20 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 651 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب یه سری عکس گذاشتم تو نظرات بگین بازم عکس ازشون بزارم یانه؟
مروارید:با صدای الارم گوشیم چشمامو باز کردم! الارمو خاموش کردم و رفتم صورتمو شستم و بعدشم رفتم پایین، خونه ساکت بود و خبر از این میداد که پسرا رفتن سرکار! صبحانه خوردمو بعدشم لباسامو عوض کردم و حاضر و آماده پیش به سوی کمپانی! به قصابی که رسیدم یاد خاطرات گذشته افتادم! با صاحب مغازه آشنا بودم و تقریبا دو سه روزی یکبار بهش سر میزدم! پیرمرد تنهایی بود! یاد اون روزی افتادم که داشتن برام قلدری میکردن وجین و جیمین اومدن و کلی ماجرا داشتیم! با یاد خاطرات لبخندی زدم! آروم آروم تا کمپانی قدم زدم! یاد روزی که کوک و جیمین منو یونگی رو خونه ول کردن و مجبور شدیم تا استودیو پیاده بریم افتادم! چقدر تک تکشونو دوست داشتم! رسیدم به در کمپانی!
_سلام خسته نباشید!
نگهبان_ممنون!
رفتم تو این نگهبان بهم گیر نداد! مستقیم رفتم دفتر دوآ!
در زدم!
دوآ _بفرمایید!
رفتم تو!
_سلام خسته نباشید!
دوآ _جینجوووو!
بغلش کردم!
_چطوری رفیق؟
دوآ_عالی تو چطوری؟ چه زود زود بهمون سرمیزنی! خبریه؟
_بعله اومدم که برا همیشه بمونم!
دوآ_جدی میگیییی؟
_اوهوم!
دوآ_چه خوووب! حالا میتونم به پسرا بگم؟
_پسرا خودشون میدونن! دیداری داشتم باهاشون!
دوآ _بیا بشین!
رفتم و روی یه صندلی نشستم!
دوآ_خب چه خبرا!
_هیچی به کمکت نیاز داشتم!
دوآ_ بگو ببینم چه کمکی ازمن ساختس؟
_ببینم شما اینجا گریمور نمیخواین؟
دوآ _میخوای اینجا کار کنی؟
_اوهوم؟
دوآ_وای چه خوووووب! چرا نمیخوایم؟ کی بهتر از تو؟
_نه جدی دوست دارم دوباره اینجا کار کنم!
دوآ_اتفاقا همین دو ماه پیش یه گروه رپر دبیو کردن و هنوز گریمور ثابتی ندارن!
_اوهوم!
دوآ _سه تا پسرن و یه دختر!
_اگه بشه گریمورشون بشم که خیلی خوب میشه!
دوآ_همین الان پاشو بریم من با مسئول مربوطش صحبت کنم!
_بریم!
رفتیم طبقه چهارم و وارد یه اتاق شدیم که یه میز منشی و یه اتاق دیگه توش بود!
دوآ _خانم منشی آقای هان هستن؟
منشی_بله!
دوآ _میشه هماهنگ کنین برم تو؟
منشی هماهنگ کرد و ما رفتیم تو.
دوآ_خسته نباشید!
آقای هان_ممنون بفرمایید!
دوآ_برای گروه MTR(خود ساختگی)گریمور پیدا کردم!
آقای هان_خیلی خوبه!
دوآ_معرفی میکنم دوست من پارک جینجو! با سابقه یکسال کار توی بیگ هیت!
آقای هان_خیلی خوش بختم! بفرمایید بشینید!
روی صندلی ها نشستیم!
آقای هان_خب خانم کانگ گفتن یکسال توی بیگ هیت کار کردین! چرا یکسال؟ اخراج شدین؟
_نه! من یه قرار داد یکساله داشتم و سر یکسال که زمانش تموم شد رفتم ایران!
آقای هان_ توی چه پستی فعالیت میکردید؟
_من طراح صحنه و لباس و گریمور گروه بنگتن سونیدان بودم!
آقای هان_شما مسئول همه ی این کارا بودین؟
_بله!
آقای هان _من چرا شمارو به یاد نمیارم؟
دوآ_شما سه سال بعد از جینجو اومدین!
آقای هان _اهان! خب اینکه شما تجربه و سابقه دارید خیلی عالیه فقط باید یه آزمون کوچیک بدین!
_من برای هر نوع آزمونی امادم!
آقای هان_بریم اول با بچه ها آشناتون کنم و بعد آزمون رو شروع کنیم!
از جامون پاشدیم و به طرف اتاق میکاپ رفتیم!
آقای هان از یکی پرسید بچه های MTRکجان و دوباره راهی اتاق تمرین شدیم!
جلوی اتاق تمرین ایستادیم و آقای هان در زد و وارد شدیم!
یه دختر و سه تا پسر یه گوشه ایتا ه بودن چشم چرخوندم سمت دیگه سالن که با جیمین چشم تو چشم شدم! آخ آخ آخ بدبخت شدم!
چشماشو ریز کرده بودو طلبکار نگام میکرد!
چشمامو براش مظلوم کردم!
دستش رفت تو جیبشو گوشیشو در آورد! ای آدم دهن لق!
آقای هان_اجازه هست آقای پارک؟
جیمین_البته بفرمایید بعدم یه نگاه خصمناک به من کرد!
لحظه آخر لب زدم لطفا! اونم ابرو بالا انداخت و گوشیشو بهم نشون داد عکس تهیونگ از دور به چشمم خورد! خدا بگم چیکارت کنه جیمین صاف میخواد بزاره کف دست ته!
آقای هان_بچه ها خسته نباشید!
بچه ها_ ممنون!
آقای هان_خب معرفی میکنم!
تنها دختر گروه لی جی سان!
لیدر گروه 26ساله یو دوهوا!
وکالیست گروه 24ساله یون کیونگ!
دنسر گروه 23ساله بک ته اون!
خم شدم و گفتم_خوشبختم!
آقای هان_ بچه ها خانم پارک!
اونا هم تعظیم کردن!
آقای هان_بچه ها یکیتون همراه ما بیاد تا ما بتونیم آزمون رو برگزار کنیم!
بک ته اون_ازمون؟
آقای هان_میخوایم سطح خانم پارک رو مشخص کنیم که اگه شد بشن گریمور گروه شما!
یو دوهوا_من میام باهاتون!
آقای هان_خیله خب بریم!
آقای هان روبه جیمین که با تلفن صحبت میکرد _من دوهوا رو بردم آقای پارک!
جیمین سری تکون داد!
تف بهت جیمین!
رفتیم اتاق میکاپ و یو دوهوا روی صندلی نشست!
آقای هان_ هرچی نیاز داشتین بگین لطفا البته همه چیز هست!
