
حرفی ندارم 😊
خانم بوستیه: سلام بچه ها روزتان بخیر . همه بلند شدن و سلام کردن بعد از چند دقیقه خانم بوستیه شروع به حضور و غیاب کرد. خانم بوستیه: مرینت دوپن چنگ🧐 مرینت: حاضر ✋🏻( بچه ها این علامت به عنوان حاضر بودن است✋🏻) خانم بوستیه : آدرین آگراست🧐 آدرین:✋🏻 خانم بوستیه : کاگامی تسوروگی🧐 آدرین : دیدم تا خانم بوستیه گفت کاگامی تسوروگی مرینت عصبانی شد😡😡😡 مرینت : خانم بوستیه اجازه هست؟؟؟؟ خانم بوستیه : البته مرینت چی می خواستی بگی ؟؟؟؟ مرینت: خانم بوستیه نمی خواهم وقت کلاس را بگیرم
ولی فامیلی کاگامی تسوروگی نیست .همه بچه ها دارن با تعجب به مرینت نگاه می کنن😱😱😱😱 کلویی : پس فامیلی اش چیه دوپن 😏 کاگامی : خانم بوستیه مرینت درست میگه فامیلی من تسوروگی نیست و همین طور فامیلی لوکا هم کوفین نیست . تعجب بچه ها بیشتر شد 🤯🤯🤯 مرینت : خانم بوستیه می توانم ماجرا را بعد از کلاس برایتان تعریف کنم؟؟؟؟ خانم بوستیه : باشه. و شروع کرد به درس دادن زنگ تفریح خورد همه بچه ها رفتن بیرون بجز من لوکا و کاگامی خانم بوستیه: قضیه چی بود مرینت🧐🤨 مرینت: خانم کاگامی و لوکا خواهر و برادر های من ...........

هستن .خانم بوستیه: چطور ممکنه ؟؟؟؟مرینت قضیه را برای خانم بوستیه تعریف کرد . خانم بوستیه: باورم نمیشه لوکا و کاگامی این حقیقت داره🤨🤨🤨 لوکا و کاگامی : البته خانم بوستیه : من به آقای داماکلیس می گویم ماجرا را مرینت: ممنونم . دیدم زنگ را زدن همه آمدن سر کلاس بعد چند دقیقه خانم مندلیف وارد کلاس شد و گفت سلام. بچه ها بلند شدن و سلام کردن خانم مندلیف : بچه ها امروز یک شاگرد جدید داریم بیا داخل ویولت آمد داخل و گفت سلام اسم من ویولت هریسون است ( عکس این پارت عکس ویولت است) خانم مندلیف : ویولت برو آنجا بشین ویولت: ........
چشم خانم مندلیف داشتم می رفتم که چشمم خورد به یک پسری که مو های کرم و چشم های سبزی داشت (منظورش آدرین است) رفتم نشستم سر جام و گفتم زنگ خانه باهاش صحبت می کنم و به حرف های خانم مندلیف گوش کردم( بلاخره کلاس تمام شد)آدرین: مرینت عزیزم بیا بریم مرینت:باشه یک لحظه وایسا تا وسایلم را جمع کنم دیدم ویولت آمد سمت ما و به آدرین گفت: ببخشید اسم شما چیه ؟؟؟آدرین: اسم من آدرین است و ایشان نامزدم مرینت ویولت:از آشنایی با شما خوشبختم.من دیگه باید برم خداحافظ 👋🏻 آدرین: خداحافظ👋🏻 مرینت
وسایل هایت را جمع کردی ؟؟؟؟؟مرینت : آره می تونیم بریم می خواستیم بریم که دیدم آلیا،رز،جولیکا،و الکس جلوی ما وایسادن آلیا: مرینت قضیه چی بود🤨 مرینت: آدرین ببخشید امروز نمی توانم با هات بیام آدرین: باشه عزیزم مشکلی نیست خداحافظ👋🏻 مرینت: خداحافظ مراقب خودت باش 👋🏻 آلیا: زود باش بگو مرینت : اینجا بیان بریم خانه ما لوکا کاگامی بیاید بریم.(رسیدن خانه) آلیا بگو دیگه.مرینت : باشه بشینید تا تعریف کنم همه ماجرا را تعریف کرد .آلیا : باورم نمیشه😯😯😯 مرینت:باورت بشه من الان آجی کاگامی و دادش لوکا را دارم که مثل کوه پشت هم هستیم
(خب بریم سراغ ویولت) هنوز داشت جمله آدرین تو سرم اکو میشه که ایشون نامزدم مرینت است داشتم دیوانه می شدم😡😡 که یهو یه فکری به سرم زد و گفت آدرین را مجبور می کنم که با من ازدواج کنه. و یک خنده شیطان کرد😈😈😈 و گفت فعلا خوش باشید 😏😏😏 و نشست و روی نقشش فکر کرد بعد از ده دقیقه گفت فهمیدم ............... (بهتون نمی گم که چی کار می خواهد بکنه 😝) فقط باید حواسم به مرینت و آدرین باشه
(بریم سراغ مرینت) مرینت : داشتم با بچه ها حرف می زدم که دیدم گوشیم زنگ خورد همه بچه ها نگاه کردن رو گوشیم دیدن شماره آدرین را سیو کردم عشقم آدرین❤️ آلیا: نه به وقتی که آدرین را می دیدی لُکنَت می گرفتی نه به الان که شماره اش را سیو کردی عشقم آدرین❤️ همه زدن زیر خنده😂😂😂😂 مرینت: رو آب بخندید و گوشیم را برداشتم و بلند شدم . رفتم داخل بالکن و جواب دادم سلام آدرین آدرین: سلام عزیزم خوبی؟؟؟؟ مرینت: اره من خوبم تو چطوری؟؟؟؟ آدرین: من خوبم هنوز مشغول صحبت کردن با دوستانت هستی ؟؟؟؟؟؟
ناظر عزیز لطفاً منتشر کن 🌹❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
داستانت عالیه . حتما ادامه بده 😍💖❤
باشه چشم🌹
داستانت عالی بود پارت بعدی پیلیز😍