12 اسلاید صحیح/غلط توسط: najmeh انتشار: 3 سال پیش 191 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممم بریم سراغ داستان
این را خیلییییی واسم وقت گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد
سلام من اومدم
حمایت کنید من کم کم دارم روحیه ام را از دست میدم چوننن مثل قبل حمایت نمیکنید
زمان میگذره ادم ها عوض میشن
اما هیپوقت واسه یه آدم دیگه عوض نشو حتی اگه اون عاشقت بود تو هر کاری هم بکنی اون مال تو نیست
داشتم سوار ماشین میشودم که
جانگ کوک ( هیی سعی نکن گذشته را بفهمی یا به یاد بیاری وگرنه بد تموم میشه معلوم نیست باهات چی کار کنم حواست به کارات باشه لیدی کوچولو چون تو الان هیچ کس را جز من نداری که پشتت باشه فهمیدی ؟
چاره ای نداشنم من فقط میخواستم حق خودم را پس بگیرم اونوقت بهش نشون بدم با کی طرفه پس با ظاهری متفاوت با افکارم
ات ( باشه منم فقط میخوام رو نقشه تمرکز کنم لازم نیست )
و سوار ماشین شدم جیمین و جیهوپ هم سوار شدند
جیمین صندلی جلو
جیهوپ هم پیش من نشست
جیمین ( ات اونجا با کسی گرم نگیر )
ات ( انکار میخوایم بریم جنگ اگه اینطوریه چرا اصلا بریم ؟ )
جیمین ( واسه اینکه خیلی ها قرار سوپرایز شن و تو دلیل سوپرایز کردنشون هستی )
ات ( کی ها )
جیمین ( خودت....)
نزاشتم حرفش را بزنه
ات ( مثل همیشه خودت میفمهی )
جیمین ( احساس میکنم خیلی پرروحت کردیم )
میخواستم یه چیزی بگم بی خیال شدم ولش کن فعلا باید هیچی نکنم ولی سخت بود( کلا منم اینجوریم😂 )
زمان گذشت نگاهی به ساعت که روی صفحه دیجبتال ماشین بود نگاه کردم ساعت حدوا ۸ بود
خداروشکر یه چیزی خورده بودم قبل اماده شدن
به پشت ماشین نگاه کردم کلی ماشین دور و اطرفامون بود
خیلی خفن بود یعنی من قبل از اینکه حافظم را از دست بدم همچین زندگی داشتم باحاله خندا ی کردم
جیهوپ ( به چی میخندی ؟)
ات ( اممم هیچی )
حبمین ( کم کم داریم میرسیم )
به جاییی که بودیم نگاهی انداختم
وااهههههه بالا شهر بود
پس حتما یه مهمونی باکلاسه
دم در یک ویلاییی بزرگ که انگار قصر بود ایستادیم
واووووو چه خوشگله
با متوقف شدن ماشین جلوی در اون ویلا ی خیلی لوکس بلند که روبه روش بودیم خواستم از ماشین پیاده بشم که
جیمین در را برام باز کرد
ات ( نمیخواست جنتمن بازی در بیاری )
جیمین ( به جای دستت درد نکنه )
لباسم روی فرش قرمز هموار بود
بقیه هم کنار من بودند وارد شدیم
جانگ کوک ( ببین برای بار چندم میگم اینجا به کسی اعتماد نکن )
ات ( باشه )
کلافه به اطراف نگاهی انداختم همه لباس مشکی پوشیده بودن انگار مراسم ختم بود به سمت یکی از میز های ایستاده قدم برداشتیم
خدمتکار ( بفرمایید )
هممون یک جام برداشتیم
اروم دم گوش شوگا زمزمه کردم
ات ( میگم اینجا نراسم ختمه پس چرا این لباس را من پوشیدم ؟ )
شوگا ( نه جشن تولد کسی که مرده
ما یه رسم داریم که برای کسی که هم مرده روز تولدش یه مراسم میگیریم که از یاد نره )
ات ( اها اوک اما مراسم کیه ؟)
که با دیدن عکس کی رو دیوار بود حواب سوالم را گرفتم یک عکس بزرگ با رمان مشکی و با اسم هانا
پس اونه هانا با دیدن اشکش قطرات اشک تو چشام جمع شد که با کلمات یک نفر ناپدید شدن
عمو هان ( سلام خیلی خوش اومدید )
جانگ کوک ( ممنون کارهای که گفتم را انجام دادید ؟ )
عموهان ( بله جای نگرانی نیست )
عمو هان ( ات دخترم اینم هانا بهترین دوست های هم بودید )
ات ( اهوم عمو هان میشه یه سوال بپرسم ؟)
عمو هان ( اره بگو )
ات ( هانا چطور مرد ؟)
عمو هان ( راستش چطور بگم امم)
که یک دفعه شخصی حرف آقای هان را برید
+ سلام به همگیییی چ ... چه خبر که وقتی چشمش به من افتاد گفت
+ اوههه سلام اسمتون چیه چقدر شبیه پارک ات هستی
ات ( خا چون من پارک ات هستم )
که یک دفعه داد بلندی زد
× اتتتتتتتتتتتتتتتت توییییییییی
همه در سکوت بودند و به من نگاه کردن
سالن پر از هرج مرج بود
_ وایسا اون اته دختر پارک یون
× ات واقعا زنده است پس چرا نشناختمش چقدر بزرگ شوده ۵ سال بود که خبر مرگش را داده بودن
@ حالا همه جیز تغییر میکنه
جانگ کوک ( آقای هان لطفا یه کاریش کنید )
عمو هان میکروفون را گرفت
عمو هان ( لطفا همه گی اروم باشید بله ایشون پارک ات هستن دختر پارک یون و .....)
