) لطفا دورشون وایسین(کلی خرده فرمایشم درباره ساقدوشا گفت که حالا ولش کن)
من:من این زنه رو میکشم.
میترا:یواش تر.
من:هرچی عکس گرفتو میسوزونی.
میترا:باشه.
عکاس:خب خانوم لطفا شما اینجا بشینید...
💮از زبان آرمان💮
👑چندی بعدتر👑
بلاخره عکساش تموم شد سوار ماشین شدیم راه افتادیم
من:یکم مونده بود اونجارواتیش بزنم.
میترا:یکم دیگه ادامه میداد منم کمکت میکردم خشک شدم ولم نمیکرد.
من:مزخرف ترین قسمت همون بود.
میترا:دقیقا.
من:ولی امروز نباید روز بدی باشه.
میترا:آره پس بیخیالش اصلا.
من:بریم.
💮از زبان میترا💮
رفتیم توی تالار جای عروس داماد نشستیم چه قدر نرم و راحته من دیگه بلند نمیشم(خجالت بکش😑)
من:آرمان ساعت چنده.
آرمان:ساعت شیش و نیمه.
من:باشه.
همینجوری نشستیم هیچ خبر خاستی مثلا نیست ولی خیلی شلوغه دونه دونه داشتن میومدن خاله و کیمیا اینا هم میرفتن به استقبالشون بعدم داشتن میمودن سمت ما بیشترشونو من نمیشناختم البته
آرامیش:سلام مبارکتون باشه(لایلا دوم ولی عوضی ترتر😒)
من:ممنون خیلی خوشحال شدم اومدی.
دورسا:ولی خیلی غافل گیرمون کردیا.
من:اونجوری هیجانش بیشتر میشد.
بعدم یکم وراجی کردن رفتن چنتا دیگه اومدن حالا حدس بزن کی اومده همون عفریته هایی که توی عروسی کیمیا بودن(همون دختر کنه هارو میگه)
اونا(حالا حوصله ندارم دونه دونه دسته بندیشون کنم جمع میبندم):سلام سلام زوج خوشبخت آرمان مارو با ایشون اشنا نکردی.
آرمان:همسرمه(با یه لبخند شیطانانه).
اونا:اسم زنت چیه حالا.
آرمان:از خودش بپرس.
اونا:خوشگل خانوم خوش شانس همسر آرمان خان مغرور اسم شما چیه گلم ایشون که حرف بزن نیست(روده دراز)
من:اسم من میتراس از دیدنتون خیلی خوشحال شدم.
اونا:قبلا همو زیافت نکردیم؟
من:چرابنظرم.
اونا:درکل براتون آرزوی خوشبختی میکنیم.
بعد اونا اتوسا با بچشو شوهرش اومد
اتوسا:سلام خوبی میترامبارکه.
من:ممنون مرسی که زحمت دادی اومدی.
آتوسا:وظیفه بود.
شوهرش(اصلا این شوهر آتوسا اسمش کوروشه منو یاد طبلیغای افق کوروش میندازه):سلام ببخشید میتونم اسمتونو بدونم؟
آرمان:آرمان هستم خوش اومدید.
کوروش(شوهر اتوسا درازه میگم کوروش):اسم منم کوروشه مبارکتون باشه.
آرمان:خیلی ممنون.
بعد کمی حرف زدن رفتن
آرمان:کی بود؟
من:دوستم بود با شوهرش.
آرمان:اها.
بعد اون حالا نوبت اصل کاری بود یعنی مامان بهار البته بهارم کنارش وایساده بود مراقبش بود مثلا
م.ب:(م.ب مخفف مامان بهاره)سلام دخترگلم دلم برات یه ذره شده بود مبارکت باشه.
من:مرسی خاله خیلی خوشحال شدم اومدی.
م.ب:نمیومدم که دق میکردم باید تورو توی لباس عروس میدیدم اصلا.
من:☺😅.
