
داستانی bts

خب اول یه توضیح مختصر بدم که اسم شخصیت اصلی داستان میرا هست ، ۲۳ سالشه و حافظشو بخاطر یه اتفاق از دست داده تمام اعضا داخلش هستن.

"زندگی دوباره" پارت اول (داستان از زبون میرا): چشمامو توی یه اتاق باز کردم . اینجا کجا بود؟ چرا تو بیمارستان بودم؟ یه دکتر اومدو گفت : حالتون خوبه خانم ؟ گفتم: من کیم؟ اینجا چیکار میکنم؟ دکتره گفت: حدسم درست بود. _

برو بعدی☺

میرا: شما کی هستید؟ من چرا اینجام ؟ من کیم؟ خانوادم کجان؟ دکتره سری تکون دادو سمت در رفت و برای یه پسری بازش کرد و گفت: همیونطور که گفتم دچار فراموشی شدن . اون پسر نگاه غمگینی بهم کردو از دکتره تشکر کرد. اومد نشست کنارمو گفت : میرا؟ حالت خوبه؟ چیکار کردی با خودت دختر؟ میرا : تو کی هستی؟ من کی هستم؟ تو از کجا منو میشناسی؟ (اون فردی که کنار میرا بود جیمین برادرش بود.)

جیمین: میرا؟ شوخیت گرفته؟ برادرتو نمیشناسی؟ میرا: تو برادرمی؟ جیمین : او خدای من ، میرا تو حافظتو از دست دادی! میرا : چرا؟ جیمین : چون خودتو مثل دیوانها از بالکن خودنت پرت کردی پایین میرا: کی؟ من؟ خونم؟ خونم کجاست؟ جیمین : فقط مونده هوسوک تو رو با این حالو احوال ببینه میرا : هوسوک؟ هوسوک دیگه کیه؟ جیمین : تو جان هوسوکم فراموش کردی؟ میرا : ببخشید مثل اینکه حافظمو از دست دادما ، نمیشه یکیو یادم باشه ولی بقیه رو یادم نباشه که 😐 جیمین : جان هوسوک دوست پسرته میرا : چیی، من دوست پسر دارمممم جیمین لبخندی میزنهو میگه : اره اون رئیس بزرگترین باند مافیای کره است .. میرا : اینجا کره است؟؟ جیمین : نه خونه عمست😂😐 اینجا کره ست و ما الان تو سئولیم.. صدای جیمین تو سرم اکو شدو بیهوش شدم . ( بخاطر مسکنهایی که بهش زدن) پایان پارت اول..

نظر فراموش نشه کیوتام 🥰 اصکی ممنوع🚫
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تا پارت چهارم نوشتم💕🤞🏻
عالییییی
وارت بعددد