حرفش را خورد من دختر پارک یون و کی چرا ادامه نداد که همه دست زدن
من هم با نشانه احترام سرم را تکون دادم
همون شخصی که اسمم را داد زد به طرفم اومد
+ ببخشید یهو شکه شدی اخه خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات ( ممنون ببخشید شما ؟)
+ من جین هستم پسرخالت ما خیلی وقت را باهام گذروندیم
ات ( پس من دارم کم کم همه را میشناسم )
جین ( اهوم )
ات ( من میرم جایی )
جانگ کوک ( کجا ؟)
با اعصبانیت گفتم
ات ( دستشویی میایی ؟ )
جانگ کوک ( نه برو )
جین ( دقیقا همون ات ۵ سال پیشی )
لبخندی ملیحی زدم از یه خدمتکار پرسیدم
ات ( ببخشید دستشویی کجاست )
خدمتکار ( ته راهرو پیش پله ها)
از سالن بیرون رفتم به سمت دستشویی رفتم دستم هام که هیچ کثیفی روشون دیده نمیشود را شستم چون دستشویی فقط یه بهونه بود
بیرون اومدم به پله های که خیلی بزرگ بودن و به طبقه ی بالا وصل میشودن نگاه کردم .
دوباره حس اون دختر بچه ی را داشتم که حس کنجکاوی زیادی داره
از پله ها بدو بدو بالا رفتم
واوووو یه طبقه بود با کلی عکس
انگار یه عکس های یه خاندان بود
به تابلو ها نگاه کردم تابلوی اول زیرش نوشته شده خانوادی لی
خانواده کیم
تا به یه تابلو رسیدم اون عکس جانگ کوک عکس بچه گیاش همراه با پدر و مادرش خانواده ی جئون
اما تابلوی بعدی پوشیده شده بود
با پارچه ی سفید رنگ اون چی بود ؟
که صدایی همهمه و داد جیغی شنیدم ( نمیدونم درست نوشتم یا نه )
بدو بدو به سمت پایین قدم بر داشتم
همه جمع شده بودن
چه خبر شده بود ؟
نامجون را دیدم که با صورتی پر از ترس بهم نگاه میکرد دستم را گرفت
نامجون ( بیا پشت سر من قایم شو تا میتونی خودت را نشون نده )
شوگا ( باید ات را از اینجا ببرین جانگ کوک زود باش )
اما جانگ کوک چیزی نمیگفت و فقط منتظر در بود که باز شه
انگار همه منتظر یک فرد بودن
در باز شد و حدوا ۱۰ ادم ریختن داخل همه مسلح بودن
ترسیده بودم چون تا حالا همچین چیزی ندیده بودم
فردی که با ماسک خودش را پوشنده بود و فقط چشماش معلوم بود شروع به حرف زدن کرد
اون فرد ( به به اینجا چه مراسم باشکوهیه چه زیبا فقط جای یه نفر خالی بود اونم من بودم )
به جانگ کوک نگاه کردم از شدت عصبانیت دستش را مشت کرده بود
اون فرد ( خا ب خاب شنیدم که یک مهموت ویژه دارید مگه نه آقای جانگ کوک )
وقتی این حرف زده شد نامجون بیشتر دستم را محکم گرفت
جانگ کوک ( اینجا جایی تو نیست از اینجا برو تو یه آدم کثیفی )
اون فرد ( من من کثیفم ؟؟ حالا من شدم ادم بدی داستان درستع ؟ اما نمیدونید آدم بده ی داستان چی باعث شده بد بشه )
جانگ کوک ( اینقدر حرف نزن راهت را بکش و برو )
اون فرد ( اول چیزی که متعلق به من را میبرم )
جانگ کوک ( اون مال تو نیست )
اون فرد با تکون دادن سرش به نگهباناش دستور میده به سمت نامجون بیان و منی که بیشتر از هر چی ترس بدنم را گرفته بود نامجون مقاومت میکنه اما یکی از نگهبان ها دست من را میگیره
ات ( ولم کن بهت گفتم ولم کن )
