
درود 🙋🙃🙃🙃🙃
با عصبانیت دندونام رو روی هم فشار دادم ، دستام رو جوری مشت کردم که احساس میکنم ، هر لحظه امکان داره ، ناخونام پوست دستم رو بشکافن و به استخونام برسن . از جام بلند شدم و به طرف جیسون که از جاش بلند شده بود ، رفتم ، لباساش پوشیده از خاکستر بودن و روی گونه ی چپش هم اثراتی از خاکستر رو میتونستی ببینی ، حداقل فکر کنم ظاهر خودم هم دست کمی از ظاهر جیسون نداره ، اما الان این چیزا اصلا برام مهم نیست و فکر می کنم کنترل احساساتم از کنترل یه هواپیما سخت تره . نفس های صدا داری میکشیدم و هر لحظه به جیسون نزدیک تر میشدم ، در حالی که یکم باهاش فاصله داشتم ، دستم رو آوردم بالا و خواستم یه مشت تو صورتش بزنم که یه دفعه متوقف شدم چون یه صدای آشنا رو از پشت سرم شنیدم ، درحالی که ضربان قلبم رفته بود بالا و اصلا نفهمیدم چجوری برگشتم ، وقتی برگشتم دیدم دو نفر با لباس های تمام مشکی که صورت هاشون رو با کلاه لباساشون پوشونده بودن ، جلو روم وایسادن و یه سنگ سبز زمردی رنگ هم بالای دست راست یکیشون معلقه ، یه دفعه سنگه برق زد و صدای مادرم رو دوباره شنیدم که میگفت : دارید چیکار میکنین ؟ ولم کنین . سنگه دیگه برق نزد و فقط معلق موند . با ناباوری سرم رو آوردم بالا و گفتم : شما ها کی هستین ؟ نمیدونم کدوم یکیشون با یه صدای کلفت ساختگی گفت : اگه مادرت و بهترین دوستت رو زنده میخوای باید باهامون همکاری کنی . بعد به جیسون و جاستین و هارپر اشاره کرد و گفت : جادوگرا هم به دلیل وجود قانونهای جهان های هفت گانه حق دخالت در مسائل بین ما و این دختره رو ندارن . هارپر دو تا کلت توی دستش رو آورد بالا و به طرف دو نفر سیاه پوش نشونه گرفتشون و گفت : محض اطلاعت این مسائل به ما هم مربوط میشن چون این دختره هم یه جادوگره ، یکی از ماست . سیاه پوشا که انگار شکه شده بودن ، سعی کردن تعجبشون رو مخفی کنن که همون موقع یه دفعه جاستین و جیسون با عصبانیت همزمان به طرف اون دو نفر حمله ور شدن .
چند قدم باهاشون فاصله نداشتن که یه دفعه انگار یه چیز نامرئی و وَرای دید من متوقفشون کرد ، همون موقع چند تا زنجیر که به دست ها ، پاهاشون حتی گردنشون بسته شده بود ، از ناکجا آباد ظاهر شدن و سرخ شدن ، مثل اینکه میخواستن به خاطر قانون شکنی یا یه چیزی تو این مایه ها مجازاتشون کنن ، ادامه ی زنجیر ها شکل گرفتن و رفتن به طرف آسمون شب ، انقدر بالا رفتن که دیگه ته زنجیر ها رو نمیتونستی ببینی . یکی از شنل پوش ها پوزخند زد و با یه لحن منزجر کننده گفت : مثل اینکه یادتون رفته ، اینجا محدودیت هایی دارید ، زمین بازی دست ماست ، جادوگرا . بعد به من اشاره کرد و گفت : الان ، یا طرف اینا میمونی ، یا مادرت و دوستت ، هر دوتاشون با همدیگه میمرن و آگهی ترحیم رو برات میفرستیم . کنترل بدنم دست خودم نبود ، به طرف اون