Froced to love | part 6🍻⛓️

///فلش بک| ۳ سال قبل توی دانشگاه/// __امیلی__×امیلی پروژه علوم رو اماده کردی ؟ _مگه پروژه داشتیم ؟ ×خاک تو سرت دختر😐🙂🤝🏻 _هققق فوقش ی جوری استادو میپیچونیم ، اشکال نداره ک ⁦⁦ಥ‿ಥ⁩ ×هر هر هر خندیدیم ، تا کی اینطوری میخوای ادامه بدی تهش واس امتحانا گیر میوفتی :|! _من؟ من هیچ وقت گیر نمیوفتم ، از کلاس اول تا الان ×حرفیه:| با سورین رفتیم تو حوزه دیدم که همه دورمون حلقع زدن و یه پسر جلوم زانو زده! در یه جعبه کوچبکو باز کرد و جلوم گرفت €امیلی باهام ازدواج میکنی ؟ اون لحظه بهترین روز اون چند سالمو تجربه کردم ، فکر کن پسری که روش ک*ر*ا*ش*ی جلوی همه ازت خواستگاری کنه !!!⁦ಥ‿ಥ⁩ _ب...بلههه بلند شد و حلقه رو توی دستم کرد چند روز بعد اون روز مجبور شد ک بره امریکا...توی طی اون چند سال من روتین و خسته کننده ترین زندگی رو داشتم و خیلی تغییر کردم ...! )پایان فلش بک(

_ج ... جیمین.... +هوم _ببین من خب ، اون به من درخواست ازد*واج داد و من قبلش خب روش کراش بودم بعد من قبول کردم ، چند روز بعد به اجبار پدرش برای تجارت به آمریکا رفت ، و خب من توی اون چند سال که اون نبود روتین ترین و خسته کننده ترین زندگی رو داشتم ، م ...من اون همه سال منتظرش بودم و صاف الانی که نباید سر و کلش پیدا میشد ، اومده . __ )جیمین( وقتی که توی بقلم بود ، پشتش بهم بود و منم با حرفاش تا حد امکان سرخ شده بودم ...! + اوکی فهمیدم _الان باهام قهری ؟ بخدا منم گناه دارم دیگه ، سه سال کافی نبود ؟ شروع کرد به گریه کردن و تقال کردن:|!)امیلی( گریم گرفته بود ، حتما اونم میخواست اذیتم کنه دیگه ... _ اره دیگه من توی این دنیا حکم بکس دارم ، هر کی از کنارم رد میشه یه مشت بهم میزنه و.. نزاشت حرفم تموم شه و منو توی بقلش چرخوند و موهامو نوازش کرد و منو به خودش چسبوند 🥺🍓 چشماش گرم خواب شد و همونطور که توی بغلش بودم خوابش برد .. موهاش رو نوازش کردم _بخواب قشنگم منم توی بقلش خوابم برد..... ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉

__جیمین__از خواب بیدار شدم دیدم امیلی تو بقلم خوابیده ، با حرفایی که زد مطمئن شدم پسره باید ادم شه ، اخه کی همچین کاری میکنه ؟! اونم با یه دختر ، طرف اومده درخواست ازدواج داده بدون هیچ عشقی ، پا شده رفته امریکا!! باید حالیش کنم، گوشی امیلی رو برداشتم و از توش شماره پسره رو در اوردم . یه پیرهن سفید با یه شلوار چسبون چرم پوشیدم . کت مشکی بلندمو روش پوشیدم و راه افتادم . زنگ زدم به اون بی همه چیز(قبول کنین اگه چیز دیگه ای میگفتم گزارش میشد:/ همینجاشم خیلی ریسک کردم:/): +الو €سالم اقا +من یکی از بادیگارد های خانم امیلیم ، ایشون گفتن یه پاکت رو براتون بیارم ، میشه ادرستون رو بدید ، خانم شمارتون رو بهم داد _اهان بله یادداشت کنید... آدرس رو یادداشت کردم و با ماشینم به اونجا رفتم . یواشکی وارد عمارت شدم از توی پنجره دیدمش داشت با یه دختره ***( ن اون:| تو کامنتا میگم اینجا بگم چیز میشه:|) ،**** پس خیانتم کرده ، دیگه واقعا باید بمیره !! از در پشتی عمارتشون وارد شدم و رفتم سمت اون اتاقه...

