
خیوب اینم از این +_+

کارا : خب حالا نظرت چیه ؟ فریسک : خفه شو ( با گریه ) فقط خفه شو ! ، اون دستاشو روی چشماش گذاشت و بعد به سمت دیگه ای دوید . کارا : خب انگار هنوز کار داره ، سردرگم ، ترسیده ، غمگین ، و ذره ای خوشحال... اینا میتونن احساساتی باشن که وقتی کلی خاطره یهو توی ذهنت فعال میشن داشته باشی اما خب کمتر کسی میتونه همشو یجا تحمل کنه ، و فریسک هم جزو اونا نبود ، فریسک توی واتر فال داشت میدوید ، همینطور میدوید و فرار میکرد ، اما از دست کی ؟ شاید خودش . در حالی که میدوید پاش به یکی از اکو فلاور ها میخوره و روی زمین میوفته

فریسک به خودش زحمتی برای بلند شدن نمیده و همونطور روی زمین دراز میکشه ، یه صدا میاد...فریسک روشو برمیگردونه ، صدا از همون اکو فلاوری بود که بهش خورده بود ، صدا : هی بچه ها پیدا شون کردم ! . صدا همینجا تموم میشه اما مکالمه ی اونا نه ، با تموم شدن صدای اولین اکو فلاور بعدی هم مکالمه رو ادامه میده : زود باشین باید ارزو هامونو توی اینا بگیم ! ، و بعد از اون هم گل بعدی ادامه میده : هه هه. بعدی : هی ارزوت چی بود ؟ بعدی : اگه بگم میخندی بعدی : قول میدم نخندم بعدی : ما هم قول میدیم بعدی : خب ارزوم اینه که این جنگ یه روز تموم بشه و همه خوشحال باشیم
بعدی : هه هه بعد : هی گفته بودین نمیخندین ! بعدی : اخه میدونی چیه...( چند نفر با هم ) این ارزوی ما هم هست ، بعد از اون دیگه صدایی نیومد...انگار مکالمشون تموم شده بود ، فریسک در حالی که به اکو فلاور ها نگاه میکرد کمی بلند شد و به سمت اون ها رفت ، خوب بهشون نگاه کرد ، و به حرف هاشون فکر کرد کارا : هه چه ارزو های مزخرفی ! معلومه هنوز دنیا رو نشناخته بودن ! ، فریسک به کارا توجهی نمیکنه ، بلند میشه و دوباره شروع به حرکت میکنه که به یکی از گل ها میخوره ، عکس العملی نشون نمیده و به راهش ادامه میده
_هی بچه فریسک* : اون...اون صدا ! فریسک به سرعت سرش رو برمیگردونه اما هیچکس اونجا نبود ، فریسک : حتما خیالاتی شدم ، با این فکر اون دوباره راهش رو از سر میگیره ولی بار دیگه صدایی میاد : چه ارزویی کردی ؟ ؛ فریسک همچنان فکر میکنه سیمای مغزش اتصالی کردن و بی توجه به اون صدا به راهش ادامه میده تا اینکه صدای بعدی رو میشنوه : خب...من میخوام کاری کنم همه کنار همدیگه خوشحال باشن و دیگه با هم دیگه دعوا نکنن ! ؛ فریسک با شنیدن این صدا سرش رو به ارومی برمیگردونه و توجه اکو فلاوری میشه که اون صدا ها رو پخش میکرد

_هی درستش جنگه بچه جون _میخواد جنگ باشه میخواد نباشه من خودم کسایی که این کارو میکنن ادب میکنم ! ؛ فریسک : این حرفا... _خب موفق باشی بچه ما هم هواتو داریم ، ( با داد ) هرکی به این بچه نزدیک بشه با دمپایی من طرفه ! _هه هه ولی سنس خودتم الان نزدیکمی ! _عه ؟ خب پس فک کنم با دمپایی خودم طرفم ! ( صدای پرت شدن دمپایی ) اوپس به صورت خیلی خیلی اتفاقی دمپایی بال دراوردن رفتن ! چقد بد انگار نیستن که باشون طرف باشم ! _هه هه ؛ و بعد از اون دیگه صدایی نمیاد...انگار حرف های اون ها هم تموم شدن ، به هرحال هر مکالمه شروع و پایانی داره
بعد از تموم شدن اون حرف ها فریسک به سمت گل میره...و بعد دستش رو روی گل میکشه...خاطرات اون روز خیلی سریع از جلوی چشماش رد میشه ، بعد دوباره بلند میشه و به سمت دیگه ای حرکت میکنه...همینطور که پیش میره خاطرات هر مکان از لجپی چشماش رد میشن ، مکانی نبپد که ازش گذشته باشه و خاطراتش رو ندیده باشه...بعد از مدتی راه رفتن فریسک به قسمتی از واتر فال میرسه که...گلای زرد روی زمین بودن ، گلای زردی که همه ی اتفاقات رو شروع کرد ؛ فریسک خودشو روی اون گلا میندازه و به بالا نگاه میکنه...هیچی معلوم نبود...درست مثل اتفاقات اینده
کارا : اوه فریسک اینقدر غمگین نباش ! تو بالاخره روحتو به من تقدیم میکنی ! و بعدش جنساید ( تو گوگلم بزنی همینطوری میخوننش :| ) واقعی شروع میشه ! و اون موقع دیگه میتونی لبخند بزنی ! فریسک : ... کارا : اوه چی شده خوشحال نیستی ؟ فریسک : ...چطور میتونم از مرگ دوستام خوشحال بشم ؟ کارا : اوه باز اون حرفای بچه گونه رو شروع نکن فریسک ! با این کارا تو به هیچ جایی نمیرسی ! بعدشم مگه این تو نبو: اوه بهونه تو رو به جایی نمیرسونه و درسته درسته من تو رو وادار به راه انداختن جنساید کردم اما خب تو بودی که انجامش دادی ! فریسک : ...تو راست میگی...هرچقدرم که تو منو تحریک کردی...این من بودم که باید تصمیم انجامش رو میگرفتم...این یه اشتباه بود...اشتباهی که من مرتکبش شدم...پس مطمئن میشم دیگه همچین اشتباهی رو نکنم

این داستان ادامه دارد...
و بهله و بهله بچه ها دیگه از شنبه مدرسه ی ما شروع میشه و خیوب من هفتمم با 14 تا کتاب بعدشم که کلاسا از ساعت 7:30 شروع و 2 ظهر تموم میشن و کلا واویلا و قسمت عذاب اورش اینه که کلاس با وب کمه 😐 🔪 ( برو بعدی )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
منو چی میگی که دهمم همین الانم خیر سرم سر کلاس ادبیاتم اونم رشته تجربی
ممنون منم الان سر تفکر و سبک زندگیم و گوشم از صدای میکروفن بچه ها داره کر میشه 😂💔
مگه شونزده سالن نیست؟
پس برای همین بهم میگن مامانبزرگ چشمم به حقایق باز شد
بعله
عاعلی بید*-*
تشکر +_+