اول با حوله صورتشو خشک کردم و کارمو شروع کردم!
با دقت و ظرافت کار میکردم! که گوشیم تو جیبم لرزید جواب ندادم که دوباره زنگ خورد بازم جواب ندادم باز زنگ خورد!
آقای هان_جواب بدین شاید کار واجبی باهاتون دارن!
_خیلی ببخشید!
با دیدن شماره ناشناس اول اخم مردم و بعد جواب دادم!
_بفرمایید!
ته_ببینم مگه ما دیروز باهم حرف نزدیم؟
_عه سلام خوبی؟
ته_حرف آدم تو کلت نمیره؟
_ممنون منم خوبم!
ته_ببین چنان میزنمت از خوبی در بیایا!
_الهی! منم دلم برات تنگ شده!
ته_خواهیم دید!
_آره حتما!
ته_با زبون بی زبونی داری برا من خط و نشون میکشی؟
_بله!
ته_ببین عین آدم از کمپانی بیا بیرون!
_نه شرمنده عزیزم الان دارم روی میکاپ کار میکنم بعد از ظهر میبینمت!
ته_مرواریددد!
_حتما! فعلا!
گوشیو قطع کردم!
_ببخشید یکی از دوستام بود!
به میکاپ ادامه دادم و بعد از بیست دقیقه کارشو تموم کردم!
آقای هان_خیلی خوب شده!
دوآ_عالی شده!
آقای هان_ شما میتونین بعد از پر کردن فرم و امضای قرداد رسما کارتونو اینجا شروع کنین!
_واقعا؟
آقای هان_بله!
یو دوهوا_واقعا کارتون فوق العادس! یه میکاپ حرفه ای و کاملا سبک!
لبخندی زدم!
فرم رو پرکردم و مجبور شدم بهشون بگم که ایرانیم! البته که دوآ میدونست!
داشتم میرفتم لابی که یکی از پشت دست گذاشت رو شونم! برگشتم یونگی بود! یاجد سادات اخمارو!
یونگی_ببینم اینجا چیکار میکنی؟
_هههه... سلام شوگو... ن یعنی اگوس... ن چیز یونگی! آره سلام یونگی!
یونگی_نیومده بودی که اینجا استخدام بشی؟
_استخدام شدم😁
بونگی_شوخی میکنی؟
_نوچ من الان رسما گریمور گروه MTRهستم! 😀😌امیدوارم همکارای خوبی باشیم آقای مین یونگی!
یونگی_ام تی ار؟ داری شوخی میکنی؟
_نوچ! کاملا جدیم!
یونگی_همین الان میری و میگی که نمیتونی اینجا کار کنی!
_عه چراااا؟
یونگی_بیا برو کاری که گفتم بکن!
_نمیکنمممم!
بعدم راهمو گرفتم و رفتم طرف اسانسور!
یونگی_مروارید! وایسا ببینم!
دوتامون سوار آسانسور شدیم!
یونگی_میری و میگی پشیمون شدی!
_نوچ!
یونگی_اینقد کله شق نباش!
_دوست ندارم!
یونگی _ ببین اینجا به دردتو نمیخوره! مخصوصا این گروه!
_چشونه؟بچه ها به این کیوتی و بی آزاری؟
یونگی_ داری زود تصمیم میگیری!
_من یه دختر33سالم که خودم میتونم برای خودم تصمیم بگیرم!
یونگی _نمیتونی!
در آسانسور باز شد!
_توی خونه میبینمت آقای مین!
بعدم از کمپانی زدم بیرون! قدم زنان تا خونه رفتم و تو راهم خرید کردم!
تا بچه ها بیان یه ناهار خوشمزه پختم و بعدم خونه رو تمیز کردم!
کم کم سرو کله جیمین و یونگی پیدا شد!
_سلااااام!
جیمین_ببینم انصراف دادی؟
یونگی _ ششش دختره کله شق!
_ای بابا بزار برسین! بعد شروع کنین!
اون روز پنج تایی کلی نصیحتم کردن یونگی هم به طرز عجیبی سعی داشت بهم بفهمونه که اون گروه خطرناکه! اما من دقیقا دوروز بعد متوجه این موضوع شدم!
بعد از تمرین بچه ها عکاسی داشتن و قرار شد میکاپشونو همونجا انجام بدم آخرین نفر یون کیونگ بود!
اون 24سالش بود اما خیلی قد بلند بود و هیکل ورزشکاری داشت!
بعد از تموم شدن میکاپش زنگی که روی میز برای اعلام پایان میکاپ بود رو به صدا در آوردم و مشغول درست کردن موهام توی یکی از آیینه ها شدم!
یون کیونگ_ تو خیلی خوش قیافه ای!
لبخندی زدم_ممنون!
یون کیونگ زیر لب_و البته اندام خوب!
_چیزی گفتی؟
یون کیونگ_ هان؟ نه! میگم که بعد از عکسبرداری اگه دیگه کاری نداری من میرسونمت خونه!
_ممنون! از محل عکس برداری تا خونه فاصله زیادی نیست پیاده میرم!
بعد از عکسبرداری داشتم برمیگشتم خونه که به ماشین جلو پام ترمز کرد!
یون کیونگ بود!
_چیزی شده؟
یون کیونگ _سوار شو!
_ممنون! اما ته همین کوچه خونمه!
یون کیونگ_سوارشو!
_نمیخوام سوارشم خب! دارم راهمو میرم!
بعدم قدم زنان به راهم ادامه دادم که که دستی رو شونم نشست برگشتم که دیدم یون کیونگه!
_دستتو از رو شونم بردار!
یون کیونگ_چرا دنبال من نمیای؟
_گفتم دستتو از رو شونم بردار!
یون کیونگ_ دنبالم بیا نمیخوام جای بدی ببرمت!
بعدم دستمو کشید!
دیگه واقعا داشتم میترسیدم!
_یااااا دستمو ول کن! مگه نمیشنوی؟
داشتم همینجوری تقلا میکردم که یکی از پشت منو کشی بغلش!
بله دیگه رسما شدم عروسک دست ساز این کره ایا!
صدا از پشت_مگه نشنیدی گفت دستشو ول کن؟
صدای ته بود!
یون کیونگ برگشت!
یون کیونگ_همکارمه! دارم میبرمش خونش همین!
ته_خونه خودش یا خونه خودت؟دستشو ول کن!
یون کیونگ_تو از کجا پیدات شد؟ بیا برو ببینم!
ته از پشت من رد شدو رفت طرف یون کیونگ!
ته_بچه های کمپانی خیلی بی ادب شدن! باید بگم یه درس حسابی بهتون بدن! ما هم یه دورانی کار آموز بودیم اما نه اینقدر گستاخ!
یون کیونگ_برو کنار!
ته_دستشو ول کن!