دوتا مشکی پوش رفتم که جیسون و جاستین سعی کردن از دست زنجیر های آهنی گداخته دور دست و پاشون خلاص بشن که داغ تر شدن . به صورت های جیسون و جاستین نگاه کردم ، مثل اینکه داشتن واقعا از اعماق وجودشون زجر میکشیدن اما به طرز عجیبی آروم بودن و درد رو تو خودشون میریختن . یه نفس عمیق کشیدم و گفتم : متاسفم اما نجات دادن معدود آدمایی که هنوز تو زندگی ام موندن ، برام مهم تره . یه قدم دیگه به شنل پوش ها نزدیک تر شدم ، که جاستین بریده برید و با صدایی ضعیف گفت : اگه بری ، هیچ .... راه برگشتی ...... برات نمیمونه . اشکام بدون این که بهم امون بودن که حرف بزنم ، دوباره روی گونه هام جاری شدن ، لبخند زدم و با بغض گفتم : همونجوری که خودت گفتی من خیلی وقته که آب از سرم گذشته . یه دفعه از توی خاکستر های خونه ام یه دود خیلی غلیظ و عجیب غریب ، شروع کرد به بالا اومدن ، داشتم با تعجب نگاه میکردم که همون موقع یه نفر سومی که اون هم کاملا سیاه پوشیده بود از دود اومد بیرون و با جدیت خاصی گفت : رئیس گفت ، دختره رو دیگه لازم نداریم ، دستور عقب نشینی صادر شده .
تازه وارد مشکی پوش با چشم هایی عسلی ای که خیلی برام آشنا بودن بهم نگاه کرد و گفت : فعلا دوستت و مادرت پیش ما میمونن ، فکرش هم نکن با کمک جادوگر ها بتونی علیه ما کاری کنی . بعد سنگ زمردی رنگی که بالای دست یکی از اون مشکی پوش ها معلق بود ، افتاد توی دستش و مشکی پوشه سنگ رو خورد کرد و گفت : فرشته میکائیل رو شکر که همچین نفرینی روتون گذاشته . احساس کردم مخاطب این حرفش بیشتر جاستین و جیسونن تا من . بعد هم خورده های سنگ رو روی زمین ریخت و تهدید وار بهمون نگاه کرد . بعد هر دونفر جلویی عقب عقب رفتن و هر سه تاشون توی دود ناپدید شدن ، بعد از چند ثانیه ، دود هم از بین رفت . دیگه تحمل ندارم ، اصلا از کل این دنیای لعنتی حالم بهم میخوره ، کدوم احمقی از این زندگی لذت میبره که بخواد به زندگی ادامه بده . افتادم رو زمین و به جیسون و جاستین که هنوز توسط شخصی ناشناس داشتن شکنجه میشدن نگاه کردم ، با اینکه دل خوشی ازشون ندارم اما دیگه اون قدر ها هم آدم بدجنسی نیستم که بخوام اینجوری زجر بکشن . از جام بلند شدم و به طرفشون رفتم که جیسون با سردی و عصبانیت گفت : حتی فکرش هم نکن نزدیک این زنجیر ها بشی . همون موقع هارپر اومد طرفشون و روی هوا با انگشت های وسط و اشاره دست راستش ، توی هوا چند تا چیز کشید و یه دفعه یه پاکت از همون جایی که داشت روی هوا چیز میز میکشید افتاد روی زمین ، با هول و ولا سریع برداشتش و بازش کرد و کجش کرد تا اینکه یه چیزی که مثل پودر بود ، ریخت توی دستش . پودره نارنجی رنگ بود . همون موقع جاستین با عصبانیت گفت : داری چیکار میکنی بریزش روی این زنجیر های لعنتی دیگه . هارپر که انگار استرس گرفته بود گفت : وایسا یه دیقه .
