
همین اول یه معذرت خواهی بخاطر عنوان پارت قبل e آخرش رو فراموش کرده بودم تازه متوجه شدم😐. میدونم الان باید پارت بعد فرمانروایان طبیعت رو میدادم ولی نمیخواستم حس و حال مافیاییم از بین بره😐👌. راستی کاربر Negin هستم اسمم رو عوض کردم. و دیگه هیچی برین داستان رو بخونین. آها خواهشا نتیجه هر پارت رو حتما چِک کنین ممکنه فکت یا سوالی راجب پارت های آینده باشه.☺😘
اول بالا رو بخونین☝خوندین؟ یه چیز دیگه پارت قبلی وقتی تموم شد که اینا هنوز تو جلسه بودن. و حالا اتفاقی که الان میفته همزمان با وقتیه که اونا جلسن👈👈: -:«که اینطور!....چی؟! ....نه....درسته....(صداشو بلند میکنه) مگه نگفتم خیلی تمیز باید انجامش بدین؟؟....اون بچه ها اونجا چیکار میکنن؟.....دیدنتون؟....پس خودت میدونی باید چیکار کنی....همه شاهدین رو از بین ببر!!» تلفن رو قطع میکنه و نفس عمیقی میکشه:«احمقا!» بعد خیلی ریلکس و آروم جرعه جرعه از چایش مینوشه. انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش دستور قتل ۳ بچه بیگناه رو داده بود که از شانس بدشون موقع بازی کردن، مامور های CH رو در حال ارتکاب جرم دیدن!! ”بخور، بُکُش، فریاد بزن!! از روی غریزت.........و تمامی شاهدین رو از بین ببر!“ این قانونی بود که در این سازمان همه ازش پیروی می کردن.سازمان آشوبگر CH! وقتی چایش رو تموم میکنه؛ زنگوله روی میزش رو به صدا در میاره. صدایی از پشت در می پرسه:«بله قربان؟ کاری داشتین؟» -:«بیا تو!» مرد وارد اتاق میشه. کمی جلوتر میره و اونور میز، روبه روی رییسش می ایسته. رییس فنجون چای رو برعکس میکنه و چند قطره چای سبز ازش میچکه. با لبخند می پرسه:«فِرِد، چای مورد علاقه من چیه؟» فِرِد با لکنت جواب میده:« چ-چای سبز قربان!» لبخند روی لبای رییس خشک میشه و با عصبانیت فنجون رو سمت فِرِد پرت میکنه. فنجون به صورتش میخوره و میشکنه و باعث میشه از سرش خون بیاد. ولی مرد اونقدر ترسیده بود که حتی برای چند لحظه انگار فراموش کرده بود نفس بکشه و اون ۳ دقیقه به آخر خط برسه!!(دوستان بین مرگ و ما ۳ دقیقه فاصله هست که هر بار نفس می کشیم ری استارت میشه. در اینجا هم فِرِد از ترس رییسش فراموش کرده بود باید نفس بکشه و کم کم داشت خفه میشد، اشاره به اونه.) رییس با عصبانیت داد میزنه:«احمق!!!چای انجیر!! جواب چای انجیره!!» فِرِد جواب میده:«ا-اما ق-قربان! خودتون دیروز گ-گفتین چای سبز می خواین!» -:«دیروز گفتم! امروز چای انجیر می خواستم!!» به وضوح میشد لرزش بدن فِرِد رو دید! با ترس جواب میده:«ا-الان براتون عوضش می کنم!!» رییس نفس عمیقی می کشه و بعد لبخند چشم بسته ای میزنه:«چای فقط وقتی میچسبه که بوی خون با عطرش مخلوط شده باشه!» عرق سرد از سر و روی فِرِد می ریخت! اون همیشه میدونست که باید از لبخند رییسش بیشتر از عصبانیتش بترسه! عزمش رو جزم میکنه و می پرسه:«ق-ق-قربان؟!!»
(من ساعت یک و نیم بامداد در حال تلاش برای یادآوری عزم رو جزم میکنن یا جزم رو عزم؟!😐😂) رییس با همون لبخند روی لبش می پرسه:«فِرِد...می خوام چایم رو با لذت بنوشم. کُمَکَم میکنی؟» و بعد مثل گربه ای حریص گردنش رو کج میکنه. فِرِد عقب عقب میره تا به دیوار برسه. -:«ا-الان چ-چایتون رو عوض میکنم--» بیچاره فِرِد! اگه میدونست این آخرین جمله ایه که به زبون میاره، قطعا ازش بهتر استفاده میکرد! شاید به عقب بر میگشت و به دوست دوران دانشگاهش، جولیا پیشنهاد ازدواج میداد؟ اما منو تو کی باشیم که بخوایم دخالت کنیم؛ موافق نیستی فِرِد؟ فِرِد؟! اوه! داشت یادم میرفت...! فِرِد دیگه مُرده! همین چند ثانیه پیش آخرین نفسش رو کشید! رییس چاقوش رو از گردن فرد بیرون میکشه در حالی که هنوز همون لبخند رو روی لبش داشت... . فِرِد روی زمبن میوفته و فقط برای چند لحظه خر خر میکنه و بعد*******************سکوت!! زنگ ساعت زمان ۶ عصر رو نشون میداد... . اُپرای ملایمی توی اتاق طنین انداز بود... . خورشید کم کم در مغرب محو میشد... . رییس در جو ملایم اتاق در حالی که جرعه جرعه چای انجیرش رو با ”لذت“ مینوشید و شاهد غروب آفتاب از پنجره اتاقش بود... . و جسد غرق در خون فِرِدریک مورگانی که گوشه اتاق جا خوش کرده بود... . و عطر خونی که با چای انجیر مخلوط میشد و اون...........لبخند!!***************
(نظرتون راجب حال و هوایی که چند لحظه پیش ایجاد کردم چیه؟ مرگ فِرِد تاثیر گزار بود یانه؟)
بالاخره چایش رو تموم میکنه. لب باز میکنه:«زیبا نیست فِرِد؟ اینکه مرگت باعث لذت یه نفر دیگه بشه؟ افتخاری نیست که نصیب هر کس بشه!» بعد از چند لحظه لبخند روی لبش از بین میره و بین ابروهاشو چروک میکنه. با انزجار به جنازه روبه روش نگاه میکنه:«یکی بیاد جمعش کنه!»****بعد از یه ربع ساعت* بعد از یه ریع ساعت دیگه شخصی به اسم فردریک مورگان وجود نداشت، یا بهتره بگم مثل اینکه هرگز شخصی با این اسم زاده نشده بود!