سون کیونگ_همکارمه به تو هم ربطی نداره بکش کنار!
ته مشتی به صورتش زدو گفت
ته_خوبه آدم تا وقتی که آرومم حرفمو گوش کنه! وگرنه بد میبینه! فکر نکنم دیگه همکارتون بمونه! به من چه ربطی داره؟ من دوست پسرشم! دیگه چی؟
یون کیونگ_یاااااا به چه جراتی این کارو کردی؟
هیچی نمیگفتم چون ته الان عصبی بودو ممکن بود منم با کیسه بوکسش اشتباه بگیره!
یون کیونگ از جاش پاشد و گفت_اصلا میدونی من کیم؟
ته ماسکشو پایین کشید و گفت
ته_کامل میشناسمت که چه لجنی هستی آقای یون کیونگ!
کیونگ با تعجب داشت به ته نگاه میکرد!
ته_برا خودم متاسف شدم که الگو کسی مثل تو ام! تو بودی که تو یکی از مصاحبه هات گفته بودی الگوت منم دیگه؟ دفعه بعد از این غلطا بکنی قول نمیدم به همین یه مشت بسنده کنم!
بعدم دست منو گرفت و من باز عین کش تنبون کشیده شدم!
تا خونه ته هیچی نگفت!
رسیدیم خونه! همه خونه بودن.
یونگی_کجایین؟
جیمین_ببینم مگه امروز عکسبرداری نبود تو چرا اینقدر دیر کردی؟
ته_دیگه که پا تو اون کمپانی نمیزاری؟ میزاری؟
_عه؟ به هرحال یه اتفاق بود دیگه...
پرید وسط حرفم!
ته_نشنیدممم؟
_دیگه نمیرم!
ته_خوبه!
کوک_حالا جدا از اینکه معلوم نیست چه خبره تهته جان داداش حتما یه گوش پزشک برو منکه تو اتاقم بودمم صداشو شنیدم تو چطور نشنیدی؟
ته_کوک شروع نکن!
کسل رفتم طبقه بالا و لباسامو عوض کردم و اومدم پایین!
پسرا ناهار سفارش داده بودن! بعد از ناهار هرکس راهی اتاقش شد! منم مشغول پیام دادن به دوآ شدم! داشتم براش تعریف می کردم که چه اتفاقی افتاده البته با سانسور اینکه تهیونگ کمکم کرد فقط گفتم همخونم به دادم رسید !
دوآ _با این حساب دیگه نمیتونم تو کمپانی ببینمت!
_اگه از شعاع ده متری کمپانی رد شم حلق آویزم میکنه!
دوآ_🤭🤭🤭عیب نداره شکلاتم! عصر بیکارم میای بریم دور دور؟
_آره! دلم برا دور دورامون تنگ شده!
دوآ_ساعت پنج همون جای همیشگی منتظرتم!
_باشه!
مشغول شستن ظرفا و تمیز کردن آشپزخونه شدم! بعدم رفتم بالا و دوش گرفتم!
حاضرو آماده نشستم رو تختمو به اتاقم زل زدم!
آیینه اتاقم شیشش عوض شده بود و همه چیز عین همون ده سال پیش بود!
چشمم به کنج اتاق خورد! وای! من چطور تا الان متوجهش نشده بودم؟
از جام پاشدم و رفتم طرف گیتارم که یه گوشه گذاشته بودمش! من حتی یادم رفته بود گیتار دارم! از کیف درش آوردم! همونجوری نو و سالم بود!
دستی روش کشیدمو چشمم به جینجو کنارش خورد!
یه چند تا نوت زدم! یادم بود هنوز!
دوآ بهم زنگ زد! تصمیم گرفتم دوآ رو بیارم تو!
رفتم پایین همشون تو اتاقاشون بودن!
رفتم سر کوچه و از دوآ خواستم که بیاد امروز خونه بمونیم!
دوآ هم اول قبول نکرد اما بعد همراهم اومد! جلوی در خونه نگه داشت!
_یه لحظه صبر کن ببینم اوضاع چطوره؟
در خونه رو باز کردم هوسوک تو آشپز خونه بود!
لب زدم _یه لحظه برو تو اتاقت!
هوسدک_چی شده؟
_برو!
هوسوک رفت اتاقش!
_دوآ تا همخونه هام ندیدنمون باید بریم اتاق من!
دوآ_اوکی!
تا خود اتاق دویدیم!
_هووووف!
دستگیره در اتاق لباسای ته تکون خورد سریع دوآ رو انداختم تو اتاقم و درو بستم!
ته از اتاق بیرون اومدو یه نگاه بهم کردو گفت_کجا به سلامتی؟
_هان؟ هیچ جا داشتم میرفتم تو اتاقم!
پریدم تو اتاق و درو قفل کردم!
دوآ_جینجو چه اتاق قشنگی داری!
_مرسی عزیزم! دو آ کتشو در آورد!
دوآ_همون طور که فکرمیکردم خیلی مرتب و منظم!
لبخندی زدم!
دوآ _خب جینجو میخواستم باهات حرف بزنم!
رفتم رو تخت کنارش نشستم!
_بگو ببینم چه خبر شده؟
دوآ_ببین فکر میکنم عاشق شدم!
_جدی؟ خیلی خوبه! حالا کی هست؟ چیکارس؟ چند سالشه؟
دوآ_تو میشناسش!
_جدی؟ بزار فکرکنم!
_هرچی فکر میکنم نمیتونم حدس بزنم!
دوآ_ ببینم قول میدی به کسی نگی؟
_اوهوم!
دوآ_جونگکوک!
بی اختیار زدم زیر خنده!
_جدی که نمیگی؟
دوآ _آره میدونم یکم زیادی بلند پروازم اما هروقت میبینمش دستو پامو گم میکنم! هی سوتی میدم! قلبم تند تند میزنه!
_معمولیه عزیز دلم! منم به انتخاب تو نخندیدم! به شخصیت جونگکوک خندیدم!
دوآ_چطور؟
_آخه جونگکوک کلا شخصیت با مزه و فانی داره و ازدواجش برا من یکم خنده داره!
دوآ_ به نظرت چیکار کنم؟
_هیچکاری جز صبر کردن به ذهنم نمیرسه!
دوآ_تو اگه جای من بودی چیکار میکردی؟
_من یازده ساله جای توام. اما جز صبر هیچ کاری نمیتونم بکنم!
دوآ_یعنی تو هم عاشق شدی؟
_اوووووو خیلی وقت پیش!
دوآ_پس چرا باهاش ازدواج نکردی؟
_ما حتی وقت نکردیم به هم اعتراف کنیم!
دوآ_اخی! خیلی سخته نه؟
_اوهوم! حالا بزار یه چیز برگ ریزون بهت بگم! چون دیگه احساس میکنم خیلی به هم نزدیکیم!