بعد پودر تو دستش رو اول روی گردن جیسون ریخت ، زنجیر دور گردن جیسون اول سرد شد و بعد از گردن جیسون کنده شدن و به طرف آسمون کشیده شدن . بقیه ی زنجیرهاشون هم اینجوری باز شدن اما هنوز جاشون روی دستها ، پا ها و گردنشون مونده بود . یکم فقط خیلی کم احساس عذاب وجدان کردم . با سر در گمی بهشون نگاه کردم و گفتم : از الان به بعد قراره چیکار کنیم یا اصلا چیکار میتونیم بکنیم ؟ این زنجیر ها دیگه چی بودن ؟ اون دو نفر چی ؟ حال الیزابت و مادرم خوبه ، اصلا هنوز زنده هستن ؟ سرم داره سوت میکشه ، میشه همین الان بمیرم از دست همتون راحت بشم ؟؟ . جیسون با سردی بهم نگاه کرد و گفت : با این وضعیت یه جا بیشتر نمیتونیم بریم . بعد در حالی که دور مچ دست راستش رو داشت میمالید ، خم شد و بعد با دست راستش و انگشت های وسط و اشاره اش روی زمین چند تا عدد کشید و بعد بلند شد و به من نگاه کرد و گفت : نمیخواستم ازش استفاده کنم اما انگار چاره ی دیگه ای نداریم ، در ضمن برای بار اول شاید حالت بد بشه و چیزهایی رو ببینی که برات ناخوشایندن . همون موقع احساس کردم زلزله اومده یا شاید هم من داشتم میلرزیدم ، یه دفعه همه جا تاریک شد ، انگار توی خلع معلق بودم . همون موقع مزخرف ترین و عذاب آور ترین خاطرات بچگی ام اومدن جلو چشمام . درست مثل یه فیلم کوتاه از جلو چشمم گذشتن . اولین جشن دوران دبستانم که همه پدر هاشون بودن اما پدرم پیشم نبود و مامان هم خب ، اون موقع سرش شلوغ بود و ترجیح داد که تو جشن مسخره شرکت نکنه ، رسما توی جشنی که با حضور والدین بود ، تنهای تنها بودم . بعدش اذیت شدنم و مسخره شدنم توسط چند تا از بچه های مدرسه البته بعدا با کمک الیزابت و چند نفر دیگه حسابشون رو گذاشتم کف دستشون ، اون پیرزنه که تو هالووین من و الیزابت رو ترسوند . چند تا خاطره مزخرف دیگه و دزدیده شدن الیزابت و سوختن خونه ام و نبودن مادرم توی این شرایط کنارم .
یه نفس عمیق کشیدم که یه دفعه توی یه جای جدید چشم هام رو باز کردم . از چند دقیقه قبل هیچی یادم نمیومد فقط یه احساس درده مزخرف توی اعماق وجودم حس میکردم ، به صورتم دست کشیدم که دیدم انگار گریه کردم اما بعد از اینکه جیسون بهم هشدار داد رو یادم نمیاد . اشکام رو پاک کردم و به دور و اطرافم نگاه کردم که دیدم هارپر و جاستین و جیسون کنارم هستن و یه جورایی حال اونا هم زیاد خوب نبود ، در اصل اگه بگم خوب نبود خیلی لطف کردم ، داغون بودن . به دور و اطرافم نگاه کردم که دیدم توی یه شهربازی تعطیل هستیم . همون موقع جیسون به بزرگترین چرخ و فلک شهربازی اشاره کرد . مطمئنا همه یه دور چه از نزدیک چه دور ، بهش نگاه کردن منظورم یکی از باحال ترین جاهای لندنه ؛ چشم لندن .
