سلام بچه ها فعلا این پارتو داشته باشید ممکنه تا چند روز نباشم امبدوارم خوشتون بیاد 💜💜
( علامت ها : کوک : ©ته:®نامی:∆جین:√جیمین:×یونگی:¶هوپی:~) خب .....آعمم...احتمالاً نامجون براتون تعریف کرده که یه دختره با دوچرخه تو پارک افتاد و بی هوش شد»بعد منو تهیونگ بردیمش بیمارستان √آره تعریف کرده😊©خب میخآاستم بگم که امروز رفتم بیمارستان وقتی دیدمش احساس کردم ظربانم رفت بالا و یه حس عجیب بهم دست داد 😶 شما میدونین معنی این حس چیه ؟؟😓×عهههههه😮¶واقعاً😛ینی خودت نمیدونی؟؟~🙄🙄∆خب ببین آقای جونگ کوک ...😓باید بگم که تو از اون دختره خوشت اومده☺و برام عجیبه که خودت نفهمیدی 😓®دیدی😏نگفتم؟؟...😁
( علامت ها : کوک:©ته:®نامی:∆جین:√جیمین:×یونگی:¶هوپی:~) ©یعنی میگین این حسی که من اون موقه متوجهش شدم عشقه ؟؟😕×آرییی😂√خب حالا عکسی مشخصاتی چیزی ازش نداره بدونیم ؟؟😙©خب نه راستش فقط اسمشو میدونم😓~اسمش چیه ؟😀©سوفیا🙂¶چه اسم قشنگی 😄©خب حالا بنظورتون باید چیکار کنم ؟؟😅×من که میگم اول باید بشناسیش که چه جور آدمیه ؟؟😆∆رتست میگه الان فقط اسمشو میدونیم ©خب اون دو تا دوست داره که هر روز میان و بهش سر میزنن می تونم از اونا بپرسم ؟؟×آخه از این بهتر چی میخوای😁~فکر خیلی خوبیه ولی اونا شک نمی کنن به..
کوک ؟؟😕¶حالا امتحانش ضرری نداره 😊( نویسنده:ضرر رو درست نوشتم ؟؟😓)©بچه ها خیای ممنون که باهام حرف زدین نیاز داشتم ☺☺®آخه مگه حرف زدنم تشکر میخواد 😂همه زدن زیر خنده بعد همه رفتیم کمپانی تمرینو شرآع کردیم و خلاصه دیگه امروز تموم شد فردا : از زبان کوک : امروز جمعسو هیچ کاری نداریم پس میتونم با خیال راحت برم و بگردم 😙همرو بیدار کردم صبحانه درست کردم و خوردیم و خلاصه پیشنهاد دادم بریم بیرون رفتیم پارک ¶بچه ها میگم اینحا یه چرت نمی چسبه؟😃×چرا اتفاقا منم داشتم به این ......
موضوع فکر میکردم.... (از زبان جیمین): جین و کوک رفتن حسیر و آوردن و گرفتیم چرت زدیم روز تعطیل بود و هیچ استرسی نداشتیم و با خیال راحت چرت زدیم راستش به من خیلی خوش گذشت 😜از زبان کوک : بعد از ظهر شده بود و هممون داشتیم میرفتیم سمت خونه که تو راه از بیمارستانی ک سوفیا توش بود رد شدیم همون موقه گفتم ماشین وایسته که من برم و به سوفیا سر بزنم ©بچه ها من اینجا پییاده پیشم برم سر بزنم ®منم میام ∆برین خدافظ 🙂×¶√~∆بای©بای.....
رفتم داخل بیمارستان رسیدم به اتاق سوفیا که دیدم دوستاش دارن از اتاقش در میان رفتم جلو ©سلااام🙋=وای اون موقه کوک و ته رو دیدم 😥=واییییی ★پانییییی اون تهیونگهههههه برگشتم و رفتم پشت پانیسا وایستادم و پستم گذاشتم جلو صورتم 😌 کو و ته اومد جلو کوک داشت با پانیسا حرف میزد که تهیون اومد نزدیگ من و گفت ®اسمتون چیه ؟؟🙂داشتم در درون هق هققق می کردم از خوشحالییی😱م...م...مم....من ؟؟😲آممم آها 😅اسمم کوثره😌®میشه با من بیاید 🙃 واقعاً؟ باشه😌😌 تو ذهن کوثر : عههههههههههههههههه چطورممکنهههههه😨😨جانننننن
®یکی از دوستای سوفیا رو صدا کردم احساس کردم خیلی دست پاچه شد ®میخواستم در باره ی کوک بهت بگم=بفرمایید 😌®ولی لطفا به سوفیا نگید این رو ؟؟🙂=باشه حتماً😓®میخواستم بگم که کوک امروز یه موضوعی رو برامون تعریف کرد و متوجه یه چیزی شد اون از سوفیا خوشش اومده فقط خواستم بهتون برسونم 🙃 و اینکه لطفا بهش نگید چون کوک ناراحت میشه 😇=باشه بهش نمیگیم 😆®یه سولی دارم ؟=بگو 😅😅😅®شما دوست پسر دارین ؟؟😅=م....من آممممم نه 😌....®میشه شمارتو به من بدی ؟؟😄=ش......م....مار.....مو ب.....بدم؟؟😯.شماره:....®مرسی😄
خب پارت ۷ هم تموم شد میگم که من یه چند روزی نیستم دارم میرم مسافرت ولی خب تو مسافرتم اگه تونستم واستون مینیویسم 🙃💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود هانی🍭💕
خعلی خوف بود🥺🍬❣
پارت بعد تو برسیه؟
خیلی خوب بود 😍😍😍
عالی بود مشتاق بقیه داستانتم ♥♥
مرسی عزیزم 💜💜💜
خپاهش کاری نکردم 😘😘سفر خوش بگذره😁😁😜😜