**********همون لحظه در مقر مافیا*جلسه*: پت لبخندی میزنه و میگه:«پس می خوان راه رو از همه طرف به ما ببندن...مطمینا خیلی خوش میگذره!» جولز ادامه میده:« به دستور رییس ماموریت داریم جلوی CH رو بگیریم. قراره پس فردا ساعت ۵ صبح، اونجا بره رو هوا!(پوزخندی میزنه ادامه میده)قراره براشون کمین کنیم!»*****************پس فردا ی همان روز، ساعت ۴ بامداد* پت و گلوریا روبه روی کارخونه مورد نظر بودن. گلوریا رو به خانم خندان رو به روش میگه:« زود باش پت! بمب رو پیدا کردم!سپر محافظتی رو فعال کن!»***((فلش بک* جولز رو به همه نقشهشو توضبح میده:« ما باید براشون کمین بزاریم؛ پس فردا ساعت ۴ صبح، گلوریا و پت باید عملیات رو انجام بدن.» گلوریا می پرسه:« جولز خودت نمیای؟» جولز چشم غره ای بهش میره و بعد ادامه میده:«اگه اجازه بدی داشتم میگفتم. پاتریشیا بخاطر توانایی حفاظت حضورت اونجا به دو دلیل ضروریه. یک: تواناییت به علاوه حفاظت، میتونه مثل یه تله هم عمل کنه. به عنوان مثال وقتی تو الان تواناییت رو فعال کنی، نه افراد بیرون و نه افراد داخل میتونن بیرون و داخل بیان. دو: در وضعیت اضطراری از مانور های خودمون محافظت کنی.گلوریا باید دنبال بمب بگرده و با استفاده از پنجه گرگش، اونارو از دیوار جدا کنه. بعد پت باید یه حفاظ فوق قوی دور بمب ایجاد کنه(روشو به سمت پت برمیگردونه و دوباره تکرار میکنه)خیلی قوی!(نگاهشو از پت میگیره و به همه میده) و اینطوریوقتی بمب میترکه ساختمون آسیب نمیبینه!»))
*******گلوریا رو به خانم خندان رو به روش میگه:«زود باش پت! بمب رو پیدا کردم!سپر محافظتی رو فعال کن!»همین که خواست بره جلوتر، یه دست از پشت سر جلوی دهنشو میگیره و سرنگ ناشناخته ای رو به گلوریا تزریق میکنه...! گلوریا اصلا فرصت حمله با دفاع نداشت! کاملا غافلگیر شده بود! بعد از چند ثانیه گیج و مبهوت میشه و به زمین میفته. قبل از اینکه کاملا بیهوش بشه، تصویر پت رو میبینه که اون هم روی زمین میفته...!*************** نتیجه چک شه👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بک میدی؟ D:
دوستان پروفایلم رو چک کنین و حتماااااا به نظرسنجیم جواب بدین
وای خیلی خیلی جذاب بود ❤🌸🍁
🥰🤗
وای خیلی خیلی قشنگ بود 😍🥰✨😍🥰✨🌈🥰✨
نظر لطفته🥰🤗
چه جوی !!!!! اصلا خیلی خفن و مافیایی بود ، خیلی عالی 👏👏👌👌🌸🌸
منم از گربه ها خوشم میاد ، چه تفاهمی با کراشم دارم 😜😂😂✌
خدایی خیلیییییییییی خوب بود 👏👌👏👌
🌺🌺😎😎لطف داری😘
آره منم گربه هارو خیلی دوست دارم😍 نه خبرم جولز مال خودمه😂
😘😘😘😘😘🙏🙏
😂😂😂
باشه مال تو 😓 دلت میاد با من اینکارو کنی 🥺🥺🥺🥺🥺
😂😂😅😅
البته که میاد 😂😏 من به بچه های خودم (منظورم شخصیتای داستانمه) رحم نمیکنم اونوقت به تو رحم کنم؟😂😂😂
شوخی کردم ها...اگه ناراحت شدی حتما بگو باشه؟؟💖😅
عالی بود 👏🌹
ميگما خیلی خشن شدی سر این پارت 😂🔪
😘😘
😂😂تازه کجاشو دیدی😎😂