بعدم یکم آرمانو بایه حالتی نگاه نکرد
م.ب:مراقب دخترم باشیا.
آرمان:چشم.
م.ب:خوشبخت بشین الهی.
بعد یکم دیگه اونم رفت یه گوشه نشست بعد مامان بابای آرش اومدن😐ایناروکجای دلم بزارم
م.آ(این یکی مخفف مامان آرشه):سلام عروس خانوم دیدی حدسم درست بود😉😂😁.
چی بگم حالا بهش😑
م.آ:آرمان خان حالا چی الان که همسرته چی داری بگی.(این ننه ی آرش یه پا فیلمه)
آرمان:چی بگم دیگه حدستون درست بوده.
م.آ:مبارکتون باشه پیر شین(اگه معنی پیر شین و اگه میدونین که هیچی نمیدونین تو کامنتا بگین بهتون توضیح بدم)
چنتا از همکاراو دوستای ارمان و دوستای خاله و عموی ارمان و کلی ادم دیگه اومدن بااونا هم حرف زدیم که بلاخره تموم شد
ولی یه چیزی ذهنمو درگیر کرده بود منتظرم ببینم عمه ارمان(اون پانیز عفریته منظورشه)میاد یا نه من بودم اصلا از این کشور کلا میرفتم چشمم به آرمان نخوره اگه بیاد خیلیه درکل داشتم نگاه میکردم که چشمم خورد به یه مرده فاصلش زیاد بود خوب نمیشد چهرشو دید خاله داشت باهاش صحبت میکرد یه زن و دوتا بچه هم کنارش نشسته بودن چه قدر شبیه داییمه ولی داییم خارجه فک نکنم بخاطر عروسی حاضر شه بیاد
من:آرمان.
آرمان:جانم.
من:میگم اون شبیه دایی نیست.
آرمان:دایی؟! کدومو میگی.
من:اونجا مامانت داره باهاش حرف میزنه.
آرمان:...اره شبیه خودشه ولی بعید میدونم خودش باشه.
من:ولی من حسم میگه اونه.
آرمان:یعنی بعد چندسال قهر اومده؟اونم یهویی و اینقدر گرم؟
من:...راست میگی.
👑چندی بعدتر👑
بعد چندیقه اینا رقص عروس و دوماد انجام دادیم (کلا از این جنگولک بازیای عشقولانه من خلاصه میگم شما لاکچری تصور کنین با حرکت آهسته و ادیت پولکی که از خودم در اوردم)بعدم رفتن برای صرف شام و کلی از این بند و بساتا و کلیییی جنگولک بازی و چیزای دیگه که خیلی طول کشید دیگه ساعت نزدیکای یک شب بود کیمیا اومد سراغم
کیمیا:دیگه الان آخراشه.
من:خب که چی؟
کیمیا:دسته گلت.
من:ول کن بابا.
کیمیا:هماهنگ کردم اینو میزنیم بعد شمارو به خیر مارو به سلامت میرن خونشون.
من:دعوا میشه سرش.
کیمیا:نترس میخوام ببینم دفعه بعدی باید بریم عروسی کی.
من:خیلی خب.
کیمیا رفت همه دخترایی که هنوز ازدواج نکرده بودنو جمع کرد یه جا الان من باید دسته گلمو پرت کنم ببینم کی میگیره ولی این تهش گیس کشی میشه
من:بهار.
بهار:چیه.
من:توم برو وایسا دیگه.
بهار:همش مزخرفه تازه قصد ازدواجم ندارم میرم این گوشه واسه خودم کیکمو میخورم.
