
سلام من اومدم با پارت 9 این چند وقته حس نوشتن نداشتم ولی به خاطر شما نوشتم پس شما هم لایک و کامنت هم یادت نره 😉
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم پاشدم ببینم مرینت بیداره یا نه بالا رفتم و دیدم هنوز خوابه آروم رفتم رو تخت یه جوری بود عرق کرده بود بیدارش کردم بهار _ مرینت... مرینت بیدار شو مرینت با ترس از خواب پرید و داشت نفس نفس میزد با بهت به درور نگاه میکرد تا نگاهش به من رسید بغضش ترکید بغلش کردم گریه میکرد بهار _ آروم مرینت چیزی نیست نترس مرینت _ ب بهار... ک کت... بهار _ کت چی؟ مرینت _ کت بلانک... ک کت بلنک میخواست میراکلس رو بگیره ترسناک شده بود.
بهار _ نترس چیزی نیست کت بلانک وجود نداره نترس ( همینجور که داشتم حرف میزدم نازش هم میکردم) بعد از اینکه آروم شد از بغلم آوردمش بیرون و گفتم : حالا برو دست و صورتت رو بشور باشه؟ مرینت _ باشه. بهار _🙂 مرینت پاشد و رفت دست و صورتش رو بشوره من و تیکی هم رفتیم پایین من رفتم تو هال تیکی موند تو اتاق سلام کردم و سابین گفت: عزیزم بشین. منم نشستم تام : مرینت چرا نیامد؟ بهار _ الان میاد رفته دست و صورتش رو بشوره. منتظر مرینت بودیم مرینت هم آمد و نشست گفتم : خوبی؟ 🙂 مرینت _ اره خوبم 🙂
صبحانه رو خوردیم و آماده شدیم و از خونه آمدیم بیرون و رفتیم مدرسه تو راه ماشین های زیادی رد میشد و باد خنکی بهمون میخورد که حال آدم رو خوب میکرد رسیدیم دم مدرسه و الیا و نینو منتظر ما بودن و تا رسیدیم آدرین هم آمد بهار _ سلام بچه ها مرینت _ سلام الیا و نینو _ سلام ( آدرین آمد ستمون) آدرین _ سلام الیا،نینو، بهار _ سلام مرینت سلام نداد و تو خودش بود نفهمیدم چرا با همدیگه رفتیم سمت کلاس وارد شدیم
بچه ها داشتن با هم حرف میزدن رز با جولیکا میلن با الکس مکس با کیم رفتیم نشستیم و خانم بوستیه آمد و درس رو شروع کرد 👈 بعد کلاس رفتم سمت میز آدرین آروم گفتم : سیلام آدرین _ سلام بهار _ آمدم یه خبر بدم آدرین _ چه خبری؟ بهار _ لیدی باگ گفت بهت بگم که بعد از ظهر برو برج ایفل. آدرین _ لیدی باگ با من کار داره که گفته من برم برج ایفل؟ بهار _ بله عزیزم خودتو به نفهمیدن نزن من میدونم تو ( آروم تر گفتم) کت نواری، باشه؟
آدرین _ من و کت نوار هع نه بابا بهار _ ولش کن تو بیا باشه، اصلا ولش کن تو ساعت اممم... چهار تبدیل شو لیدی بهت زنگ میزنه، خب؟ یهو دیدم آدرین چشاش گرد شد و داشت با تعجب به من نگاه میکرد. بهار _ اممم آدرین چرا اینجوری نگاه میکنی. یهو یه صدایی از پشت سرم آمد و که بدم مور مور شد آروم برگشتم دیدم خانم مندلیف و جلومه خانم مندلیف _ خانم بهار میتونم بپرسم شما چرا اینجا واستادین وقتی زنگ خورده؟ بهار _ چی ببخشید اصلا نفهمیدم زنگ خورده ببخشید.
خانم مندلیف _ همین بک بار میبخشمت برو بشین. بهار _ بله. رفتم سر جام نشستم راستشیکم خجالت کشیدم مخصوصا جلو مرینت و آدرین، بعد کلاس رفتم تو حیاط واستاده بودیم آدرین هم بود ولی یه جوریم نگاه میکرد حتما با خودش گفته این از کجا فهمیده ولی ایشون میدونه ما بر همهچیز آگاهیم 😎 زنگ خورد....... وقتی مدرسه تمام شد همه رفتن بیرون و من موندم آدرین که میخواست بره که گفتم : آدرین یه لحظه. آدرین ایستاد و برگشت و گفت : بله بهار _ میگم یادت نره ها ادرین _ چی رو؟ بهار _ اون قضیه رو 😉 آدرین _🤨 بهار _ ای بابا تو بیا برج ایفل من و لیدی باگ برات همه چیز رو توضیح میدیم، باشه؟
آدرین با شک و تردید گفت: باشه بهار _ مرسی خدافظ 😊 و بدو کردم رفتم پیش مرینت و الیا تا رسیدم بهشون گفتم : خب من اومدم با همدیگه رفتیم سمت خونه ی مرینت تو راه 👈 مرینت _ به کت گفتی؟ بهار _ اره مرینت _ خوبه الیا _ چی رو؟ بهار _ گفتم بیاد که درباره هاک ماث حرف بزنیم و با من آشنا شه. وارد مغازه شدیم و سلام دادیم و رفتیم داخل مرینت درو خونه رو باز کرد الیا _ مگه فهمیدین کیه؟ مرینت _ اره بهار میدونه الیا _ واقعا بهار _ بله الیا _ پس چه خوب حالا هاک ماث کیه؟ بهار _ گابریل اگراست بابای آدرین طراح معروف پاریس الیا _ من باورم نمیشه 😥....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی پارت بعدی رو کی میزاری
مردم اینقدر امدم دیدم نذاشتی
ببخشید الان میزارم
عالی بود
آجی میشی یاسمنم ۱۰ ساله
مرسی
حتما من بهارم 13 سالمه
خوشبختم آجی جون
عالی بود اجی ببخشید نتونستم کامنت بزارم
مرسی آجی
عالی بود منتظرم پارت بعدی رو بزار بااااااییی 💛
مرسی عزیزم