Mafia & love 🄿10

دونگ مین بود جلوی ایستاده بود و سوجی جلوش زانو زده بود و گریه میکرد 😢+یااااا.... دونگ مینا.... چی شده چرا سوجی گریه میکنه برادرم و پدرت کجاهستن😡£اروم باش.... پدرم... 😔 نتونست زنده بمونه... +برادرم... برادرم چی؟؟؟ 😢£برادرت😞.. +برادرم چی زود باش😫£خب ... ما اصلا برادرت رو ندیدیم... اصلا نیومد ماموریت +چی میگی خودش به من گفت داره میره ماموریت 😡£خب برای همین ما فکر میکنیم خونه رو پیدا کردن و برادرت رو بردن +چیییییی؟...... £اروم باش لطفا وسایلتون رو جمع کنید باید بریم یه جایی+من هیچ جا نمیام تا زمانی برادرم برگرده اون به گفت منتظرش باشم... من باید اینجا بمونم 😭😭😭 سوجی با همون صدای غم الود ش اومد و گفت.. *ا.ت بلند.....شو... ما باید انتقاممون رو ازشون بگیریم.... نمیتونستم جلوش اشکامو بگیرم من دختر قوی ای بودم ولی نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم بلند داد زدم... +سوجی شیییییییییییی..... من عاشقش بودم اما نه به عنوان برادرم.... من دوسش داشتم نمیتونم بدون اینکه بهش بگم بذارم ترکم کنه(وی در حین نوشتن اشک میریزد😅).... 😭😭من نمی تونم..... هر دو شون هاج واج نگام میکردن... من چکار کردم... راست میگن ادما وقتی خسته ان همه چیز رو لو میدن 🥺... *ا.ت ... بلند شو پس نباید اجازه بدی اونا بهش اسیبی بزنن.. سرم رو به عنوان تایید تکون دادم و بلند شدم...

وسایل مون رو جمع کردیم و به سمت یه هتل خیلی دور حرکت کردیم..... بعد از چند ساعت بعد به هتل رسیدیم.... +چرا اومدیم هتل... £اینجا امن تره... سرم رو تکون دادم و رفتی به سمت اتاقی که رزرو کرده بودیم.... کلی سوال تو ذهنم بود... یعنی برادرم رو کجا برده بودن... برای چی اونو بردن.... صدای پیامک گوشیم رشته افکارم رو پاره کرد.... یه ویدیو بود... اون.... اون... جونگ کوک بود بسته بودنش به صندلی و کتکش میزدن یه نفر هم میگفت هی دونگ مین به سرت نزنه کاری انجام بدی وگرنه دیگه دوستت رو نمیبینی... ولی چرا برای من فرستاده بودن... از کجا میدونستن من کنار دونگ مینم... ویدیو رو به دونگ مین نشون دادم.... £لعنتیا.... گوشیت رو بده به من... باید این رو نشون رییس بدم... +راستی دونگ مین من فرماستخدتممم رو پر کرده بودم اما جوابی نیومد.... £خب شاید رد شدی😅.. +غیر ممکنه من صبح میام اداره... £نه خیر تو هیچ جا نمیری😡+مگه تو رییس منی یا بزرگترمی.. ... خودم هر کاری بخوام میکنم.... یه قدم رفتم جلو که یکدفعه دستم رو گرفت و چرخوندم به طرف خودشه و دستش رو گذاشت روی کمرم و بهم نزدیک شد.... £شاید من برای تو هیچی نباشم... اما تو... همه چیز منی... انقدر نزدیک صورتم شده بود که نفس هاش رو روی صورتم احساس میکردم... که یهو سوجی اومد و من رو رها کرد

یاااا... ا. ت +جانم... شروع کرد به گریه کردن و اومد توی بغلم.... *ا.ت من دیگه نمیتونم پدرم رو ببینم😭😭+میدونم... 😔بهت قول میدم ازشون انتقام میگیرم... £سوجی اینا رو احیانا به من نباید بگی... *تو اگه کاری از دستت برمیومد همون موقع مراقب پدر بودی.. £خب تقصیر من چیه... یه جوری میگید انگار پدر من دیگه نیست... *نه پدر تو نیست... اگه پدرت بود چرا به حرفش گوش نمیدادی هااااا£من اشتباه کردم.... الان وقت به رخ کشیدن اشتباهاتم به من نیست من باید برم😔*من انتقامم رو میگیرن تو هم نمیتونی جلوم رو بگیری £ا.ت نمیذاری این جایی بره... +باشه... *چی میگی باشه... چی میگیییییی؟؟ دونگ مین رفت حالا من بودم و سوجی با گریه های اون منم اشک میریختم با این تفاوت که اون با صدا و باند گریه میکرد کن بی صدا و اروم... این یکی بیشتر درد داره... فرقی با ریختن درد توی خودت نداره.... سرش رو گذاشتم روی پاهام و اروم موهاش رو نوازش میکردم که متوجه شدم خوابش برد...

رفتم توی اتاق و مشغول فکر کردن شدم.... بعد از چهار ساعت رفتم بیرون تا غذا بگیرم و بخوریم... وقتی برگشتم خونه رفتم تا سوجی رو بیدار کنم اما هر چی صداش میزدم بیدار نمیشد..... نبضش رو گرفتم... نمیزد مثل برف یخ شده بود سریع زنگ زدم اورژانس.... رسیدیم بیمارستان دکتر اومد و گفت... ©متاسفم علائم حیاتی رو از دست داده دیر اوردینش+چیییییی؟ 😭دکتر لطفا یه کاری کنید یعنی چی که دیر اوردینش... دکتر لطفا بگید چه بلایی سرش اومده... ©در اثر فشار عصبی سکته کردن و متاسفانه دیر اوردینش بیمارستان😔مثل ابر بهار اشک میریختم حالا چطوری به برادرش بگم... وای خدای من😭

...........

راستی صبح یه تک پارتی از تهیونگ دارم منتظرش باشید😉💞