لبخند نیمه جونی زد و گفت : قراره بریم نزدیک اون تا بتونیم وارد لِجِندِریوم بشیم . بعد هم راه افتاد به طرفش ، چند قدم بیشتر با بدنه ی غول آسای چرخ و فلک فاصله نداشتیم که جیسون دوباره با انگشت های وسط و اشاره دست راستش چندتا عدد رو روی میله فلزی و سرد چرخ و فلک کشید ، دیگه این کار عجیب غریب برام عادی شده . همون موقع یه دفعه دور و اطرافم کلا تغییر کرد و یه دفعه احساس کردم دارم از آسمون میفتم پایین . عجیب ترش اینه که صبحه و آفتاب خیلی تیزه و چشم هام رو حتی نمیتونم باز کنم . این داستان ادامه دارد ........ .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😶
حیحی
یه سوال تستچی استیکرهای خ.شو.نتآم.یز رو فیلتر کرده؟؟؟؟ چراااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الان من بت این کامنتهای پر محبتم با شما چه کنم؟؟😭😭😭😭😭🥲🥲🥲
😂😂😂😂😂😎✌
اهههههه حوصلم رفت چرا کامنتهام یکی در میون منتشر میشه؟؟؟ الان نزدیک ۱ ساعته یه کامنت دادم هیچی هم نداره منتشر نشده😱😱
اصلا این پیام مخصوص غ رای خودمه😏😶 کسی هم کار نداشته باشه😐😐
( احتمالا اثر یک هفته هر روز امتحان دادنه😐)
جونگولی ✨
CHILDE
| 37 دقیقه پیش
جونگولی ✨
یعنی چی؟؟؟😐😶
ناشناخته ،
بنظرت م.رد.ن در.د داره ؟
نمی دانم ، تا حالا برام پیش نیومده 😂✌
ولی نه جدا از شوخی به نظرم بستگی داره 🧐
=|🚶🏻♂️
=|
مهم نیست اسمش چیه یا کی پارت میده
می خوام بفرستمش اون دنیا 🚶🏻♂️
آماده ای ناشناخته ؟
نباشی هم مهم نی
قول میدم خودمم زود بیام
ببخشید میپرم وسط ولی نکن یه فرصت بده نداد پارت بعد دو تایی میفرستیمش اون دنیا
ناظر منتشر کن
نه من اصلا به اونش کاری ندارم
کلا همینجوری هوس کردم بک.شم.ش =|🍵
🥺🙂
😐
منو بکشین 🤔 چه فکرا ، منم میشینم نگاه میکنم چجوری میخواین منو بکشین 😂🤕😎✌
بقیو رو مقصر ندون =|
میخوام تک و تنها بک.ش.مت =|
حیحی =|
با خانوادت خداحافظی کن
چون «رفیق» داره میاد بکشتت »=] =|
راستی میدونی پروفم کیه ؟
سانگوو از مانهوا ی یائویی KILLING STALKING
»=]
عه چه کارا چه حرفا آخه حالا که مثلا قراره پارت بده؟؟ این همه مدت کجا بودی برادر؟؟؟؟😂😂😂😂
ناشناخته، مظلوم من نمیخواد بشینی ببینی اینا قراره چجوری تو را ب.کشن. برو پارت جدید رو بده تا خودم...🙂😇
من تا وقتی پارت بدی عمرا بزارم کسی دستش به تو برسه😇😇
حیحی =|
دلم می خواد س.لاخ.یش کنم =|
جلومو نگیرید
تفریحی انجامش میدم »=]
میتونی بیا جلومو بگیر =|
حیحی
خونه مون =|🍵
من خداحافظی هام رو کردم ، بیا که چشم به راهتم 😂😎✌
مانهوا میخونم ولی ، یائویی ، یوری ، نه . هر چیزی یه محدودیتی داره 😂 ، نهایت مانهوایی که من بخونم اکشن ، تاریخی ، ایسکای ( یه ژانره اشتباه تایپی نیست ، همون تناسخی میشه که یه دفعه یه شخصیت میمیره توی یه رمانی ، چیزی بیدار میشه . ) ، رمنسه 😎✌ مثل the bigging after the end یا solo leaving یا death is the only ending for the villain . اینا خفنن ، دیگه the abandoned empress هم خیلی خفنه 😎
