
لایک و کامنت یادتون نره.
8 ماه بعد... باب با وحشت به آقای خرچنگ گفت:آقای خرچنگ!!!آقای خرچنگ گفت:چی شده؟باب گفت:ماده اصلی همبرگر خرچنگی مون تموم شده!!آقای خرچنگ گفت:خب خودمون درست میکنیم.بعد رفت یک دیگ اورد و گفت:خب یکم خیارشور میریزیم و یکم پنیر.یکمم پیاز. باب گفت:نه پیاز نه کاهو.آقای خرچنگ گفت:نه پیاز.باب گفت:نه کاهو.آقای خرچنگ گفت:چطوره یه نگاه به فرمول بندازیم؟باب گفت:فکر خوبیه.
آقای خرچنگ فرمول و برداشت.پلانگتون با یک موشک کوچولو حمله کرد و فرمول و گرفت.گفت:هاهاهاها...فرمول حالا پیش منه! آقای خرچنگ گفت:پلانگتون؟!باب و آقای خرچنگ دنبال پلانگتون میکردن.باب پاهاش و فنری کرد وپرید هوا و فرمول و گرفت.آقای خرچنگ پلانگتون و گرفت و پرتش کرد سمت چام باکت.آقای خرچنگ به باب گفت:دیگه از دست این حمله های پلانگتون خسته شدم.آهان یه فکری دارم فرمول میفرستم سفر.باب گفت:سفر؟!آقای خرچنگ گفت:آره پسرم سفر اگه فرمول نباشه پلانگتون انقدر حمله نمیکنه.
پرچ پنکینگ:من پرچ پنکینگ هستم زنده از رستوران خرچنگ.همین الان آقای خرچنگ فرمول سری همبرگر خرچنگی رو به یک سفر ابدی میفرسته.باب گفت:خداحافظ فرمول سری.فرمول اول با یک هلیکوپتر به سمت یک قطار رفت و قرار بود بعدش با یک کشتی و بعد با یک هواپیما بره.پلانگتون داشت اخبار و نگاه میکرد.آقای خرچنگ گفت:خب حالا برگردیم سرکارمون.باید پیاز بریزیم اوه... باب گفت:شما میخواید به فرمول یه نگاه بندازید ولی اون و فرستادید سفر.آقای خرچنگ بله.
بعد از بلندگو گفت:آقای بختاپوس به دفتر من.بختاپوس رفت به دفتر آقای خرچنگ.گفت:بازم؟!آقای خرچنگ گفت:بله بازم میخوام بفرستمتون سفر.باب:هوراااااااا اوه راستی...آقای خرچنگ بله میتونی پاتریک و اون سنجابه رو بیاری.باب:هورااااااا!بختاپوس:باز شروع شد.آقای خرچنگ:خب معموریتتون اینه اول با هلیکوپتر و بعد با قطار میرید اگه تو قطارم نبود با کشتی اگه تو کشتی هم نبود با هوا پیما اگه اونجا هم نبود برید آلمان.
2 ساعت بعد... پرچ پنکینگ:من پرچ پنکینگ هستم زنده از رستوران خرچنگ همین الان آقای خرچنگ 2 تا از کارمنداش و یک ستاره و میفرسته سفر دنبال فرمول.پلانگتون گفت:عالی شد هاهاها...بعد با هلیکوپتر کوچولوش دنبالشون کرد و تو قطار باهاشون همراه شد.
در قطار... باب گفت:خب من با انتظامات اینجا حرف زدم گفت فرمول و نگهباناش از اینجا رفتن.بختاپوس گفت:مگه اون فرمول تو یک جعبه نیست که اون جعبه توی یه جعبه دیگه که تو جعبه دیگه که توی یک جعبه گنده که قفل شده نیست؟!باب گفت:چرا ولی نگران نباش آقای خرچنگ کیلید قفل وبهم داده.پلانگتون گفت:پس فقط لازمه اون کیلید و کش برم هاهاهاها...
5 ساعت بعد... رسیدن به اسکله بندر و سوار کشتی شدن. 3 ساعت بعد... باب گفت:رسیدیم؟!از کشتی پیاده شدن.ولی جایی نبود که میخوستن برن.زنگ زدن به آقای خرچنگ.آقای خرچنگ گفت:اوه مثل اینکه بیلیت و شتباهی فرستادم.فردا بیلیت درست و میفرستم.
اونا مجبور شدن یک روز اونجا بمونن.یک هتل گرفتن.
پلانگتونم تو همون هتل موند.
فردا... آقای خرچنگ بیلیت درست و فرستاد.اونا سوار کشتی شدن. فرمول اونجا هم نبود.
برای خوندن ادامه داستان منتظر پارت 2 فصل 3 باشید... لایک و کامنت یادتون نره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنونم
چشم
عالی بود لطفا ادامه بده