دوآ_چی؟
_میدونستی که زیر این اتاق اتاق یکیه؟
دوآ _ اتاق کیه؟
_ببین اینجایی که دقیقا خودمون نشستیم اگه این زمین یهو محو شه خودمون دوتا پرت میشیم رو تخت جونگکوک!
دوآ_کوفت بی مزه!
_باور نمیکنی؟
دوآ_معلومه که نه!
_نشونت بدم؟
دوآ_ببینم!
پامو محکم کوبیدم زمین!
_کووووک!
بعد از چند دقیقه از زمین صدا اومد!
کوک داشت با میله بارفیکسش که هنوز وصلش نکرده بود میکوبید به سقف!
کوک_باز کرم ریزیات شروع شد؟
دوآ _ صدای جونگکوک بود؟
_بعله!
دوآ_ببینم تو با جونگکوک همخونه ای؟
_جونگکوک و تهیونگ و جیمین و یونگی و هوسوک!
دوآ_داری شوخی میکنی؟
_اون سالا نمیتونستم بهت بگم بخاطر شهرت بچه ها! اما الان که قراره تو هم به خانواده بچه ها اضافه بشی لازم دونستم بگم!
دوآ_وای باورم نمیشه!
لبخندی زدم!
کلی نشستیم و حرف زدیم و من از کوک گفتم و اونم از عشقش نسبت به کوک! در اتاق زده شد!
_یه لحظه الان بر میگردم!
درو باز کردمو رفتم بیرون درو بستم!
ته بود!
_بله؟
ته_ منو بچه ها داریم شام میریم بیرون آماده شو بریم!
_من نمیام خوش بگذره!
ته_الان مثلا بامن قهری؟
_نخیر خستم! میخوام بخوابم!
ته_بیا بریم دیگه!
_نمیام!
ته_چقدر تو بی جنبه شدی!
_همینه که هست! شبتون بخیر آقای کیم!
اومدم تو باز درو قفل کردم!
دوآ _چی شده؟
_تهیونگ بود میخوان با پسرا شام برن بیرون!
دوآ_جونم جذبه از تو اجازه میگیرن؟
_از من؟ به همین خیال باش! میگفت بیا باما بریم!
دوآ_عه خب میرفتی منم کم کم میرم خونه!
_نه بابا؟ قراره تازه باهم خوش بگذرونیم تا الان که همش حرف زدیم!
دوآ_ولی هنوز باورم نمیشه که با بنگتن هم خونه ای!
_خب پس بیا از پنجره نشونت بدم!
رفتیم کنار پنجره پسرا همشون بیرون ایستاده بودن بعد از چند دقیقه ماشین جیمین جلوی خونه نگه داشت و همه سوار شدن و رفتن!
_بعله! حالا باورتون شد؟
دوآ_تو خیلی خوش شانسی دختر!
_خعلی! 😐
باهم رفتیم طبقه پایین و آهنگ گذاشتیم و باهم شام پختیم و رقصیدیم و کلی دری وری گفتیم!
بعد از شام دوآ قصد رفتن کرد!
جلوی در ایستادم!
دوآ سوار ماشینش که یکم دورتر از خونه بود شد و تک بوقی زدو رفت!
براش دست تکون دادم و بعدم رفتم تو!
خونه رو مرتب کردمو بعدم رفتم اتاقم!
وقتی مطمئن شدم پسرا برگشتن سرمو روی بالش گذاشتمو خوابیدم!
*عصر روز پنجشنبه*
به کاغذ توی دستم و به خونه جلوم چشم دوختم! دوباره پلاکو چک کردم! خودش بود!
در زدم که تقی در باز شد!
آروم درو باز کردم و رفتم تو که یه چیزی بالای سرم ترکید! بعد از اونم کلی برف شادی ریخت روی سرم! با تعجب به اطراف نگاه کردم!
همه بچه ها بودن! لبخندی به صورتم اومد!
_چه خبره اینجا؟
اینسان شی و سویون شی اومدن طرفم و منو بردن رویکی از صندلی نشوندن!
اینسان شی_ این یه جشن خوش آمد گوییه البته با تاخیر!
_وای مرسی بچه ها! انتظار اینو نداشتم!
همه دور هم نشستیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم و کیک خوردیم!
_نخیر اشتباه نکن من بزرگترم!
کوک _ببین من الان34سالمه تو 32سال دیگه ریاضیاتت باید در این حد خوب باشه!
_اولا که من33سالمه! دوما سن آدم به عدد شناسنامش نیست سن به عقله که یه جو تو مخ تو نیست!
کوک_اهااااان اونوقت تو مخ تو هست؟
_معلومه که هست!
کوک_ ببین تحقیقات نشون داده توی سر تورو با یونجه پر کردن برا خالی نبودن عریضه! ببخشید اینو ميگما ولی حقیقته دیگه!
_کوک چنان میزنمت که تا سه روز نتونی فکتو تکون بدی!
کوک_چقدر تو بی تر ادب شدی حواست هست؟
_دارم از تو تقلید میکنم آخه!
کوک_ببین کاری نکن برم برا ته زن پیدا کنماااا!
_ببین باز شروع نکناااا!
کوک_ببین با دم شیر بازی نکن!
_بیا برو ببینم!
کوک_کجا برم ؟نشستم حالا!
_ببین کوک کاری نکن من دهنم وابشه ها!
کوک_عه؟ مثلا باز بشه چی از توش درمیاد؟
_حرفای قشنگ قشنگ!
کوک_مثلااا؟
_مثلا اینکه یکی گلوش پیش کانگ دوآ گیر کرده!
کوک شروع به سرفه کرد! یه لیوان آب بهش دادم!
کوک_چرا دری وری به هم میبافی؟
_دری وری؟ ببین هرکی رو بتونی دست به سر کنی من یکی رو نمیتونی!
کوک_ ببینم بین خودمون میمونه دیگه؟
_بستگی داره!
کوک_ دروتخته رو هم چه خوب باهم جور کردن!
_چیزی گفتی؟
کوک_ خیله خب به چی بستگی داره؟
_به اینکه تو هم اسم تهیونگو نیاری!
اگه اسمشو آوردی منم اسم دوآ رو میارم! ببین اگه ته بفهمه که هیچ اتفاقی نمیوفته اما خدانکنه من دهنم وا شه! نه تنها لوت میدم چه بسا کلی دروغم میزارم کف دستش که ازت در بره!
کوک_خیلی بیشعوری!
لبخند حرص دراری زدم!
_میدونم!
ته اومد طرفمون!
ته_مروارید... باید باهات حرف بزنم!
_اوهوم حتما!
بعد منتظر به کوک چشم دوختم!
کوک_هان؟
_نشنیدی؟ میخوایم صحبت کنیم؟
کوک_خو صحبت کنین چیکا من دارین؟
ته_خصوصی!