اره میتونم میام جلوتو میگیرم پس چی😏*_*
خدایااااا با این پروفاتون🤣🤣🤣🤣🤣🤣 میبینم چیزی که میاد تو ذهنم الان اینه که ناشناخته همینجوری دعوت حق رو لبیک گفته به ظاهر.. بعد تو با یه چ.اقو مخصوص این کار نزدیک میشی و اونوقته که... چ.اقوی تو که ازش خ.ون میچکه دست ناشناخته هست🤣🤣
اگه می خوای بخاطر تو همین الان پروفم رو می عوضم
خیخی
اگه می تانی بتان »=] =|
خیخی 🤭🤭🤭 (مود ، تغییر یافت)
حیحی زهی خیال باطل »=]
بعدشم من هنوز خیلی جوونم
آهم دامنشو میگیره خدا میزنه تو کمرش »=] (خدایی نکرده)
فقط . . . :)
اگر قضا بر این است که مظلومانه کشته شوم ، مرا بی درد از این قفس رها کنید و پیکرم رو گرامی دارید و آنرا جایی در کنار الکساندر دفن گردانیدر ಥ‿ಥ
من آماده ام
آماده ی در آغوش کشیدن مرگ توسط یک ظالم
آقا من هنگم ، موبایلم هم شارژ نداره ، میرم بعدا میام 🖐
هعی :(((
ناخی
😂😂😂😂😂
تو جوونی این مگه پیره؟؟؟
آیا نمیدانی که ناشناخته الکس را نمیک.شه و به عنوان شخصیت اصلی فقط میتونه ز.ج.رش بده؟؟
با آغوش باز پذیرایی پس نفرینش نکن😏
بعله خودش گفت 😀😀😀😂😂😂😂😂😂
هعی . . . 🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
میکنم ، خوبشم میکنم ://////
فقط امیدوارم توی کشتنم از ایزابل کمک نگیره . . . ಥ‿ಥ
CHILDE
| 3 ساعت پیش
اگه می خوای بخاطر تو همین الان پروفم رو می عوضم
منظورم این نبود ، پروفایل خودته ، من چیکارم بگم عوض کن یا نکن 😂✌
ولی مرسی که حرفام برات مهمه 🌸🙃🙃🙃
منم واسه اتک همین گول رو خوردم ارن شخصیت اصلی بود نباید میمردم 🤕🤕
من قاطی کردم الان موضوع بحث چیه 🤕
حیحی
در جهل بمان 😀😀😀
حیحی 🤭🤭🤭😂😂😂😂
آری مهمه
عه چرا اسپویلدی ؟ =|
چی شد؟ چی به چی شد😐😐
CHILDE
| 2 ساعت پیش
بعله خودش گفت 😀😀😀😂😂😂😂😂😂
این برای خودش میگه. دور از جونش حالیش نیست، تو اهمیت نده😂😂😂😂😂😂😂🤌
(🤌 این یعنی چی؟؟😐😐 یدفعه دلم خواست استفاده کنم نمیدونم یعنی چی😐😐)
خبببب...
نازیلا؟🥲نوش آفرین؟🥲نازنين؟🥲نگار ؟🥲 نازگل ؟🥲نرگس ؟🥲نوشین 🥲؟
من دیگه ردددد دادم😐💔
خب مظلوم جان یادت نره امروز منتظر پارتیم😀😆😆😂😂😂😂🤩🤩🤩🤩🤩
آقا من تسلیم پارت جدید هم نمیخوام 🚶♀️🌅
باشه الان میزارم 🥺🤕😎
اسمت فارسیه؟
"و منی که همین الان خود فارسی روهم یادم رفت 😐"
نیاز همون نیاره 😎
هعععییییییییییییییییییی😐😐😐😐😪
نخند عه
پارت نمیدی خنده داره؟؟؟؟😐😐😶
راهنماییشون میکنما اصلا😏😃
خب نویسنده عزیز شاهزاده فراری یه چالش دارم خواستی بگو موافقی یا نه : ما اسم تو رو حدس میزنیم و جنابعالی اگه درست بود یه معرفی از فصل ۳ شاهزاده فراری میزاری یا پارت ۱ فصل ۳ . خب طرفداران عزیز کمک کنید و توی یه پارت گفته بود با حرف اخر اسمتون یه رنگ بگین خودش ن بود پس دنبال اسمی باشید ن باشه و معنی خاصی نداشته باشه و نوشتارش به انگیلیسی شبیه ناشناخته باشه .
