مرینت سوان۹

سلام عزیزان بریم برای ادامه داستان

م🗣:داشتم وسایل مورد نیازم را درون چمدون می گذاشتم که یهو برفی پرید روم و همش پارس می کرد م:هههه برفی ههه بس کن مردم از خنده برفی این قدر روی شکمم راه نرو قلقلکم میاد 🗣:برفی را از رو ی شکمم برداشتم گذاشتمش کنارم که یهو یاد این افتادم اگر من به پاریس بروم کی از برفی مراقبت کنه

که یهو اما که یکی از دوستانم بود زنگ زد من هم جواب دادم اما:سلام مرینت حالت خوبه؟ م:سلام اما ممنونم تو خوبی سوفیا خوبه کاری داشتی؟؟ اما:ممنونم سوفیا هم خوبه سلام می رسونه م:از طرف من هم بهش سلام برسون اما:باشه مرینت یک خواهش ازت داشتم اونم اینکه میشه چند وقت برفی پیش من و سوفیا باشه م:چی؟برای چی؟ اما:مرینت می دونم خیلی روی برفی حساس هستی منو سوفیا هم قول می دیم که ازش خیلی خوب مواظبت کنیم م:چقدر جالب اما:چی جالب مرینت؟🤨

م:اینکه من می خواستم برفی رو چند وقت به کسی بسپارم حالا کی از شما دوتا خواهر بهتر باشه اما:مرینت ازت خیلی ممنونم فقط اینکه تا چند وقت اجازه میدی که برفی پیش ما باشه؟ م:تا دوسال ا:چی؟😲دوسال؟؟ م:خب آره من کلی کار دارم

به برفی نمی رسم اگر پیش شما دوتا باشه خیلی خوب ازش مراقبت می کنید اما:خب پس مرینت منو سوفیا فردا صبح میایم خونتون مشکلی که نداری م:نه عزیزم(✌🏻خب عزیزان میرویم به فردا صبح وقتی که اما و سوفیا آمدند خونه مرینت) داشتم وسایل برفی را در یک ساک می گذاشتم که خدمتکار در زد و گفت که دو دختر جوان آمده اند و با من کار دارند من هم لباسم را مرتب کردم

و به پایین رفتم و با اما و سوفیا سلام و احوال پرسی کردم اما:مرینت برفی کجاست؟ م:توی حیاط هست اما:میشه ما رو پیشش ببری؟ م:بله حتما اما:ممنونم سوفیا بلند شو دیگه سوفیا:حالا نمیشه من نیام؟ اما:نه نمیشه م:با دختر ها به حیاط رفتیم اما:سوفیا اول من میرم جلو بعد هم تو بیا سوفیا:حالا باشه م:اما هرچقدر جلو می رفت برفی هم عقب تر می رفت اما:به نظرم باید عقب بروم تا برفی جلو بیاید م: اما همین طور که عقب می رفت برفی عم جلو تر می آمد که یک دفعه برفی...

خب عزیزان توی نظرات بگید که چه اتفاقی برای برفی می افته و اینکه این هم☝🏻عکس برفی هست اما برفی کل بدنش سفید هست لایک و کامنت یادتون نره بدرود✌🏻