کوک_بابا منو تو که این حرفارو نداریم منکه در جریانم....
منوته_کوک؟
کوک_خیله خب!
کوک بلند شد رفت پیش جین!
ته اومد جای کوک نشست!
_خب؟
ته_خب... راستش... یه مشکلی برام پیش اومده! گفتم شاید تو بتونی کمکم کنی!
_اگه بتونم حتما کمکت میکنم!
ته_خب... راستش... من... به یکی علاقه مند شدم!
لبخندی زدم (اینایی که تو پرانتزای اینجوریه یعنی داره با خودش حرف میزنه!)
_اینکه خیلی خوبه مشکلش کجاست؟
ته_مشکل اینجاست که میترسم بهش اعتراف کنم!
_اعتراف کردن همیشه یکی از ترسناک ترین بخش های زندگیه! این مشکلیه که برای همه پیش میاد. از نظر من اونایی که به خودشون جرات میدن و پا پیش میزارن واقعا قابل ستایشن! میدونی چی میگم؟یعنی خب کسی که جرات میده به خودش و میره به کسی که دوستش داره میگه که دوستت دارم یجورایی میشه بهش تکیه کرد! میشه بهش اعتماد کرد! چون اون نمیدونه جواب طرف مقابلش چیه! و خودشو برای هرچیزی از قبل آماده کرده!
ته_افکار جالبی داری!
_ممنون! ببینم چرا تمرین نمیکنی؟
ته_تمرین کنم؟ چطوری؟
_ببین فکر کن الان من اینجا نیستم و اونی که دوستش داری اینجا نشسته فکر کن ببین چی بهش میگی! چند بار برای خودت تکرارش کن! اینطوری به خودت جرات دادی!
ته_اوهوم باشه!
_خب چشماتو ببند تا منو نبینی!
ته_نه اینجوری بهتره!
_باشه!
توی دلم به خودم پوزخند زدم!
ته_خب ببین.... من خیلی وقته که بهت علاقه دارم... شاید از اولین باری که دیدمت! شایدم اولین باری که باهات بد برخورد کردمو تو با لبخند گذشتی... شایدم از اولین تولدم کنار تو! یا از اولین تولدت که با من بودی... نمیدونم از کی شکل گرفت اما میدونم الان هیچجوره نمیتونم فراموشت کنم! ما دیگه اونقدری بزرگ شدیم که قرار گذاشتن شاید برامون بچگانه باشه پس... میشه با من ازدواج کنی؟
_خیلی عالی حرف زدی ته! مشتاقم ببینم واکنش اون دختر موقعی که این حرفای قشنگو میشنوه چیه!
از جام پاشدم که برم یه طرفی یه گوشه کز کنم!
ته_مروارید؟
_بله؟
ته_تو... تو حرفی که اون سال توی فرودگاه بهت زدم رو یادته؟
لبخندم تلخ شد!
_میدونم میخواستی یجوری منو اینجا نگه داری من نشنیدش گرفتم!
یکم که دور تر شدم ته دستمو گرفت!
ته_میشه نشنیدش نگیری ؟
_یعنی چی؟
نه_من حرفمو به اونی که باید میگفتم گفتم! اون همین الان جلوم نشسه بود!
به گوشام اعتماد نداشتم!
ته_مروارید با من ازدواج میکنی؟ حالم غیر قابل وصف بود! خوشحال بودم؟ ذوق زده بودم؟ تپش قلب داشتم؟ بغض داشتم؟ نمیدونم! اون لحظه انگار زمان ایستاده بود فقط من بودم و عشقی که سالها با ناامیدی ازش یاد میکردم!
ته_مروارید؟
_هان؟ نه ینی چیز ب.. بله؟
ته با لبخند _ برای همیشه کنارم میمونی؟
_بمونم؟
ته_بمون!
کم کم لبخندی روی صورتم جا خوش کرد!(یه چیزی بگم... اهم اهم سام علیک آقا از اون جایی که من دختر خوب و آفتاب مهتاب ندیده و چشم و گوش بسته ایم کلا تو رمانم صحنه ندارم! خودتون خواستین برا خودتون اضافه کنین اصن فکر کنین من شمارو اینجا سرگرم کردم اونور صحنه تموم شه 🤣با تچکر نویسنده محترم😀🍫.)همون لحظه کوک عین خرمگس معرکه از راه رسید!
کوک_چی شد؟ تموم شد صحبتاتون؟
_باز این اومد!
ته_ببینم تو کار دیگه نداری هی میای کنار مروارید چرت و پرت گفتن؟
کوک_پس صحبتا تموم شدددد! اینطور که تحقیقات نشون میده هم...
کوک با صدای بلند_جمیعا یه عروسی افتادیییییم!
کوک_ببینم دارم خواب میبینم؟ واااای یعنی الان تو میدونی این تورو دوست داره؟ اینم میدونه تو دوستش داری؟
دوتایی مون خندیدیم!
کوک_اخ رو دلم مونده بود لوتون بدم!
بچه ها همه دورمون جمع شدن و کلی هو کشیدن و دست زدن!
و اینجوری زندگی شیرین من شروع شد!
با جیمین وارد کمپانی شدم! عین جوجه اردک پشتش راه میرفتم! جیمین وارد اتاق کارش شد! منم پشتش!
جیمین _خب جینجو!من به زور اینجا استخدامت کردم! از اتاق به هیچ عنوان بیرون نمیای! هرکی باهام کار داشت چی میگی؟
_توی اتاق تمرین هستن! اگه کار واجبی دارین میتونین اونجا پیداشون کنین اگر نه که من درخدمتم!
جیمین_آفرین! حالا اگه یکی برای ثبت نام توی دوره های پنج ماهه اومد چیکار میکنی؟
_اگه یه نفر بود ازتو پوشه آبی بهش فرم میدم اگه گروه بودن از پوشه سبز! اگه از سن قانونی بزرگتر بودن از پوشه قرمز و اگه از سن قانونی کوچیکتر بودن از پوشه زرد!
جیمین_بعدش؟
_اطلاعاتشونو تو کامپیوتر ثبت میکنم! و چیزی رو هم متوجه نشدم توی کاغذ مینویسم وقتی اومدی رسیدگی کنی!
جیمین_ دیگه؟
_وقتی کسی خواست به زور از اتاق ببرتم بیرون اشتراک 555رو بگیرم!و فقط ساعت استراحت میتونم برم پیش دوآ!
جیمین_اوکی! من رفتم!
پشت میز نشستم! با لبخند به گوشیم زل زدم! انگار واقعا خواب نمیدیدم و دیروز منو تهیونگ به هم گفتیم که همو دوست داریم!