اهان حالا شد بدو پارت بعد بزار ( به قول دخترعمم کتی تو گیر بدی مخ همه رو میخوری منم اینقدر مخت خوردم گذاشتی ) فقط برای اخرین بار چون جدا نتونستم با خودم کنار بیام منی که کل فیلمای کار اگاهی شرلوک هولمز و انولا هولمز و.... دیدم اسم تو رو نتونستم بفهمم پس اخرین تلاشم : کتایون ؟. اسم دختر عممه این باشه کلم میکوبم تو دیوار
🤪Unknown
خسته
| 28 دقیقه پیش
آقا بزارین اسم من راز سر بسته بمونه من همین الان پارت بعد رو میزارم ، این قبوله ؟
عه اینو اول ندیدم😃😃😃
به به🥳🥳🥳🥳 من که قبول میکنم.
راستی تستها این روزا چقد طول میکشه منتشر شه؟🤔😂
آقا اگه تا شب پارت ندادی میام اسمتو اعلام میکنما گفته باشم😁😎😃😃😂😂😂✌
خدا خیرت بده فکر کنم یه یکی دوساعتی طول بکشه البته بنده تو صف بررسی منتظرم راستی طرفدارتم مخصوصا صاعقه سرخ خیلی دوست دارم و عکس پروفایلت مارنی هست ؟.
پس معامله انجام شد ، الان پارت بعد رو میزارم و اسمم هم راز سر به مهر میمونه 😎✌
یعنی عاشقتم که هیچ وقت کم نمیاری و صد البته همیشه فقط ایموجی 😎✌ استفاده میکنی
😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂
لیا
۳ ساعت پیش
خدا خیرت بده فکر کنم یه یکی دوساعتی ...
خواهش میکنم 🙂😂🌺🌺
مرسی💖 خوشحالم که داستانم رو دوست داشتی.💗💗 راستی با اجازه ناشناخته جان اینو اینجا اعلام کنم که میخوام ان شاءالله در آیندهای نه چندان دور نسخه ویرایش شده صاعقه سرخ رو بزارم🙂😂🌸🌸
اره مارنی هست💖💖
هوراااا بالاخره منتشر شد🥳🥳😂😂😂😂
لیا جان ۳ بار این جواب پیامت رو فرستادم ولی نمیدونم چرا منتشر نمیشد🙂😶 اولیش ۵ ساعت تو صف بررسی بود😪
🤪Unknown
| 2 دقیقه پیش
😂😂😂😂😂
این ع ر ه ، مخفف چیست 🤔 من مشکلی ندارم ولی بگو ، بدانم به کدامین دلیل این نام رو برگزیدی 😂🤔 به خاطر پسر قشنگم ارن که نیست ؟! 🧐
چرا ؟!
خب پارت های داستاناتون رو بزارین تعریف کنم ، خیلی وقته پارت بعد داستانت رو نذاشتی بعد تعریف هم میخوای 😂🤕✌
ببین پروفت رو میبینم میترسم 😂😂😂😂😂
خیلی گنگ بالا ست 😂😂😂😂😂
من می نویسم عره ولی نمی دونم چرا جدا میشه .
دقیقا درست حدس زدی 😂😂😂😂😂😂😀😀😀🤭🤭🤭🤭
چون لوسم می فهمیییییی ؟!؟!؟ ┻┻︵ヽ(`Д´)ノ︵┻┻🤭🤭🤭(◍•ᴗ•◍)
هعی هعی هعی . . .
ع ر ه . . . 。:゚(;´∩`;)゚:。
من خیلی حسودم .·´¯`(>▂▂▂