بعدم رفت بغل میزی که تنقلات بود وایساد یعنی پشت همه اونابافاصله
💮از زبان میترا💮
فاصلمون بااونا خیلی زیاد بودپشت کردم و باتموم زورم پرت کردم بعدم سری برگشتم ببینم چی میشه همه دستاشونو گرفته بودن بالا تا بگیرنش ولی من خیلی بالا انداختم دست هیچکی بهش نرسید فک کنم هیچکی عروسی نمیکنه😂..ولی نه دسته گل مستقیم رفت سمت بهار،بهارم غافل از عالمیت دسته گلو گرفت اون دختراییم که جمع شده بودن فکر کردن افتاده زمین یه جوری هجوم بردن هرکی جای بهار بود نمیدونست قضیه چیه میترسید خواست بره عقب اونجا وایساده بود یه پاشو پشت اونیکی پاش گذاشته بود الانم حول کرده بود خواست بره عقب افتاد حالا مسئله جالب اینه امیره بود ساقدوش انتخاب شده بود پشتش وایساده بود داشت با شایانه حرف میزد بهار افتاد روش اونم امادگی نداشت اصلا خبر نداشت دادیدش گرفتش تا باهم نخورن زمین به شخصه میتونم بگم صحنه کاملا رمانتیکی بود همه جاهم سکوتو فراگرفته بود به همم میانا😈بزار یکم کرم بریزم
من:مبارک باشه.
بهارم دسته گلو کرد توی صورت امیر بلند شد سر و وضعشو مرتب کرد اینگار اتفاقی نیفتاده این قضیه دار میشه حالا ببین کی گفتم
بهار:معذرت میخوام تعادلمو از دست دادم.(خیلی خشک و بی احساس و جدیی)
خیلی شیک رفت پیش مامانش از طرز رفتارش خوشم آمد امیرم درست وایساد دسته گلم دستش بود
آرمان:امیر نمردیمو عروسی توم دیدیم.(دونفری دارن کرم میریزن)
امیر:سوء تفاهم بود دوباره پرت کن.
من:اصلش به همون اولین باره.
آرش:الکی ادای حال بدارو در نیار نفر بعدی خودتی.
دسته گلو گذاشت روی میز محلو ترک کرد گفتم این ایده ی جالبی نیست ولی شایدم بود اصلا من چمی دونم کم کم موقع بدرقه مهمونابود تک تک دیگه خسته شده بودن میومدن خداحافظی میکردن میرفتن دیگه تغریبا همه رفته بودن که همون مرده که به نظرم دایی میومد اومد بااون زنه که کنارش بود و دوتا بچه تغریبا 14ساله خیلی وقته که داییمو ندیدم آخرین باری که دیدمش بچه 7ساله بودم به خاطر همینه که قیافشو خوب یادم نیست ولی آرمان شاید بهتر از من قیافشو یادش باشه نمیدونم اه کلا ذهنمو منحرف کرده
مرده:سلام.
بعدم با یه حالتی که نمیشد فهمید خوشحاله و ذوق زده یا ناراحت و سرافکنده نگاه میکرد منتظر جواب بود منم نمیدونستم چی بگم منتظر بودم آرمان حرف بزنه
آرمان:دایی خودتونین؟
دایی:اره خودمم.
آرمان:ببخشید نشناختمتون واگر نه زودتر میومدم استقبالتون.
دایی:اشکال نداره بایدم یادت نیاد خیلی وقته همو ندیدیم مخصوصا تو میترا اخرین باری که دیدمت یه بچه کوچولو بودی.
من:اره خیلی خوشحال شدم که بعد عمری اومدین اصلا انتظار نداشتم.
دایی:آره....راستی بزارین همسر و دخترامو بهتون معرفی کنم.
آرمان:سلام زندایی خیلی خوشحال شدیم که اومدین.
من:درسته...دخترداییا شما اسماتون چیه.
دختر اولیه:من اسمم تاراس.
دختر دومیه:اسم منم تیناس.
من:شما دقلویین؟
جفتشون:دقلو های همسانیم.
تارا:ولی من 4ثانیه از تینا بزرگ ترم.
تینا:تارا لضومی نداشت بگی.
تارا:چرا بنظرم داشت.