جیمین دیشب منو آورد کمپانی و بهم گفت که به عنوان منشی خصوصیش اینجا استخدامم کرده و همه کارارو بهم یاد داد. قرار بر این بود که دوروز از هفته که روز ثبت نامه بیام اینجا وکمک جیمین باشم!
به عکس خودمو بچه ها نگاه کردم! دیشب بهترین شب زندگیم بود!
گوشیم تو دستم لرزید کوک بود! بهم پیام داده بود.
کوک_ههههه چیه؟ الان فکر کردی تهته بهت پیام داده؟ شرمنده باید بگم من بودم😁
پسره ی اسکول😂😂
(چت در عکس!توی همین اسلاید و اسلاید بعد)
تاظهر تو کمپانی بودم و بعدشم با جیمین برگشتیم خونه!
_سلامممم!
کوک_بح بح چطوری جینجو خانم؟ روز اول کاری چطور بود؟
_عالییی!
رفتم بالا! لباسامو عوض کردم که چشمم به یه سوسک خورد! با جیغ پریدم بالای تختم!
همینجوری نگاش میکردم برگشتم که یه چی بردارم بکوبم تو سرش که وقتی برگشتم نبود! دوباره جیغ بلندی کشیدم که کوک و جیمین پریدن تو اتاق!
کوک_چیه؟چی شده؟ چرا جیغ میزنی؟
_سووووسسسک!
همین که گفتم سوسک کوک و جیمین پریدن روتخت!
جیمین _کو کجاس؟
کوک_اگوست جون ننت بیا به دادمون برسسسس!
ابروهام پرید بالا!
_ببینم شما الان اومدین به داد من برسین؟
کوک_اره خیر سرم!
_یکی باید بیاد به داد خودتون برسه آخه!
یونگی اومد بالا و با دیدن ما سری از روی تاسف تکون داد!
یونگی_ببینم باز چی شده؟
کوک_اگوست دی! این اسمت واسه همین وقتاس دیگه؟ بیا این سوسکه رو بکش!
یونگی _یعنی الان شما سه تا نره خر از ترس سوسک رفتین اون بالا؟
ما سه تا سری تکون دادیم!
یونگی _سوسک بدبخت وحشت کرده در رفته!
بیاین بیرون من بگردم پیداش کنم!
سه تامون دویدیم بیرون! حسابی خسته بودم!
ته هنوز نیومده بود! رفتم تو اتاق کوک! کوک تو سالن بود خودمو پرت کردم رو تختش!
_آخ کمرم داره نصف میشه!
کوک_بفرمایید تو دم در بده!
_من فرماییدم تو شما بفرمایید بیرون مزاحم من نشید من یه استراحت کوچیک بکنم! کوک هولم داد که پرت شدم از تخت پایین!
کوک_شرمنده من خودم به تختم نیاز دارم! چون حسابی خستم! بعدم خودشو پرت کرد رو تخت!
_بیتربیت این چه طرز برخورد با یه خانم متشخصه؟ پاشو من میخوام بخوابم!
کوک_ نووووچ! برو اتاق خودت بخواب!
_اتاق من سوسک داره!
کوک _برو اتاق تهته!
_نمیخواااام من میخوام اینجا بخوابم تختت خیلی نرمه!
کوک_بیا برو بچه بیا برو بزار من بخوابم!
با اخم از جام پاشدم و از اتاقش رفتم بیرون!
کوک_درم ببند!
در محکم کوبیدم!
جیمین _باز شما دوتا دعوا کردین؟
_آخه ببینش جیمین از تخت پرتم کرد پایین کمرم نابود شدددد!
یونگی_به کوک اگه بگی شیرموز یا تخت میگه تخت! اونوقت انتظار داری تختشو بده به تو؟
_خیلی بیشعوره! کمرم نابود شد!
یونگی_عیب نداره برو اتاق خودت سوسکه رو پیدا کردم کشتمش!
_جدی؟ مرسیییییی!
رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم! گوشیم زنگ خورد سویون شی بود!
_سلام سویون شی!
سویون شی_سلام جینجو خوبی؟
_مرسی شما خوبین؟
سویون شی_ ای بابا جینجو جون منو تو فقط سه سال اختلاف سنی داریم چرا اینجوری حرف میزنی احساس میکنم با من راحت نیستی!
_نه این چه حرفیه من خیلیم دوستون دارم اما عادت کردم!
سویون شی_ببین من یه نفرم اسمم سویونه! خب ؟
_باشه! چه خبر؟
سویون_زنگ زدم بگم عصر میخوایم با اینسان بریم خرید تو هم باهامون بیا!
_جدی؟ حتما میام!
سویون_میدونستم پایه خریدی! پس ساعت پنج آماده باش!
_باشه! عصر میبینمتون!
سویون_باز که جمع بستی؟
_نه منظورم تو و اینسان شی بود!
سویون خندید بعدم قطع کرد!
ساعت سه بود!
پشت میز آرایشم نشستم! به صورت بی آرایشم چشم دوختم! جای مشت و سیلی نیما کبود شده بود!
کرم پودر رو برداشتم و خواستم آرایش کنم که کبودیا مخفی شه که در اتاق به صدا در اومد!
_بیا تو!
ته بود!
ته_سلام!
_سلام! خسته نباشی!
ته_ممنون!
اومد تو و رو تختم نشست!
ته_همش مجبوری با آرایش اینور اونور بری که کبودیا مشخص نشه؟
_اوهوم!
ته_پسرا که میدونن اون چه اشغالی بود چرا جلو اونا آرایش میکنی؟
_دلم نمیخواد اونا هم به رنجای این چند سال من پی ببرن!
ته_منم دلم نمیخواد زنم پوستش بخاطر جای مشت یه عوضی رو صورتش خراب بشه!
از کلمه زنمی که گفت یه ذره خجالت کشیدم و بی هیچ حرفی مشغول آرایش شدم!
ته_نمال اونارو به صورتت دیگه!
_آخه داریم با سویون و اینسان میریم بیرون!
ته_اهان! دفعه اول و آخرت باشه ها!
_چی؟
ته_ بدون اطلاع قبلی میخوای بری بیرون!
کیف جیبیمو پرت کردم طرفش که با خنده تو هوا گرفتش!
_پررو بازی در نیارا!
ته_همینه که هست تو خونه من مردسالاری حاکمه!
_نخیر از این خبرا نیست تو خونه من حرف حرفه منه! از من یک اشاره از تو به سر دویدن ! اوکی؟
ته_من قبول ندارم ازت بزرگترم پس باید به حرف من احترام بزاری!
_چه حرفا برو بیرون اصن! برو تا از جواب مثبتم پشیمون نشدم!
ته_ اجناس فروخته شده پس داده نمیشود!
از جام پاشدم!
_یاااا صبر کن ببینم! اجناس؟ مگه چندتاییم هان؟
ته پا به فرار گذاشت!
