اینم از پارت آخر تو پارت اول گفته بودم داستان کوتاهه و تو شیش یا هفت پارت تموم میشه شایدم کمتر💖
چانیول و بکهیون دوباره به خوابگاهی که جونگ وون بود رفتن این دفعه جوری رفتار کردن که انگار دوست صمیمی جونگ وون هستن و اومدن ببیننش.
جونگ وون تو اتاقش بود و داشت کتاب می خوند چانیول و بکهیون ماسک زدن و سریع وارد اتاق شدن بدون اینکه مهلت حرف زدن بهش بدن بیهوشش کردن....................سهون : پس چرا نیومدن ؟
ناهی : دیگه وقتش رسیده الان وارد جسمم میشم.
صدای سوت کشیدن از اون دور دورا بلند شد همه به سمتی کخ اون صدا میومد نگاه کردن که چانیول و بکهیون رو دیدن سوهو و کریس رفتن پیششون جونگ وون رو تو صندوق عقب ماشین قایم کرده بودن یواشکی بردنش تو کلیسا.
ناهی هم به جسمش برگشت.
کریس و سوهو جونگ وون رو به صندلی بستن.
توی اون ساعت کلیسا کاملا خلوت بود.
پسرا همه جا رو تاریک کردن و دور تا دور جونگ وون شمع گذاشتن.
نیم ساعت منتظر موندن تا اینکه بهوش اومد و از موقعیت مکانی خودش شوکه شده بود برای همین شروع کرد به داد و فریاد زدن.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
بهترین داستان عمرم بود
هم خیلیییی خندیدم
هم خیلی قشنگ بود
اگه تونستی بازم بنویس ♥🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
خیلی خوب بود 😭
عاااالی بودددد🥺
خیلی قشنگ تموم شد کاش ادمه داشت داستان نویس خوبی هستی ❤❤❤😍😍😍😍
مرسی عزیزم نظر لطفته💖
راستی ببخشید کامنتت رو دیر دیدم😊
اشکال نداره 😁😁😁😁
عععععععععرررر سوهو بچه ام بیا خودم زنت میشم😭😭😭😭😭😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
بدبخت اونی که تو قراره زنش بشی😂
برو برو خیلیم خوشبختههههه😎😎😎😎😂😂😂😂😂😂
شاده عزیزم😂😂😂😂😂😂😂
اعتماد به سقفو برم من😹😹
😐😐😐😒😂😂😂😂😂
سلام آجی خیلی احساسی و زیبا بود خیلی خوشم اومد😍🥺
سلام عزیزم مرسی خوش حالم خوشت اومده😻💖
میشه تو هم از این به بعد داستان زندگیت رو با خوشحالی ادامه بدی!؟
آره دارم شروع می کنم😃😊💖
عوررررررررررر😭😭😭😭💖💖💖
عالی بود اونی هستی😹😭💖💖💖
دارم عرررر می زنم😭💖🥰🥰🥰💙
فکر نمی کردم انقد احساساتی بشین😂💖
لامصب چقد عالی بود اشکم داشت در میومد 😭❤️
مرسی آجی😊💖
من عر نمیزم نه نه خیلی گشنگ بود
مرسی عزیزم🍭😻