من:درهر صورت خیلی از دیدنتون خوشحال شدم تاراوتینا.
دایی:روم نمیشد تو چشاتون نگاه کنم بعد عمری تازه یادم اومد بیام تازه توی مراسم خاکسپاری خواهرمم نبودم خیلی شرمندم.
💮از زبان آرمان💮
میترا:اشکال نداره ماکه اصلا به دل نگرفتیم بلاخره شماهم گرفتار بودین حتما.
بعد حرف زدن با دایی عزیز که بعد عمری دیدیمش خداحافظی کردیم سوار شدیم بریم خونه
میترا:بلاخره تموم شد بریم.
خاستم ماشینو روشن کنم که دیدم اون اونجاس
میترا:چیشد؟ نمیریم؟
من:...میترا تو یه دیقه اینجا بشین من برم فک کنم گوشیمو جا گذاشتم.
میترا:باشه.
پیاده شدم رفتم توی تالار این مرتیکه اینجا چیکار میکنه چرا دست از سر من ورنمیداره
من:اینجا چیکار میکنی.
حشمت:ببخشید یکم دیر رسیدم مثل اینکه تموم شد میخواستم کادو هم بگیرم ولی حیف دیر رسیدم.
من:مگه قول ندادی دیگه کاری بهمون نداشته باشی.
حشمت:الانم سر قولم هستم فقط گفتم هرچی باشه دختر عمومه زشته نرم عروسیش.
من:ببین چی بهت میگم اگه دوباره دورو ور من و میترا پیدات بشه خداسرشاهده دیگه حرمتتو نگه نمیدارم چون همین الانشم زدی زیر قولت پس بدترش نکن برو.
حشمت:ببین شازده اولم درست صحبت کن از لحن حرفات خوشم نیومد دومن من سر قولم بودم هستم و خواهم موند هیچ کاریم باهاتون ندارم فقط اومدم تبریک بگم و بگم که قضیه ای که تورو جوش اورده من نیستم کار منم نبود.
من:اگه کار تو نبود پس از کجا میدونی.
حشمت:..کار بابام بود اونشبم به قصد صدرصد مرگت اومده بود که من جلوشو گرفتم پس اینقدر از من دلخور نباش حرصتم روی مقصر خالی کن عروسیتم مبارک.
رفت چه گیری کردم از دست اینا رفتم سوار ماشین شدم
میترا:چیشد پیدا نکردی؟
من:چرا پیدا کردم.
میترا:حالت خوبه؟
من:آره خوبم بریم خونه.
👑چندی بعدتر👑
من:بلاخره رسیدیم پیاده نمیشی؟
میترا:چرا.
از ماشین پیاده شد لنگ میزد
من:چرا لنگ میزنی.
میترا:پامو میزنه کفش مزخرف فقط قشنگی داره.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی بود فقط دارم از فضولی میترکم اخه این انچه خواهید دید خیلی افکارمو منحرف کرد
😂😂آی آی آییی ببین پارت بعد یه چی اونور منحرفه اصلا😂
عالی بود منتظر پارت بعد هستم♥
گفتی پارت بعد😈یه پارت بعدی بزارم حال کنین😈😈یاح یاح یاح
😂😂
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💚💚💚💚💚💚💚💚💚💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
❤❤❤
سلام خیلییییییییییییییییییییی خوب بوووود .
من عاشق این داستانم .
100 بار خوندمش .
فوق العادست .
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار.
همسن انرژئاتونه که منو کشته❤چچچچچشششششششمممممم
اینقدر این رمان قشنگ هست که دلم نمیخواد تموم بشه
نظر لطف بی نهایتته 😍😘
لحظه شماری میکنم برای پارت بعد🙂
پارت بعد خیلی فوق احساسبه😈منتطر باشید
خدایا نمردیم و عروسی میترا و آرمان دوتا تخس داستان رو دیدیم
😂دقیقا