ته_نمیدونم دقیق حسابش از دستم در رفته!
افتادم دنبالش!
جیمین_اگه اول فقط کوک بود حالا ته هم بهش اضافه شد!
یونگی_ خدا صبر بده!
هوسوک_ خوبه حالا کوک خوابه وگرنه باز آتیش بیار معرکه میشد!
_ته بگیرمت میکشمت!
ته_چطور دلت میاد آخه؟ من به این کیوتی!.
_برو ببینم تو؟ کیوت؟ باشه حتماااا!
دمپاییمو در آوردم و پرت کردم طرفش! جاخالی دادو خورد به در اتاق کوک!
ته سریع خودشو زد تو اتاقش درم قفل کرد!
کوک_ کدوم بیشعوری بووووود؟
_جیمین و شوگولی بودن!
بعدم دوییدم بالا!
جیمین_یاااااااا چی میگی؟
یونگی_چرا منننن؟
در اتاقمو بستم و مشغول آماده شدن شدم!
تهیونگ:مشغول چک کردن ایمیلای کاریم بودم! در اتاقم زده شد!
_بله؟
در بازشدو مروارید سرشو آورد تو!
مروارید_اجازه هست؟
عینکمو در آوردم!
_بیا تو!
مروارید_ فقط خواستم بگم من دارم میرم بیرون! اونم فقط چون تو تواتاقت بودی و به گفته خودت تو اتاقت مرد سالاری حاکمه!
بعدم چشمکی زدو رفت بیرون!
با لبخند به در بسته نگاه کردم!
اون واقعا دوست داشتنی بود و از الان سعی داشت قوانینمون رو زیر پا نزاره!
دوباره عینکمو زدم و مشغول کارم شدم!
بعد از نیم ساعت در اتاقم باز شدو کوک با کله افتاد تو!
_ببینم تو هنوز یاد نگرفتی وقتی میای تو در بزنی؟
کوک_اگه تو هم یه همچین ایمیلی دریافت میکردی هوش از سرت میپرید همه چیز از یادت میرفت!
_چی شده؟
کوک لپتاپشو جلوم گذاشت!
ابروهام بالا پرید!
_ببینم شوخیه دیگه؟
کوک_چه شوخی اخه؟
جیمین اومد تو اتاق_اغا این ایمیل به شما هم رسیده؟
کوک_اگه منظورت دعوتنامس باید بگم آره!
یونگی_برای منم اومده!
هوسوک_برای منم همینطور!
_بزار من هنوز دارم چک میکنم!
بعد از چند تا ایمیل رسیدم به دعوتنامه!
_آره برای منم ارسال کردن!
کوک_ یعنی الان ما رو دعوت کرده به این جشن؟
جیمین_چرا احساس میکنم قضیه یخورده بو داره؟
کوک_بو چی میده؟ بگو ببینم!
یونگی_کوکی شروع نکن!
هوسوک_تکلیف چیه حالا؟
_بزار یه زنگ به نامجون بزنم!
زنگ زدم به نامجون و گذاشتم رو اسپیکر!
نامجون _ سلام تهیونگ!
_سلام نامجون! ببینم جو دان ته برا تو هم دعوتنامه فرستاده؟
نامجون_ برای شما هم فرستاده؟
_برا هر پنجتامون!
نامجون_خب ببین یه حالت داره! اونم اینه که از هفتامون که بشیم سهامدارا و صاحب شرکت دعوت کرده!
جیمین_اما چرا؟
نامجون_من از آقای سان شنیدم که سهامدارای شرکت اونم دعوت کرده!
یونگی_خب پس حتما همه سهامدارایی که به هم مرتبطن رو میخواد دور هم جمع کنه!
نامجون_ برای من دعوت همراه خانوادس!
کوک_اره مال منم زده میتونم یه نفر رو همراه خودم بیارم! منکه خودمم نمیرم چه برسه به همراه!
نامجون_ولی به نظر من بهتره بریم! اگه بریم نشون میدیم که اونم برای ما عین بقیه ی سهامداراس! اگه نریم با خودش میگه اینا دارن اعلام رقابت و دشمنی میکنن!
_منم با نامجون موافقم بهتره عین یه مهمونی عادی هممون بریم!
جیمین_ آخه امشب؟
کوک_ آره دیگه...
یونگی_ خیله خب! اینطور که معلومه زیادم وقت نداریم!
_باشه هیونگ پس تو کاخ هرا (🤭 از فردا منتظر اعلام همکاری پنت هاوس 4با بی تی اس باشید امضا نیلو🤣)میبینیمتون!
نامجون _اوهوم فعلا!
پسرا رفتن آماده شن!
کوک_ببینم جینجو روهم میخوای با خودت بیاری؟
_نمیتونم تنهاش بزارم!
کوک_پس زنگش بزن که زود بیاد خونه!
_باشه!
زنگ زدم بهش!
مروارید _بله؟
_سلام کجایی؟
مروارید_سلام! ما تازه شروع کردیم خرید کردن! چطور؟
_میشه زودتر برگردی؟ یه مهمونی غیر منتظره دعوت شدیم!
مروارید _خب شما برین!
_هر هفتامون دعوت شدیم! نمیتونم بزارم تا آخر شب تنها بمونی!
مروارید_خیله خب کم کم راه میوفتم!
_ممنون!
گوشیو قطع کردم!
به کارم ادامه دادم! ساعت هفت کم کم همه مشغول آماده شدن شدیم!
توی سالن روی مبل نشستم و سرم تو گوشیم بود!
کوک اومد کنارم نشست!
کوک_میگم؟ خودمون سرطانی به نام سرطان گردن نداریم؟
_😐دکتر نیستم که بدونم! چرا میپرسی؟
کوک_آخ میترسم تو آخرش یه همچین بیماری رو بوجود بیاری! گردنت شکست بدبخت یه ذره بیابیرون از اون گوشی!
گوشیو تو جیبم گذاشتم!
_بفرما! خوبه؟
کوک_اوهوم!
بعد از نیم ساعت همه حاضرو آماده بودن!
منو مروارید با ماشین من! و هرکس با ماشین خودش حرکت کردیم!
جلوی کاخ هرا نگه داشتم! ماشینو دست یکی از خدمتکارایی که جلوی در بودن دادم که ببرتش پارکینگ!
_مروارید؟
مروارید _هوم؟
_دستتو دور دست من حلقه کن هر اتفاقی افتاد دستمو ول نکن!
مروارید_بیخیال من روم نمیشه!
دستم تو جیبم بود دست مروارید و گرفتم دور دست خودم حلقه کردم!
_یه نگاه به اطرافت بنداز آخه!
راه افتادیم به سمت لابی!
مراسم تو لابی بر گزار میشد!از دور نامجون و جین رو دیدم که کنار هم ایستاده بودن و صحبت میکردن!
