
خب بچه ها گفتم ادم بشم زود بنویسم 😂 ولی خداییش دیه فک میکردم این پارت اخر باشه 😐 ولی خو انگار این داستان تعریف کردنش تا چن پارت دیه هم ادامه دارد 😂 اما به هرحال بدونین اخراشه +_+
راهنما همه رو با لگد پرت کرد اون طرف در راهنما : اوف چقد حرف میزنن ، خب جناب ویل بفرمایید داخل ( شفاف سازی : راهنمائه همه رو به جز ویل شوت کرد تو در ) خلاصه همه از اون طرف پرت میشن این طرف در 😂 ، بعد از چند لحظه همه بلند میشن و شروع میکنن که خودشونو بتکونن بیل : الحق که نیمه ای از وجود مارسه ! کیل : خوصوصا اون لگدش 😐 ویل : میخواستین خودتون مثل ادم بیاین به جای اینکه الکی اون حرفای مسخرتون رو شروع کنین 😐 فورد : میگم این چیزا اینقدر عادیه ؟ بیل و کیل و ویل : کاملا ! فورد : صحیح...
میبل : وای اینجا رو ! ( همه برمیگردن و به صحنه ای که میبل اشاره کرده بود نگاه میکنن... ؛ اونجا پر از مانیتور بود...مانیتور هایی که هرکدوم چیز های خاصی رو نشون میدادن ، اون مانیتور ها به قدری زیاد بودن که تا بالا ترین قسمت ها هم ادامه داشتند و میشه گفت یه هزار تو رو تشکیل داده بودن ، اما خب میشد از لا به لای اون مانیتور نور هایی که انگار ستاره های یه کهکشان بودن رو ببینن ) استنلی : اینش دیگه نو بره ! میبل : واقعا قشنگه مگه نه ویل ؟ ویل : هه-ها ؟ چی گفتی ؟ کیل : چت شده ویل 😐 ویل : هیچی ! دیپر : حالا این مانیتور ها دیگه چین ؟
کیل : خب از این صحنه ای که اینجا پخش میشه مطمئنا خاطرات مارسه ! فورد : چه صحنه ای ؟ ؛ فورد میاد جلو و با این صحنه مواجه میشه : « فورد : کارمون ساختس مارس : اه باشه بفرما ! دیپر : این دیگه چیه ؟ مارس : راه فرار فورد : از کجا بدونیم میشه بهت_ *پرت شدن همه اندرون یه دروازه* » فورد : قانع شدم 😐 کیل : ولی خوب پرتتون کرداااا ! فورد : خیله خب بابا راهنما : خب میبینم خودتون فهمیدین که ماجرا از چه قراره میبل : اینکه چقدر همه جا رنگو برنگه ؟! راهنما : اونکه بماند ویل : خب تقریبا مشخصه که این مانیتور ها خاطرات مارس رو نشون میده
راهنما : بله کاملا درست متوجه شدی حالا میخواید چیکار کنید ؟ بیل : خب ما میخوایم مارس رو_ راهنما : آ آ آ غلطه کیل : منظورت چیه ؟ راهنما : اوه نکنه هنوز نفهمیدید ؟ اون خودش اومده ینجا چون خودش میخواسته بیل : یعنی چی ؟! راهنما : سوال اصلی اینه که شما میخواید اونو از چی یا کی نجات بدید ؟ از خودش ؟ بیل : ولی_ راهنما : وقتی خودش خواسته که بیاد اینجا دیگه از چی میخواید نجاتش بدید ؟ اصلا اون نیاز به نجات داده شدن داره ؟ یا این خودتونید که باید نجات پیدا کنید ؟ ... اصلا فکر کردین که کی داره کی رو نجات میده ؟ ؛
