
سلام من اطرا هستم من نویسنده اصلی نیستم و وارد کنندم یعنی نویسنده اصلی داستان رو تو وبلاگ می نویسه و منم اونا با هماهنگی خودش وارد این سایت می کنم نظر یادتون نره🖤🖤🖤🖤🖤
از زبون ادرین... صبح مثل همیشه از خواب پاشدم پوووف چقدر کسل کنندس این زندگی😐😑بعضی وقتا ارزو میکنم یه اتفاق متفاوت بیفته (😑اهم اهم معرفی نمی کنید؟) اه درسته...اسم من ادرینه و15 سالمه... من هیچی از گذشتم یادم نمیاد تا جایی که یادمه یه خانم مهربون به نام ملیدی ساکاکی از من و چند نفر دیگه مراقبت میکنه...یه جورایی میشه گفت سر پرستمونه و واسه یه مدت رفته نیویورک... لوکا:ادرین...ادرین...بدبخت شدیم رفت پاشو بیا😑... ادرین:😐چته اول صبحی.... تو تویله نیستیما لوکا:بیا بابا چرتو پرت نگو.... یه نامه بهم داد... نامرو باز کردم...
نامرو باز کردم... ادرین، کارم تو نیویورک یکم بیشتر طول میکشه وتاوقتی که من از نیویورک میام شما میرین به عمارت داخل جنگل سیاه.... دوستدارتون خاله ساکاکی ولی مراقب باشین اگر میخایین.... بقیش جوهری شده بود و نمی شد خوند... (😐مگه اهل بوقه که نامه فرستاده؟) (بچه ها یه توضیح کوتاه در مورد خانم ساکاکی... اون درواقع خون اشامه ولی پسرا اینو نمیدونن اون سرپرست دخترا هم هست ولی پسرا و دخترا چیزی درمورد همدیگه نمی دونن) لوکا:خیلی عجیبه نه؟ نینو:هااااام(خمیازه)😑چتونه اول صبحی.... مارک:😑همییین....ساعت یازده صبحه من خوابم میاد...
فیلیکس:😐ساعت یازده ...صبحههه؟؟ لنگ ظهره ها ااا😑یه مشت خرس گیر ما افتادن خدایا... ادرین:برین بند وبساتتون رو جمع کنید قراره بریم عمارت وسط جنگل... نینو چشاش گرد شد و گفت: واااااات😐..... مارک:😐هوی اراام گوشم کر شدا... نینو:مگه شایعه هارو نشنیدین...میگن هرکی رفته اونجا فرداش اول جنگل پیدا شده ولی هیچی از روز قبلش یادش نمیاد و گردنش باند پیچیه من نمیام اونجا... خیلی عجیبه....😳 فیلیکس:😑یه مشت شایعس ....زود باشین با اون همه خرتو پرتایی که شما دارین ته تهش عصر برسیم... لوکا:😒نکه خودت کم وسایل میاری؟ نصف اتاقت کتابخونس😑
فیلیکس:اوی من رو کتابام حساسما😑 ادرین: شات اپ برین وسایلتونو جمع کنین ظهر شدا... ######## +اقایون رسیدیم... بالاخره😐پوووف دوساعت توراه بودیماااا...الانم ساعت شیشه.. وسایلو از عقب ماشین اوردیم پایین و راننده هه رو200 تا رفت😐 میشه گفت فرار کرد... مارک:خیلی مشکوکه😐 یه نگاه به عمارت کردیم... لوکا:این عمارته یا قصر؟😐 نینو:گزینه ی دوم😐 فیلیکس:انقدر ندید پدید بازی در نیارین ابرومون رفت...
مارک برگشت به طرف ما و گفت:😁کسی اینجا نیست که مارو ببینه... یهو لامپ یکی از اتاقا روشن شد ما از تعجب زل زده بودیم به پنجره.... یهو سایه ی یه دختر رو دیدیم که انگار داشت موهاشو شونه میزد.... ادرین:😐عجیبه....مگه فقط ما اینجا نیستیم؟ فیلیکس:شاید یکی از خدمتکاراست.. لوکا:راست میگه بیایین بریم داخل... رفتیم دم درو درزدیم...سه بار در زدیم که در خود به خود باز شد... نینو:نگران نباشید من سیر وصلیب ونمک اوردم...😁 مارک:😐نمیخای بری جن گیری که.... ادرین:بریم داخل انقدر زر نزنین... رفتیم داخل که.....