رفتیم جلو ترو خیلی عادی بدون جلب توجه باهم سلام و احوالپرسی کردیم!
کم کم اون چهارتام به جمعمون پیوستن و ما یه گوشه ایستادیم مشغول صحبت شدیم!
کوک_بچه ها اومد..
برگشتم که دیدم جو دان ته و دستیارش بهمون نزدیک میشن!
جو دان ته_ آههه آقای کیییم! مشتاق دیدار!
اینو گفت به من نزدیک شد!
_سلام!
جو دان ته_همگی خیلی خوش آمدید! خوشحالم که میبینمتون!
و بعد رو به من گفت _میبینم که برای خودتون همراه هم آوردید!
_نامزدم هستن!
جو دان ته_آه تبریک میگم!
یکم ایستاد صحبت کرد و بعد از ما دور شد!
کوک_ای یه مشت بزنم تو دهنش که دندوناش بریزه تو حلقش تا سهروز دندون بالا بیاره!
یونگی دست گذاش رو شونش_چیه؟ داری خشن میشی؟
کوک_خعلی با اعتماد به نفس حرف می زد انگار اون مزایده رو برده!
_بهتره خودتو کنترل کنی!
سه ساعت بعد!
مروارید _هووووف خسته شدم!
_اینقدر غر نزن!
مروارید_آخه این چه مهمونیه؟ اه!
جو دان ته بعد از کلی حرف به طرف لیوانای روهم چیده شده رفت و همشو پر از مشروب کرد!
مشروبا بین همه پخش شد!
از توی سینی یه لیوان برداشتم!
_میتونین برین ایشون مشروب نمیخورن!
خدمتکار رفت!
مروارید _ببینم واقعا میخوای بخوریش؟
_آره!
مروارید_آخه اون چهارتام دارن میخورن!
_خب بخورن!
مروارید _اونوقت من امشب چه غلطی کنم!
خندیدم!
_نگران نباش با یه لیوان که مست نمیشیم!
مروارید_نهههه اصلاااااا!
بعدم یه صندلی پیدا کرد و ازم دور شد!
حواسم بهش بود! بعد از سرو مشروب آتیش بازی شروع شد و پایان مراسم اعلام شد!
دنبال مروارید گشتم که دیدم همونجا نشسته و داره با موهاش بازی میکنه!
لبخندی زدم و به طرفش رفتم!
_نمیای بریم خونه؟
مروارید سرشو بالا آورد!
مروارید_ببینم خوبی؟
_آره بابا! پاشو بریم!
از خدمتکار خواستم ماشینمو بیاره و به طرف خونه راه افتادیم!
همه باهم رسیدیم خونه!
مروارید مستقیم رفت بالا و درم قفل کرد!
کوک_چش بود این؟
جیمین_قهر کرد؟
هوسوک_دعوا کردین؟
یونگی_ کی وقت کردین دوعوا کنین؟
_دعوا چیع؟ فقط از اینکه امشب مشروب خوردیم ترسیده و رفته بالا
بعدم پنج تایی زدیم زیر خنده!
کوک_چرا این اینقدر ترسوعه؟
شونه ای بالا انداختم! لباسامو عوض کردم و از خستگی بیهوش شدم!
با آلارم گوشیم از خواب پاشدم!
پوف روز تعطیل هم باید برم شرکت!
آماده شدم و راه افتادم!
توی شرکت یخورده کارای عقب مونده داشتم.
گوشیم زنگ خورد!
💜My jinjo💜
لبخندی زدم!
_جانم؟
مروارید_سلام! خسته نباشی!
_سلام ممنون!
مروارید_ کی میای؟
_من یه ساعت دیگه کارام تمومه!
مروارید_ جاپچا برا ناهار درست کردم! نیای تموم شده!
خنذیدم_به کوک بگو نگاه چپ به جاپچا هام بندازی حلق آویزت میکنم!
مروارید خندید_باشه حالا!
کوک_منو تهدید میکنی؟خوبه زنتو گرگان بگیریم؟
_چنان بزنمت که تو دو راهی استرالیا آفریقا گیر کنی!
20 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
49 لایک
اجی چرا پارت بعدو نمیزاری🥺
گذاشتم تایید نشده هنوز😅
اها فکر کردم چیزی شده که نمیزاری
اجی عالی بود معرکه لطفا پارت بعد رو بزار چشمم به پارت بعد خوشک شد بخدا اگه میشه حتی اگه تهیونگ مروارید ازدواج کردن دردسر بچه و ازدواج اینا هم بنویس من معتاد این وانشات شدم عالی دلم نمیخواد تمام شه تمامش نکن 🤗😢💜
دقیقا
من عاشق این رمان زیبا شدن
نیلوجون لطفاً پارت بعد رو بزار و تمومش نکن🙏❤️🌹
اینقدر. دردسر دارن که خودتون خسته بشین بگین زودی تمومش کن
اشکال نداره هر چقدر دردسر داشته باشه مهم نیست فقط تموم نشه😂❤️
وای خیلی دوست دارم تروخدا پارت بعد بزار 🥺🤗💜
ده بار خوندم بلکه نظرم فرق کنه🤦♀️ولی بازم میگم خیلی خوبه🙂
پارت بعدی یا مرگ؟کدوم؟ ها؟ کدوممممممممم؟
انتخاب با خود شما است😊
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم😐(درست نوشتم😶؟)
ببخشید تورو خدا حال خوبی ندارم سعی میکنم زودی بزارم!
باش😐❤خوب شو بزار😐❤
😂چشم
سلام عشقم،مثل همیشه پارت بهددددددددددددی😖😖😖😖😖
وای قشنگ ترین داستانی بود که تو عمرم خواندم.
قشنگم،دیگه نمیکنه::: پااااااااااارت بعدی 🥰😉
I Love you ❤️❤️❤️
پارت بعدی رو کی میزاری؟
زود بزار لطفاً ❤️
لطفاً زود این داستان عالی رو تموم نکن خواهش ❤️❤️❤️❤️ واقعاً خیلی خوب می نویسی ❤️❤️❤️💜 لطفاً ادامه بده ❤️❤️
عرررر خیلی قشنگه داستانت من دو ساعته همه ی پارت هاشو خوندم بس ک قشنگ بود
پارت بعد لطفا وگرنه با دمپایی میام سراغت❤️😂
عااالی💕🩹🤝🏽
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍💜💙 پارت بعد پلییییییییییییییییز 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
نکن دیگههههه منحرفش کننننن 🔞😐😐🔪
من خودم از خودم خجالت میکشم منحرف کنم😂😂😂😂
چه بگویم زبانم قاصر است💜💜💜💜
داستانی بسی زیبا💜💜💜
عالییییییی💜💜💜💜💜💜🕊️🕊️🕊️🕊️