( همه جا شروع به لرزیدن کرد و مانیتور ها هم از جاشون درومدن و همه جا پخش شدن ) بیل میخواست حرفی بزنه ولی وقتی روشو برگردوند یه مانیتور جلوش شروع به پخش کردن چیزی کرد... ( مارس داشت جلوی کیل و بیل غذا میذاشت... ؛ اون برمیگرده و میبینه که کیل و بیل غذا رو بیرون پرت کردن و تظاهر میکنن که اونو خوردن و خیلی هم عالی بوده ، درنهایت مارس هم با یه لبخند جوابشونو میده ) بیل : چی ؟! راهنما : واقعا فکر کردید این همه مدت اون متوجه اینا نمیشه ؟ هرکاری که میکنید... تصویر دیگه ای نمایش داده میشه :
بیل درحال نابود کردن ابشار جاذبه بود...و بعد مارس نشون داده میشه...اون داشت حس میکرد... اون متوجه همه ی اتفاقات میشد بیل : و-ولی راهنما : ولی چی ؟ اون تظاهر میکرد هیچی نمیدونه ؟ و توهم باور کردی ؟ ، هه تا حالا فکر کردید کسی که میخواید مثلا نجاتش بدید...خودشم میخواد نجات پیدا کنه ؟ بیل : من....من... ( راهنما یه بشکن میزنه و همه چیز به حالت عادی برمیگرده ) راهنما : حرفتو واسه ی بعدا نگه دار اینو باید به خودش بگی فورد : به خودش ؟ ؛ راهنما به یه بشکن دیگه یدونه قایق ظاهر میکنه ، راهنما : سوار این بشید...اولین کاری که باید بکنید اینه که از بخش خاطرات بگذرید ، بعد از اون با یه هزارتو مواجه میشید ، حالا باید با توجه به شناختی که از اون دارید پیداش کنید

این داستان ادامه دارد...
چالش : اولین خاطره ای که پخش شد مال پارت چند و اسلاید چندمش بود ؟ اگ بگید پارت بعد رو زود مینویسم 😂 ... خیله خب چرت گفتم قرار نیست زود بنویسم 😐 الان حتی درحدی مخم خسته شده که حوصله ندارم برم ادامه ی فراموش نکن رو بنویسم 😐 البت من قشنگ پایان هر داستانی رو که شروع میکنم رو از قبل تئین کردم...ولی امان از حوصله که نمیزاره بنویسمش 😐😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ج.چ: اممممممم، نمی دانم 😐💔🔪🔪
یکی تون جواب چالش رو بده تا بیشتر از فسیلمون نکرد 😐💔🔪🔪
آقا نمی خوای پارت بعد رو بنویسی ؟😐💔🔪پااااااااااااااااااررررتتتت بعععععععدد 😐💔🔪🔪🔪🔪
همی الان دارم مینویسمش ولی هیچکی جواب چالشو نگف 😐💔
عالی بید ویپ
ج.چ : یادم نی
ویپ زود باش پارت بعد فراموش نکن رو بنویس وگرنه با لاست میام برات....لاست خیلی دلش می خواد دخلت رو میاره😐😐😂😂
میدانی اصن یهو به فکرم افتاد برم سفر 💨🚐
عالیییییی بید +_+
ج چ:امممم...من باید برم خدافظ!
کجا کجا 😂🔪
کار دارم داداشم ول کن اون چاقورم دور کن لطفا😅👈🏻👉🏻💔
چی کار داشتی 😐🔪
*مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد لطفا بعدا تماس بگیرید*
*مشترک مورد نظر غلط میکند* 😐🔪
*مشترک مورد نظر هنوزم در دسترس نمیباشد*
*مشترک مورد نظر هنوزم غلط میکند* 😂🔪
*آقا بیخیال این مشترک مورد نظر بدبخت شو دیگه اه😐*
*دلم نمیخواد* 😂🔪
...
وایسا بینم...اصن سر چی داریم بحص میکنیم 😐🔪
*نمیدونم والا ولی مشترک مورد نظر هنوزم در دسترس نیست -_-*
نمیخواین لطف کنین اون چالش رو جواب بدین 😐🔪
نایـــــــــــس👌*-*
تشکر +_+
عالیییییییییییییی بوددددددددددد 😁🤩
تشکر +_+