دوستان معرفی می کنم ....🖤🖤🖤بعدی تا ببینی
مرینت،سن۱۱۴،نژاد خون اشام،قدرت تبدیل به خفاش 🧛♀️🧛♀️🧛♀️🧛♀️ الیا،سن۱۱۴،نژاد خون اشام،قدرت خیلی قویه 🧛♀️🧛♀️🧛♀️🧛♀️ کلویی،سن۱۱۴،نژاد خون شام،قدرت ثابت نگه داشتن همه چیز 🧛♀️🧛♀️🧛♀️🧛♀️ اِلا ،سن۱۱۳،نژاد خون اشام،قدرت دست هیولا 🧛♀️🧛♀️🧛♀️🧛♀️ اِما،سن۱۱۳،قدرت پاک کردن حافظه تا چند ساعت پیش ،نژاد خون شام و گرگینه 🧛♀️🧛♀️🐺🐺
لایلا ،سن۱۱۴،نژاد گرگینه،قدرت تبدیل به گرگ شدن 🐺🐺🐺🐺 کاگامی ،۱۱۴سال،نژاد گرگینه،قدرت تبدیل به گرگ 🐺🐺🐺🐺
ادرین،سن۱۵،نژاد انسان،قدرت___ 🧑🧑🧑🧑 نینو،سن۱۵،نژاد انسان،قدرت____ 🧑🧑🧑🧑 لوکا،سن۱۷،نزاد انسان،قدرت___ 🧑🧑🧑🧑 مارک،سن۱۶،نژاد انسان،قدرت___ 🧑🧑🧑🧑 فیلکس،سن۱۶،نژاد انسان،قدرت___ 🧑🧑🧑🧑
سلام مجدد ببخشید کم بود ولی بعدی بیشتره ممنون که همراه بودید نظر یادتون نره و من روباره می گم من یه هویجماین وسط و فقط داستان رو وارد این جا می کنم 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
برای اینکه عدم تایید نشه بعضی چیزا رو داخل تغییر بده با رمزی بنویس
عزیز 7 ماهه مارو معطل خودت کردی لاعقل اگه پارت بعدی نمیزاری بیا بگو تا ماهم نیام سر بزنیم تا امید برگردیم
بابا لامصب 6 ماه گذشت هنوز نذاشتی بعدشم مگه میشه هم عدم تایید بخوره الکی بهونه میاری تو که نمیخوای ادامه بدی ننویس ما رو امید وار نکن😐😐😐😐
عزیزم 3 ماه شده چرا نمیزاری ☹️💔؟؟
دقم دادی 😭💔😠😫
چرانمیزاری؟؟؟؟💔😭😭😭💔💔💔
اطرا عزیزم پارت بعدی دوباره عدم تائید شد یا.....
چرا نمیزاری جونم بالا آمد خوب هر روز هر روز آمدم سر زدم دست خالی برگشتم این اصلا خوب نیست باعث میشه طرف دارت کم بشن آخه نمیشه که برا گذاشتن پارت دوم آنقدر طول بدی اگه از العان اینجوری کنی طرف داران میرم دیگه هم نمیان بزار دیگه دستمون کردی
بخدا دیگه به کل یادم رفته که داستان درباره چی بود 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
و کلا موضوع داستان رو یادم رفته😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
عزیزم . ۱ قسمتت مال یه ماه پیش بوده😑 امکان نداره که تستچی هر دفعه عدم تایید بزنه که . درکت میکنم سرت شلوغه ولی خیلیا منتظرن تا تو داستان بنویسی خواهشا علافشون نکن🙏🙏🙏
به خدا همین جوریه-_-
هعی عدم تایید میزنه-_-
سلام چرا پارت بعد رو نمیزاری 😓
من هر روز دارم چک میکنم 😬ولی هر دفع میبینم نذاشتی
ای بابا 😐!!!چرا؟؟