هفت عاشق (بی تی اس)پارت۵

از زبان سارا: چیییی؟ولی من نمیخوام برم.تا همین الانم بهشون کلی زحمت دادم.+(ولی من الانم کلی بهتون زحمت دادم!!!)شوگا گفت(میخوای یجوری جبران کنی؟)+(معلومه که میخوام)گفت(پس بیا با ما زندگی بِکُن 🙂😁)+(😶😅😓😖😲😮😯🤐😒😐😑😰😳🤤😨😵😱😱نههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!*با فریاد*)پسرا گوش هاشون و گرفتن.

بعد از فریادم،پسرا منو هرجور بود راضی کردن باهاشون زندگی کنم.سوار ماشین شدیم و به سمت خونشون رفتیم+(مشکلی نیست با شما زندگی کنیم؟اخه شما مثل اینکه خیلی معروفین.اگه طرفداراتون بفهمم اول منو می کشن بعدم منو😐)جونگ کوک تک خندی کرد(نگران نباش نمیفهمن.اگرم فهمیدن اون با ما)+(باشه ولی نگین نگفتی😐اگه منو کشتن خودم میکشمتون😐☠)پسرا(*به ترتیب جین نامجون شوگا جی هوپ جیمین تهیونگ جونگ کوک*😱😳😨🤤😵😖😓) بعد یه مدت جین گفت(رسیدیم) پیاده شدیم و...

و به جای خونه قصر دیدم😨اینا اینجا میزیستین😳به داخل قصر رفتیم.کدوم قصر؟همون قصری که آهو داره ای بله.هوا نانای نانای داره ای بله.سنگ شنای ریز داره شیبای تندوتیز داره روی قله اون بالا عقاب داره ای بله...اهم...ببخشید یهو یاد عمو پورنگ اِفتادیَم.به هر حال. داشتیم می رفتیم به قله ی کوه دوره برام یکمی واسم سخته بیام...ببخشید.داشتیم می رفتیم به سالن که یهو

همچون سفره پخش زمین گشتم😐سنا هم که تمام این مدت بغلم بود روی من پهنید.تهیونگ سینا رو از رو من برداشت و جیمینم کمکم کرد از رو زمین جمع شم😐این چه ابروریزی ای بود که من کردم😐چندرغاز آبرویی که واسه من از بین رفت.کجا رفت؟ببخشید.‌‌..برگردیم سراغ داستان.جین گفت(تو خوبی؟)+(مرسی ممنون.شما خوبی؟😁خانواده خوبن😁؟اَخَوی اَوَبی😁؟همگی مُتَلِقین مُتَلِقات خوبن انشاالله؟😁)نامجون گفت(من فک نکنم حالش خوب باشه!)تهیونگ گفت(موافقم!)+(😁😁)

................................................

😐😐😐😐😐😐😐بای بای مارفتیم🤗🤗🤗🤗