
خب مشتاق خواندن و لایک و کامنت های شما هستم ♥♡ راستی جواب چالش های من هم بدید چون با جواب شما من میتونم به داستانم ادامه بدم★
اول بالا رو بخونید↑انچه گذشت: مرینت مارین رو انداخت زندادن و برگشت پیش ادرین ،دوسونی مرینت رو تهدید کرد و گفت از ادرین فاصله بگیری مرینت:من از عشقم فاصله نمیگیرم که یهوو ...
ادرین امد داخل ادرین:دوسونی دیگه بس کن دست از سر من و مرینت بردار دیگه خسته شدم دوسونی از این کارات برو از اینجا برو از این کشور هم برو بیرون دوسونی:ادرین اما ادرین:اما نداره برو گ.م.ش.و. دوسونی:من بر میگردم وهمتونو نابود میکنم (ورفت)
2سال بعد=روز عروسی ادرین:وای چقدر هیجان دارم پدر گابریل:بایدم داشته باشی خب عروسیته دامادشدی ادرین:خب دیگه پدر من میرم تا با مرینت بریم برای خرید چون دیر میشه خداحافظ گابریل:خداحافظ پسرم
مرینت:وایییی دیرم شد مامان و بابا من باید برم ادرین منتظره میرم برای خرید عروسی خداحافظ (دم در) سلام عزیزم ادرین:سلام عشق بدو بیا که دیر نکنیم مرینت:باشه (خب زیاد طولش نمیدم 2ساعت قبل از عروسی ) مرینت:وای خیلی ارایشم طول میکشه یه وقتی دیرم نشه الیا: وای مرینت چقدر غر میزنی خانم ارایشگر کارشو بلد هست بعدشم هنوز ۲ساعت وقت داریم مرینت:اخه من از کجا بدونم.ادرین:نینو ببین خوب شدم نینو اره رفیق عالی شدی ادرین پس بریم بیرون گابریل:پسرم چه خوشتیپ شدی تام:به چه داماد خوشتیپی دارم ادرین:ممنونم مرینت کجاست تام:پسرم کار خانوما یه خورده طول میکشه یه خورده صبر کن.
ارایشگر:تموم شد خانوم مرینت ممنونم الیا:وای دختر چقدر خوشگل شدی مرینت :واقعا الیا:اره بیا بریم بیرون که ادرین منتظره صبر کن تا اول من برم بعد تو بیا خب این شما و اینم از عروس خانم ادرین:وای مرینت چه خوشگل شدی مرینت:تو هم چه خوشتیپ شدی راوی:و دست در دست هم رفتن بیرون همه براشون دست زدن خب عروس و داماد سر جای خودشون نشستن وعاقدگفت خانم مرینت دوپن چنگ ایا وکیلم که شما را به عقد دائم اقای ادرین اگرست در بیارم و مرینت گفت بله اقای ادرین اگرست ایا وکیلم که شما را به عقد دائم خانم مرینت دوپن چنگ در بیاورم و ادرین گفت بله
(اسلاید بالا عروسی مرینت و ادرین) راوی:وبلند شدن و همو بوسیدن وای چقدرخوشحالم گریم داره میگیره { ۱سال بعد } صبح = مرینت: صبح ساعت 7 بیدار شدم واییییییییی خیلی دلم درد میکنه اااااددددرررریییییننننن ادرین:صدای مرینت رو شنیدم یهو از خواب پرید وای مرینت چی شده؟دلم درد میکنه وای چی کارکنم اهاپلگ پنجه هابیرون
مرینت تحمل کن الان به بیمارستان میرسیم(چند دقیقه بعد)رسدیم بیمارستان اهی برانکارد بیارید و رفتم یه گوشه از تغییر شکل در امدم رفتم تو گفتم زنم مرینت اگرست حالش خوبه پرستار :بله اما برای جزئیات بیشتر از دکترشون بپرسید اونا اونجا هستن ادرین:اقای دکتر حال زنم خوبه دکتر:بله و یه خبر خوب دارم براتون اقای اگرست شما صاحب فرزند خواهید شد.ادرین:چی!؟حالا چندتا هستن؟دکتر: ۲تا فرزند ادرین:وای باورم نمیشه خدای من(با داد گفت) مرینت چی حالش خوبه دکتر:اره اما متاسفانه اگر بچه هاتون به دنیا بیان مرینت خانم رو از دست میدید ادرین:یعنی چی هیچ کاری نمیشه کرد من هرچقدر که پول لازم هست میدم اما اونا باید زنده بمونن دکتر: متاسفم نه (ورفت) ادرین:رفتم توی اتاق مرینت که ییییییهههههوووی... کات ببخشید بزنید انچه خواهید دید داریم صفحه ی بعد
اولاً ببخشید اگه دو روز داستان ثبت نشد و براتون نیامد ببخشید اخه نزدیک مدارس هست و من یک روز درمیون مینویسم و انچه خواهید دید: مرینت:یعنی چی من همچین اجازه ای نمیدم ......من یه راه حل بلدم .. چه خوشگلا واییی......من دیگه همچی دارم من .....شما ها رو دام ببخشید دیر شد بزنید صفحهی بعد چالش دارم براتون...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
ممنونم ادرین راستی تو کی میخووای داستان قسمت 7رو بنویسی من خیلی منتظرم
من قایم شهرم اینترنت ضعیفه هروقت وضیت پروفایلم انلاین شد یعنی اومدم تهران مینوسم
قائم شهر مازندران
عالی بود 😘 ❤