+سالم اقا €تو به چه حقی اومدی تو این اتاق رفتم جلو و یه مشت حواله صورتش کردم که دختره رو دیدم ... لیندا بود!!!!! +لیندا تو اینجا چیکار میکنی اونم در حال... €مرتیکه چی میگی ایشون 1 ساله با منه ! لیندا رفت بیرون ، وقتی رفت افتادم رو کله پسره و تا میخورد زدمش ، بی هوش شد اما نبض داشت رفتم توی سرویس اتاقش و دستام که خونی بود رو شستم از در اتاق رفتم بیرون انگار لیندا خبرچینی کرده بودم چون همه در طالتم بودن :) وقتی حواسشون پرت بود از خونه هه بیرون زدم وسوار ماشین شدم و تا حد امکان از اونجا دور شدم اما ا.اون پسره گف یه ساله که با لیندا نامزده ! یعنی من تموم این زمان فریب خورده بودم ؟ ب امیلی باید بگم ن وای حالا چیکار کنم؟! با ب یاد اوردن این اتفاقا قطره ی اشکی از گونه ام جاری شد ... با سرعت به سمت خونه می رفتم رسیدم خونه دیدم امیلی یه سفره صبحونه مفصل چیده اما خودش نبود برگشتم و پشتمو دیدم ک برگام ریخ +دختر تو دیوونه ایااااااا _شاید ، حالا کجا بودن اقا؟ +از کی تا حالا باید حساب پس بدم _من زنتم حساب پس میگیرم +منم حساب پس نمیدم _اوکی منم صبح اول صبحی از تو بقل تو فرار میکنم و میرم ، بعد تلفن هامم جواب نمیدم +اوه اوه حتی فکرشم ترسناکه ، من رفته بودم پیش اون پسره بنجامین، و حالا نوبت توعه .. جواب بدی _جواب چیو ؟ +اینکه من یا اون :)!؟_خب معلومه ، کسی ک بهش علاقه دارم 🙂💕 +اون ؟ _ن منگل همین دیروز به هم اعتراف کردیما :|! ?+اوه راس میگی:|✋🏻 )امیلی( کتش رو در اوردم و اویزون کردم ، رفت سمت میز،

+اوووو اینهمه غذا رو کی میخواد بخوره _تو و من:| +نخیر چاق میشم😐🤝🏻 شروع به صبحونه خوردن کردیم +اممم چیزه امیلی _هوم ؟ +خب...... خب من بلد نیستم اینا رو با تست لقمه بگیرم ، بخدا سخته _خاک تو سرت😐☝🏻 +هن😐 _هبچی خودم واست لقمه میگیرم منو بگو دلمو ب کی خوش کرده بودم ، اقا حتی بلد نیستن لقمه بگیرن🥲💔 براش لقمه گرفتم و دادم دستش شروع کرد ب خوردن چرا انقد کیوت چیز میخورد⁦ಥ_ಥ )( دیدم گوشیم زنگ خورد سورین بود ×امیلیییییییی _هن ×فهمیدی بنجامین اومد کره ، بعد اینهمه سال حالا میتونی باهاش باشی با حرفایی ک میزد مجبور شدم برم تو اتاق و در رو ببندم و باهاش حرف بزنم _اره شنیدم اصن م*ر*ت*ی*ک*ه تا پاشو گذاش تو کره به من پیام داد +مرتی&که 😐؟ _اره مرت#ی@که ، عمرا این دفعه گولشو بخورم اما خداییش خیلی جذابه حتی خب یکم بیشتر ع جیمین😐💔 ×پس دوسش نداری نه ؟ من ک از خدامه ، خودم باش میرم فقط یه چیزی _هوم ؟ ×امشب بیا مهمونیش و باهاش به هم بزن ، اما من میدونم ک هنوزم یکم بهش حس... _ندارممم ×اوک اوک ، امشب بیا و اون حلقه ای ک الان تو دستته رو پرت کن جلوش _باشه اما جیمینو چیکار کنم ، شاید نتونم بیام ، راستی بت گفتم ؟ ×چیو

اینکه اون شبی ک پیم داد بهم جیمین پیامشو خونده بود :|‼️ ×اوه اوه خاطرات بد رو نگو شگون نداره ، بای _بابای گوشیو قطع کرد. گوشیمو انداختم رو تخت و رفتم پایین _جیمین من دارم میرم بیرون خرید کنم +منم میام _چرا ؟ +چون نمیخوام تنها بری و از طرفی میخوام خودم واست چیز انتخاب کنم _اوکی +حالا چرا خرید اونم اول صبح ؟ _چون حوصلم سر رفته +خو یه کار دیگه میکردیم _اصن نیا خودم تنها میرم +او ن بابا غلط خوردم😐☝🏻 رفتم بالا و لباس ابی رنگ زیبایی رو پوشیدم . لباس اونم یه شلوار ابی نفتی انتخاب کردم و یه پیرهن هم رنگ لباس خودم رو باش ست .کردم. وقتی از اتاق اومده بود بیرون خیلی لباسه ب تنش نشسته بود🥲⛓️دستشو حلقه کرد ، منم دستمو توش قفل کردم و از پله ها پایین رفتیم :) در ماشینو برام باز کرد منم سوار شدم و راه افتادیم . دم ی شاپ زنجیره ای بزرگ ماشینو خاموش کرد . رفتیم تو و وارد مغازه شدیم ₩سالم ما در خدمتیم آقا چرا ب جیمین گفت اقا ؟ با نگاه کردن به روبه روم فهمیدم کل فروشگاهی که الان توش ایستادم مال خانواده پارک هست:|⛓️ _جیمین اینجا واسه توئه ؟ +هوم _چرا بم نگفتی +خو کور ک نبودی ، میدیدی😐🐾