
این پارت خیلی غمگینه😭😭🌊
خلاصه کلاسم رفتیم و شب شد اون شب قرار بود از جام اتش اسمارو دربیارن پرفسور دامبلدور گفت که از دوتا مدرسه دیگه هم دعوت کردیم بعد چندتا دختر اومدن و پروانه هوا کردن و چندتا پسر اومدن و مدرسه رو به آتیش کشیدن😂اون پسرا اومدن سمت میز ما و دخترا هم رفتن سمت میز ریونکلاو خلاصه میخواستن اسمارو از جام در بیارن سدریک دیگوری همه دست زدن فلور دلاکور بازم دست زدن ویکتور کرام بازم دست زدن ولی یک اسم دیگه هم بیرون اومد من تو ذهنم مگه سه جادوگر نگفتن پس چرا یک اسم دیگه در اومد؟ اون کسی نبود جززز
جززززززززز

امیلی کارلسون با صدای نسبتا بلند گفتم چییییییییییییی دوشیزه کارلسون لطفا بیاید دفتر من رفتم دفترشون علامت دامبلدور• •چرا اسمتو نوشتی و انداختی تو جام @باور کنید من ننداختم مک گوناگل گفت:راست میگه البوس چرا بخواد خودشو تو دردسر بندازه •اوه چاره ای نداری امیلی باید بری منم که دیگه چیزی برای گفتن نداشتم گفتم چشم و رفتم بیرون همو هجوم اوردن سمتم #چرا این کار رو کردی /واقعا که متاسفم "منم همینطور بعد رفتن منم به گریه رفتم سمت جنگل رفتم بالای درخت خیلی گریه کردم که همونجا خوابم برد بیدار که شدم با خودم گفتم فردا کلاسه و همینطور مسابقه و امروز روز خاصی نیست رفتم سمت دریاچه با این لباس
چندتا سنگ زیر پام بود همونطور که اشک میریختم اونارم پرت میکردم داخل اب که دیدم هری و اکیپش اومدن #چیکار میکنی؟ @فضولیش به تو نیومده /ولش کن هری با صدای خیلی بلند گفتم اره اققاییی پاترررررر خانممممم گرنجرررررررر ررراااسستتت مممییگگنن چچچررااا ببباا مممننن گگننددززاادهه صصصححببتت مممییککننیین و با نهایت سرعت از اونجا رفتم اشکام همینجوری میومد داشتم میرفتم که به دراکو بر خوردم سریع اشکامو پاک کردم @چی میخوای اقای مالفوی _حالت خوبه @نننننهه نننیییسسستتت و دوویدم به سمت قلعه
با گریه رد میشدم همه بهم گیر میدادن رفتم دستشویی دخترونه مارتل گریان «که تو قسمت دوم هم بهش اشاره شده» رو دیدم علامت مارتل~ @سلام مارتل ~سلام عزیزم چی شده «اخه این دوتا دوست صمیمی بودن» @هیچی اومدم یک ابی به دست صورتم بزنم ~حالت بده کسی ناراحتت کرده؟ @راستش بخاطر اینکه اسمم از تو جام در اومد همه مسخرم میکنن ~عزیزم میدونم که حس خوبی نیست ولی مثل اینه که پدر مادرت دارن مسخرت میکنن ولی تو نباید اسیب پزیر باشی باید قوی باشی و اجازه ندی کسی باهات بد رفتار کنه یا مسخرت کنه
خلاصه بعد از کلی درد و دل با مارتل رفتم بیرون که رسیدم جنگل تقریبا شب بود تکیه دادم به درخت با خودم میگفتم«خدایا چرا بقیه فکر میکنن که خودم اسممو انداختم تو جام اتش به جز مارتل کس دیگه ای منو درک نمیکرد» تو این فکر بودم که صدای گرگارو شنیدم چوبدستیمو برداشتم و گفتم «لوموس ماکسیما»اونا گرگا بودن با تمام سرعتم دویدم تا برسم به قلعه ولی افتادم تو یک متریم بودن که رفتم بالای درخت گرگا نتونستن منو بگیرن همونجا خوابیدم تا فردا صبح بیدار ک شدم رفتم خوابگاه که لباسامو عوض کنم هرماینی هم داشت کفشاشو میپوشید رفتم لباسامو عوض کردم
بعد رفتم سرسرا یکی به اسم سدریک گفت میتونی اینجا بشینی منم گفتم البته نشستیم و کلی صحبت کردیم بعد ازم پرسید علامت سدریک§ §میگم تو خودت اسمتو تو جام اتش انداختی؟ @البته که نه مریض نیستم که خودمو تو دردسر بندارم خلاصه مسابقه اول شروع شد و رفتیم برای مسابقه خطرناک ترین اژدها برای من افتاد وایی ترسیدم اول ویکتور رفت بعد سدریک بعد فلور بعدم نوبت من شد رفتم جلو اژدها اول عصبی شد ولی من دستمو گذاشتم رو پوزه ش و سرمو چسبوندم به پوزش و بعد اجازه داد تخمو بردارم و رفتم رختکن لباسامو عوض کردم و رفتم تو قلعه
پرفسور دامبلدور گفت برم دفترش @پرفسور؟ •اوه امیلی بیا @باهام کاری داشتین •بله بشین @بفرمایید •تو چطور تونستی اون اژدها رو رام کنی؟ @راستش یکی از قابلیتامه •اوه خوب میتونی بری @شبتون بخیر •شب تو هم بخیر
خب اون شبم گذروندم شب اروم اشک میریختم چرا برای کسی مهم نیستم؟ خلاصه کلی گریه کردم تا خوابم برد
تامام امیدوارم خوشت اومده باشه کیوتی بزن بعدی چالش دارم😉😉😉🥰😘😍🍭👈🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بینهایت فوق العاده بود کیوتم 😄 و البته بینظیر 😃
عزیزم ممکنه برای پارت بعدی دیگه نتونی داستانمو بخونی
عالیبود فوق العاده