
اینم از پارت آخر تو پارت اول گفته بودم داستان کوتاهه و تو شیش یا هفت پارت تموم میشه شایدم کمتر💖
چانیول و بکهیون دوباره به خوابگاهی که جونگ وون بود رفتن این دفعه جوری رفتار کردن که انگار دوست صمیمی جونگ وون هستن و اومدن ببیننش. جونگ وون تو اتاقش بود و داشت کتاب می خوند چانیول و بکهیون ماسک زدن و سریع وارد اتاق شدن بدون اینکه مهلت حرف زدن بهش بدن بیهوشش کردن....................سهون : پس چرا نیومدن ؟ ناهی : دیگه وقتش رسیده الان وارد جسمم میشم. صدای سوت کشیدن از اون دور دورا بلند شد همه به سمتی کخ اون صدا میومد نگاه کردن که چانیول و بکهیون رو دیدن سوهو و کریس رفتن پیششون جونگ وون رو تو صندوق عقب ماشین قایم کرده بودن یواشکی بردنش تو کلیسا. ناهی هم به جسمش برگشت. کریس و سوهو جونگ وون رو به صندلی بستن. توی اون ساعت کلیسا کاملا خلوت بود. پسرا همه جا رو تاریک کردن و دور تا دور جونگ وون شمع گذاشتن. نیم ساعت منتظر موندن تا اینکه بهوش اومد و از موقعیت مکانی خودش شوکه شده بود برای همین شروع کرد به داد و فریاد زدن.
ناهی آروم آروم سمتش قدم برداشت با صدای قدم های یه نفر تو تاریکی ساکت شد از ترس آب گلوش رو به سختی قورت داد پسرا دور تا دور ایستاده بودن تازه متوجه اشون شده بود. لوهان : چیه ترسیدی ؟ جونگ وون : شما کی هستید ؟ چون تاریک بود نمی شناختشون. ناهی یکی از شمع ها رو برداشت و گرفت جلو صورتش. ناهی : منو یادت میاد ؟ جونگ وون : ن..نا..هی. کریس : چطور دلت اومد بکشیش. جونگ وون : ش..شما.. ناهی شمع رو تو صورتش فوت کرد که خاموش شد همون لحظه دستاش باز شد و ناهی یقه اش رو گرفت کشید دنبالش خودش و از کلیسا اوردش بیرون کنار قبر خودش پرتش کرد و با وقاحت تمام بهش نگاه کرد روی صورتش خم شد. ناهی : یادته منو با چه بی رحمی کشتی ؟ جونگ وون : م..م..م..تاسفم. سوهو یه مشن زد تو صورتش. جونگ وون : باید چیکار کنم تا دست از سرم برداری ؟ ناهی پوزخند تلخی زد و دست به سینه جلوش ایستاد. ناهی : خودتو تسلیم کن و اون چاقویی که منو باهاش به قتل رسوندی و فیلمش رو به پلیسا بده. جونگ وون : چ..چی ؟ ناهی : یا اینکه خودم با دستای خودم می کشمت و هیچ کس خبردار نمیشه چجوری کشته شدی. چانیول : تصمیم با توئه. ناهی چاقویی رو تو از جیبش در اورد و گرفت رو به روی جونگ وون که از ترس به خودش می لرزید. جونگ وون به پای ناهی افتاد و التماسش می کرد که نکشش. جونگ وون : باشه باشه خودمو تسلیم می کنم. دی.او زنگ زد به پلیس و گزارش یه قتل رو داد پلیسا سر رسیدن ناهی خودشو نامرئی کرد تا کسی نبینش.
پلیس : فیلم قتل و چاقو اینجان درسته ؟؟ و به جونگ وونی که دستاش توسط دستبند بسته شده بود خیره شد اونم آروم سری به معنای اره تکون داد پلیسا وارد خوابگاه شدن همه ی کارکنان و کارآموزان شوکه شده بودن ولی داشت با پلیسا همکاری می کردن بالاخره بعد از کلی گشتن هم چاقو هم فیلم پیدا شد معلوم شد که اونا رو زیر تختش قایم کرده بوده. اعضا هم از نزدیک نظاره گر تمام ماجرا بودن. جونگ وون به زندان رفت. ساعت دوزاده نیمه شب بود و فقط ده دقیقه تا بیرون اومدن روح ناهی از جسمش مونده بود.
