
سلام من اومدم با پارت 7 ببخشید دیر شد 😘❤️
آدرین جواب داد _ الو... سلام ناتالی... اره بیرونم... باشه میام... ساعت چند؟... الان... آهان باشه... باشه... خدافظ. گوشی رو قطع کردمرینت _چی شده آدرین؟ آدرین _بچه ها من باید برم نینو _ الان داداش؟ آدرین _ اره الان بادیگاردم میاد دنبالم مرینت _ یعنی نمیتونی بستنی بخوری؟ 🙁 آدرین _ نه شما بخورید همین که آمدم بیرون حالم خیلی عوض شد🙂. خیلی دوست دارم بازم آدرین رو نگه دارم ولی نمیشد باباش نمی گذاشت 😒 بادیگارد آدرین آمد دنبالش و آدرین رفت، رفتم پیش مرینت که رو نمیکت نشسته بود و به یه جا خیره بود و تو افکار خودش غرق بود رفتم پیشش نشستم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش و از افکارش آمد بیرون مرینت _ بله بهار _ چی شده چرا تو فکری؟ مرینت _ ام... آه... هیچی هیچی 🙂 بهار _ نمیشه که اینجوری تو فکری هیچی باشی که
مرینت _ نمیدونم... واقعا دیگه نمیدونم دیگه به چی فکر کنم از یه ور هاک ماث، از یه ور آدرین، از یه ور لوکا، از یه ور درسام،از یه ور مامان و بابام که دارن بهم شک میکنن از یه ور هم کت نوار بهار _ نگران نباش قول میدم همه ی اینارو با همدیگه درست کنیم، باشه؟ 🙂مرینت لبخند زد و گفت : باشه 🙂 بهار _ خب... پاشو... پاشو بریم بستنیمون رو بخوریم که من هم گشنمه هم تشنه الان هم بچه ها میرن. پاشدم و دستش رو کشیدم و رفتیم پیش آندره. بهار _ خب آندره جان دو تا بستنی مخصوص و چشمک زدم آندره خندید و گفت : حتما
برای مرینت یه بستنی به طعم نعناع و هلو داد مرینت هم رفت نشستپیش بچه ها برای منم یه بستنی توت فرنگی و نعناع داد و نشستم و به بستنی نگاه کردم و با ولع شروع کردم به خوردن، بعد از اینکه بستنی هامون رو خوردیم و با بچه ها خداحافظی کردیم و رفتیم و الیا و نینو رو رسوندیم خونه ی الیا و تو راه به مرینت گفتم : مرینت حال داری بریم یکم خرید؟ مرینت _ اره برای چی؟ بهار _ من لباس ندارم فقط همین یه دونه رو دارم مرینت _ باشه بریم، تاکسی گرفتیم رفتیم به یه پاساژ
پیاده شدیم و رفتیم داخل همین جوری نگاه میکردیم و چیزی پیدا نکردیم رفتیم طبقه ی پایین نگاهم رو یه لباس خوشگل جمع کرد و وارد مغازه شدیم میه گفت لباس های خوشگلی داشت من یه چند دست لباس اسپرت خریدم و مرینت هم یه لباس مجلسی کوتاه خرید واقعا بهش میامد حساب کردیم و آمدیم بیرون یه کم هم لباس راحتی خریدیم و برگشتیم تو راه مرینت گفتم : به نظرم تو میتونی با این لباس صورتیه حداقل مخ 10 تا پسرو بزنی، خیلی بهت میاد. مرینت خندید و گفت : نه بابا تاکسی گرفتیم و برگشتیم خونه
تا رسیدیم ولو شدم رو مبل وای خدا چقدر خسته شدیم به مرینت گفتم : به نظرت بریم حمام و بعد با همدیگه یه ناهار درست کنیم و فیلمم بزاریم تا استراحت کنیم؟ مرینت_ باشه من پایم از رو مبل بلد شدم و گفتم : من اول برم یا تو؟ مرینت _ کجا؟ بهار _ حمام دیگه مرینت _ آهان... تو اول برو بهار _ باشه. یه لباس راحتی که برای تو خونه خریده بودم و برداشتم و رفتم سمت حمام... بعد از حمام موهامو خشک کردم و دو گوشه بافتم و رفتم تو هال مرینت نبود همه جا رو گشتم نبود که نبود رفتم سمت تلویزیون رون بود و اخبار داشت
نادیا _ گیج نشید این فقط اخباره شروری جدید در سطح شهر دیده شده از مردم عزیز خواهشمندیم از خونه ها بیرون نیان تا ابرقهرمان های عزیزمون اوضاع رو به حالت عادی برگردونن و حالا گزارشی از از همکار عزیزم کاملیا... اوضاع چه خبره؟ کاملیا _ خب خوشبختانه ابرقهرمان هامون رسیدن و با این شرور مبارزه میکنن، ای وای نه کت نوار آسیب دید، لیدی باگ از لاکی چارمشکمک میگیره... اوه به چه عالی لیدی باگ تونست این اکوماتیزی رو شکست بده، همه چیز به حالت عادی برگشت ممنون از لیدی باگ و کت نوار
ای وای الان حال کت خوبه؟ خدا کنه خوب باشه 🙁 حتما خوبه چون لیدی باگ میراکلس لیدی باگ رو گفت، الان مرینت میاد ازش میپرسم، روی مبل نشستم و منتظر مرینت بودم که گوشیش زنگ 7ورد نگاه کردم دیدم الیاست برداشتمشو جواب دادم بهار _الو الیا _ الو سلام مرینت بهار _ اممم... آلیا مرینت هنوز نیامده گوشیش رو جا گذاشته الیا _ عع تویی بهار بهار_ اره خودمم الیا _ باشه هر وقت مرینت آمد بهش بگو بهم زنگ بزنه بهار _ چیزی شده مگه؟ الیا _ نه چیزی نیست بهار _ باشه حتما بهش میگم الیا _مرسی خدافظ بهار _ خدافظ گوشی رو قطع کردم و یه صدایی میآمد از اتاق مرینت و رفتم سمت اتاقش
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان ت عالیه😍😍