سلام بچه ها امیدوارم که خوشتون بیاد 😊
و بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم دیدم داخل بیمارستان هستم و تام هم وقتی که دید چشم هایم را باز کردم گفت سابین خوبی من گفت آ..... آره تام نگران نباش سه قلو ها سالم هستند با شنیدن این حرف گفتم خدا را شکر میشه بچه ها را بیاری؟؟ تام البته و رفت بیرون بعد از ۱۵ دقیقه دیدم با سه تا بچه خوشگل وارد شد و گفت این یکی پسره موافقی اسمش را لوکا بگذاریم من هم موافقت کردم و گفتم این دوتا را هم می گذاریم مرینت و کاگامی 🙂🙂 تام باشه بعد از دو روز مرخص شدم و آمدم خانه. از آن روز به بعد کمتر وقت می کردم خاطراتم را بنویسم چون با سه قلو ها بازی می کردم
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عالییییی داری پیش می روی😉
عالییییی بود 🌹
ممنونم گلم😉