ناهی رو به روی اعضا ایستاد همه با لبخند داشتن نگاهش می کردن. ناهی : پسرا ازتون ممنونم شما خودتونو بخاطر من تو دردسر انداختید نمی دونم چجوری می تونم لطفتون رو جبران کنم. کای : ما خیلی خوش حالیم که تونستیم بهت کمک کنیم. چن : بخصوص که الان روحت آزاده می تونی برگردی به دنیای ارواح. شیومین : با تو توی این چند هفته خیلی بهمون خوش گذشت. چانیول و بکهیون هم دیگه رو بغل کرده بودن و داشتن گریه می کردن چون ناهی داشت می رفت😭😭 ناهی : متاسفم که باعث آزار و اذیتتون شدم. کریس : نه اتفاقا این بهترین ماجراجویی عمرم بود😀 ناهی : شما دوتا خرس گنده چرا دارید گریه می کنید از سنتون خجالت بکشید. چانیول : مراقب خودت باش نونا. بکهیون : ما همیشه به یادت هستیم. سهون : بغل دسته جمعی😻 ناهی وسط پسرا بود و اونا دورش بودن هم دیگه رو بغل کردن یه دفعه از اسمون یه نور اومد ناهی بین زمین و آسمون معلق شد پسرا هم خوش بودن که تونسته بودن بهش کمک کنن هم ناراحت بودن که دیگه نمی تونستن ببیننش. سوهو دستای ناهی رو کشید طرف خودش و صورتش رو قاب گرفت. سوهو : می دونم الان دیر شده و من اشتباه کردم که به یه روح دل بستم ولی تو همیشه برام جاودان می مونی. به ارومی 💏 کرد دستاشون خود به خود از هم جدا شد ناهی داشت دور می شد. ناهی : سوهو دوست دارم پسرا موفق باشید خداحافظ😭😻.
سهون : چرا این همه چی رو من باید ببرم کمرم شیکست😂 کریس : چقدرم که تو کار انجام میدی😂 شیومین : سهون انقد غر غر نکن. الان دقیقا دو هفته از اون اتفاقات می گذره پلیس به خوبی از اعضا برای پیدا کردن قاتل تشکر کرد و جونگ وون به ده سال حبس محکوم شد. اعضا برای سالگرد یادبود ناهی یه آهنگ خوندن. الان دارن به خوابگاه خودشون برمی گردن. سوهو چمدونش رو رو به روی ساختمان گذاشت و نفس عمیقی کشید و هوای تازه رو به ریه هاش فرستاد. یه نفر با سرعت در حال دویدن بود که باهاش برخورد کرد هردو خوردن زمین دختره کمکش کرد بلند شه وقتی صورتش رو دید از تعجب چشماش گرد شده بود. سوهو : نا..ناهی؟؟ دختر : حالتون خوبه ببخشید. سوهو : تو.. دختر : سلام من سویون هستم. سوهو : منم سوهو هستم. سویون : بله شما رو می شناسم شما یکی از اعضای گروه اکسو هستید منم امروز تو اس ام کاراموز شدم. سوهو : پس بیشتر هم دیگه رو ملاقات می کنیم. سویون : بله..اوه من باید سریع برم بعدا می بینمتون خداحافظ. سوهو : خداحافظ. سهون :هیونگ بیا دیگه. سوهو : اومدم. عدالت همیشه هست اما ذات انسان ها تغییر کرده کم پیدا میشه کسی که دنبال عدالتخواهی باشه بیاید دست به دست هم بدیم عدالت همیشه برقرار باشه.💖 #پایان#
این داستان هم تموم شد شما هم داستان زندگی خودتونو ادامه بدید اگه الان ناامید هستید نباشید قلم رو تو دستتون بگیرید کلی وقت هست برای جبران همه چیز ولی اینو یادتون نره مرگ در همین نزدیکی ها سیر می کنه وقتتون رو تلف نکنید😻💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بهترین داستان عمرم بود
هم خیلیییی خندیدم
هم خیلی قشنگ بود
اگه تونستی بازم بنویس ♥🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
خیلی خوب بود 😭
عاااالی بودددد🥺
خیلی قشنگ تموم شد کاش ادمه داشت داستان نویس خوبی هستی ❤❤❤😍😍😍😍
مرسی عزیزم نظر لطفته💖
راستی ببخشید کامنتت رو دیر دیدم😊
اشکال نداره 😁😁😁😁
عععععععععرررر سوهو بچه ام بیا خودم زنت میشم😭😭😭😭😭😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
بدبخت اونی که تو قراره زنش بشی😂
برو برو خیلیم خوشبختههههه😎😎😎😎😂😂😂😂😂😂
شاده عزیزم😂😂😂😂😂😂😂
اعتماد به سقفو برم من😹😹
😐😐😐😒😂😂😂😂😂
سلام آجی خیلی احساسی و زیبا بود خیلی خوشم اومد😍🥺
سلام عزیزم مرسی خوش حالم خوشت اومده😻💖
میشه تو هم از این به بعد داستان زندگیت رو با خوشحالی ادامه بدی!؟
آره دارم شروع می کنم😃😊💖
عوررررررررررر😭😭😭😭💖💖💖
عالی بود اونی هستی😹😭💖💖💖
دارم عرررر می زنم😭💖🥰🥰🥰💙
فکر نمی کردم انقد احساساتی بشین😂💖
لامصب چقد عالی بود اشکم داشت در میومد 😭❤️
مرسی آجی😊💖
من عر نمیزم نه نه خیلی گشنگ بود
مرسی عزیزم🍭😻