سلام بیبی ها این اولین تستمه و اینکه من بیلینک و آرمی هستم بایسم لیسا و تهیونگه و البته من همشونو دوست دارم خب بریم سراغ تست💖

مثل همیشه داشتم با حسرت به عکسای بی تی اس نگا میکردم با حسرت گفتم پوففف چیمیشه از نزدیک یه بار ببینمشون که یهو دیدم دوستم آوین مسیج داده گفته سلام مانیا چه خبر چه میکنی گفتم سلام آوین هیچی داشتم به این فکر میکردم که چیمیشه اعضا از نزدیک ببینم😭 که دیدم آوین گفت ا.س.ک.ل. تو که زبان کره ای بلدی وضع مالی تم که اوکیه پس چرا نمیتونی یهو با خودم گفتم آره آوین راست میگه وقتی من همه اینارو دارم میتونم برم دیگه😃 که به آوین گفتم آوین ایشالا به آرزو هات برسی که آوین گفت عه چیشد یهو میخای بری واقعا گفتم آره
بعد گرفتم خابیدم فرداش اینه جن بلند شدم موهامو بستم به صورتم آب زدم رفتم که صبح بخورم بعد که صبحونه خوردم موضوع رفتنه کره هم به خانوادم گفتم (نکته اسمه این دختره مانیاست ۲۳ سالشه عاشقه نقاشی عکاسی و ادیتوره ) بعد بابام گفت میتونی بری ولی شرط داره با ذوق مرگ گفتم چه شرطی بابام گفت که مواظب خودت باشی😉 گفتم چشم بابا ولی من بچه ۵ ساله نیستم که😂
بعد مامانم گفت خیلی خب باشه کم مزه بریز امروز بریم یکم لباس بخریم برای مسافرتت و من قرار بود ۱ ماه اونجا بمونم رفتیم یه پاساژ بود که یه مغازش پر از لباسو وسایلای کره ای میفروخت منم با ذوق رفتم اونجا یه لباسه هانبوک گرفتم با یه بمب آرمی و یه سری لباس دیگه بعد مامانم گفت که هوا داره سرد میشه بریم کافه (نکته الان تو داستان وسته پاییزه)
بعد رفتیم قهوه کیک خوردیم و برگشتیم خونه منم که رسیدم مستقیم رفتم سمته ساکم وسایلمو جمع کردم برای فردا شب شد به آوین زنگ زدم مکالمه مانیا با آوین (مانیا: سلام خوبی آجی آوین : سلام آجی چطوری راستی چه خبر از سفرت مانیا : به مامان بابام گفتم اونا هم قبول کردن امشب هم ساعت ۵ حرکت میکنم آوین : آها ایشالا سلامت برگردی مانیا : مرسی آجی آوین: خب دیگ خداحافظ برو یکم بخاب فردا میری مسافرت گفتم باشه بایی پایان مکالمه)

صبح با آلارم گوشی بیدار شدم دست صورتمو آب زدم شیر کیکمو خوردم رفتم لباسمو پوشیدم (عکس بالا لباسم) بعد منتظر شدم که تاکسی بیاد دیدم تاکسی امد سوار شدم از مامان بابام خداحافظی کردم تاکسی رفت سمت فرودگاه رفتمو ویزا و .... از ایجور چیزمیزامو اوکی کردم رفتم نشستم هواپیما
نشستم سرجامو آهنگ بی تی اس Black swan رو گذاشتم چشام کم کم داشت سنگین میشد هواپیما هم آروم آروم از زمین داشت بلند میشم منم خابم برد.... بعد نیم ساعت چرت سرحال بیدار شدم که مهماندار هواپیما امد گفت چیزی میل ندارید گفتم نه ممنون فقط یه قهوه میخاستم بعد رفتش منم به زره دور بر مو دیدم یهو یه پسرو دیدم که داره تیکه آهنگ دینامیت بی تی اس رو میخونه قیافش خیلی آشنا بود برام صورتشو برگشتوند به من ولی داشت اون طرف نگا میکردم که دیدم اون.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
....