تعداد سوالات و کمتر کردیم.
اون شخص یک رستوران دار بود.گفت:اونا خیلی مرموز بازی در اوردن و ذهنم و مشغول کردن.باب گفت:خب اونا کجا رفتن؟رستوران دار گفت:اونا رفتن هتل روبه رویه رستوران ما. از رستوران دار تشکر کردن و رفتن هتل روبه رو.
رفتن اتاق نگهبانا.در زدن:تق تق تق... نگهبانا گفتن:بله؟سندی گفت:آمممم ما دنبال...آقای خرچنگ گفت:من آقای خرچنگم در و باز کنید.نگهبانا گفتن:رمز چیه؟آقای خرچنگ گفت:من پول دوست دارم های های های...نگهبانا در و باز کردن.همگی با عجله رفتن تو.
کل اتاق و گشتن.نگهبانا گفتن:چی شده؟!بختاپوس گفت:ما 6 هفته است که دنبال این فرمولیم!!!یکی از نگهبانا از تو کلاهش فرمول در اورد و گفت:فرمول اینجاست.همگی پریدن روی نگهبان.آقای خرچنگ فرمول و گرفت و گفت:اوه فرمول ناز و عزیزم!!زمین لرزید و صدای بلند بنگ اومد.
اون صدا دوباره اومد.همگی از هتل بیرون اومدن.
اختراع پلانگتون بود.خیلی خیلی بزرگ بود.پلانگتون گفت:سلام خرچنگ هاهاهاها...آقای خرچنگ گفت:پلانگتون؟!
پلانگتون دوتا جعبه برداشت گفت:روی این یکی نوشته بستنی روی این یکی نوشته سلاح.جعبه ای که روش نوشته بود بستنی رو انداخت دور و جعبه ای که روش نوشته بود سلاح و ریخت تو دستگاه.
گفت:بگیر که اومد.بعد دکمه رو زد.از ماشین یک عالمه بستنی بیرون اومد.باب پاتریک گفتن:آخجون بستنی ممنون پلانگتون.و بستنی ها رو خوردن.پلانگتون گفت:چی؟کارن تو هردوتا جعبه بستنی ریخته!! اومد پاین و به دستگاه لگد زد:از دست این کارن آی آخ آی آخ.
آقای خرچنگ پلانگتون و گرفت و گفت:اهم فکر کنم باید دوباره بفرستمت سفر.بعد پلانگتون و پرت کرد و پلانگتون خورد به یک هواپیما که به سمت بیکینی باتم حرکت میکرد.
فردا... برگشتن بیکینی باتم.فرمول و باز کردن و ماده اصلی رو درست کردن. (منتظر فصل4 باشید...لایک و کامنت یادتون نره.بای بای.)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)