به جانگ کوک نگاه کردم کاری نمیکرد و فقط منتظر یه اتفاق بود
سکوتی اطراف را در بر گرفته بود
و با صدای پاشنه ی فردی که باعث سکوت این جمعیته شکست می شد
به طرف من اومد و به چشمام زل زد
از زیر ماسک چشملش معلوم بود
چرا دورغ بگم خیلی زیبا بودن
ماسک مشکی که پوشیده بود در اورد با دیدن صورتش سرم گیج رفت
و دوباره صدا های از خاطراتم را شنیدم
گذشته ی که فراموشش کردم
ات ( تو تو ک.... کی هستیییی )
چشمام سیاهی میرفت سرم درد میکرد
همش صدا میشنیدم
* کارت خوب بود ات
* میایی تا همیشه دو تا عاشق باشیم
* اتتت تیر کمون منو بدهه
* اگه میتوتی بیا بگیرش
* چرا اخه چراااا من
خاب خاب از اونجاییی که من دوست دارم
جاییی حساس کات کنم پسس فعلاا قول میدم اگه حمایت ها زیاد بشه سریع پارت بعد را بزارم
ممنوننننننن تو آخر برو چالش داریم
خاب اون کی بود ها
اون تابلوی چی بود ؟
کلااا بگید دیگه حتی گه غلط باشه ممنون
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
67 لایک
عزیزدلم یه ملاقات کوتاه باهات داشته باشم یه صحبت کوتاه بخاطر نذاشتن پارت جدید😂
چرا پارت بعد رو نمیزاری خیلی وقته گذشته
خواهش میکنم پارت بعد رو بگذار الان هم لایک میکنم هم دنبال فقط پارت بعد رو بگذارر ممنون اخه خیلی داستانت قشنگ بوددد
من نجمه ام آجی جون این کجا را کردم که هی اکانتم را گزارش نکنم این هفته سرم درگیر درس و مشقه پارت ۱۴ داستانم را میزارم بفهمید خودم هستم نجمه متاسفانه این اکانتم از دسترسم خارج شد دوباره
کی میزاری پارت ۱۴ رو تو اکانت جدیدت!؟
این هفته پنج شنبه و جمعه کیوتم
آجی من خود نجمه ام خیلی درس ریخته رو سرم به خدا داستانم واسه سناریوش کلیی فک کردم آجی جون اما تکالیف نمیزاره بزارم حرفت باعث شد من الان بشیم پارت ۱۴ را بنویسم
همین الان پارت ۱۴ را گذاشتم
سلام😐
کجایییییی😐
نزدیک یه ماه هس ازت خبر نیس 😐💔
هرشب سر میزنم اما نیستی 😐
سلام آحث من تو تستچی میچرخم میدونم اذیبتتون کردم اما الان اومدم ببینم دیدم که آنقدر ماکت گذاشتید
خوشحالم حالت خوبه نگران شده بودم💜
عاجی کجایی🥺💔
سلوم آجی دلم برات تنگ شده
عاجی؟!😳😳😳😳
جانم
عاجی ؟! اکت کو؟!😳من گیج شدم...مگه نیوشا نیستی...پس چرا زده سارا
سلام بر شما نجمه هستم راستش بچه ها من هر کاری میکنم نمیتونم با اون اکانتم بیام واییی از دست این تستچی تو گوگل اسم داستانم را بزنید میاد بعد تو اینستا هم @fek.dastan_fn این هم هست که قراره بزارم
قصد گذاشتن پارت بعد رو داری آیا ؟!
ببین من نجمه نیستم دوستش نجمه از تستچی هسته شد دوباره هر چی به تستچی سر میزنه رمز ورودش نمیاد تو اینستا یا آپارات قراره ادامه بده
سلاممم نجمه ام به خدا خودمم بچه ها من هر چی رمز اون اکانت قبلیم را میزنم نمیاد ببینید من دیگه تو تستچی نیستم تو اپاراتم باش اونجا داستانم را میزارم فعلااااا ببخشید اوجی ها دوستون دارم
من نجمه نیستم ببخشید
عزیزم میشه بگی چکار کنیم که بتونیم داستانت رو توی آپارات دنبال کنیم؟
سلام اجی چطوری خوفی 🥺💖