10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 97 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بچه هااااا منتظر یه اتفاق بد باشیننن یوهاهاهاهاهاهاها
حشمت:مثل اینکه بچه شهریمونو یکم دست کم گرفتم😏.
من:😏فعلا حرفی نمیزنم تاجواب اعلام بشه فعلانم باید بریم کار داریم.
بعدم سوار ماشین شدیمو راه افتادیم
من:یاخدا گوشیم ترکید.
میترا یه عالمه زنگ زده بود الانم دوباره زنگ زد
من:یه دیقه هیچ حرفی نزنین میتراس نمیخوام درباره این موضوع چیزی بفهمه.
بعدم جواب دادم
من:الو؟
میترا:آرمان معلومه کجایی چیشده خوبین آرش چرا زنگ زد تو چه دردسری افتادین بهم بگو کمکت کنم(داد زدن و تند حرف زدن میثل سونیک).
من:میترا ترمز بگیر ببینم نفس بکش آرش چرا زنگ زد.
آرش:یاخدا.
میترا:بهم زنگ زد گفت یه اتفاق بدی افتاده به کمکت نیاز داریم بعدم یهو گفت درست شد بعدم قط کرد هر چیم بهت زنگ میزدم جواب نمیدادی به خدا دارم سکته میکنم.
من:آروم باش چیزی نشده همه چی مرتبه.
میترا:آرمان بهم دردغ نگو.
من:باور کن هیچی نشده فقط الان بروخونه آماده شو یه مهمون ویژه داری.
میترا:کی؟
من:ویژس نمیتونم بگم که کاری که گفتمو انجام بده ساعت 2میارمش.
میترا:باشه خدافظ.
من:خدافظ.
بعدم قط کردم و با اصبانیت به آرش نگاه کردم
من:تو خجالت نمیکشی نگفتم درهرشرایطی نباید بفهمه.
آرش:ببخشید یه لحظه هیچی به ذهنم نرسید ولی حالا که چیزی نشده.
من:نزدیک بود سکته کنه یه نفس داشت حرف میزد.
آرش:ببخشید دیگه آرمان.
پیرزن:کی میریم پیش میترا.
من:عجله نداریم که داریم؟تازه یکمم پیش ما بمونین جاتون امن تره.
پیرزن:وقتی اوناروگفتم دیگه ترسی از مرگ ندارم لطف میکنی زودتر برم گردونی.
من:این چه حرفیه میزنین آخه بعدشم حیف نیست فرشته ای مثل شما رو نابود کنن.
پیرزن:😂چی میگی آخه من کجام شبیه فرشتس همه جام چروکو زبر شده.
من:زیبایی که همیشه به زاهر نیست به قلبه به درونه آدمه.
آرش:تو از کی شاعر و مشاور شدی؟خودشیرین.
من:ببند دارم روحیه میدم.
💮از زبان آرمان💮
آرش:بعد به منو کیمیا گیر میدی خودت بدتری که پاچه خار.
من:اون فرق داره باشعور.
آرش:بنظر من که فرق نداره.
من:حرف نزن بابا زنگ بزن کیمیا هم بیاد خونه مامانم شامو پیش هم باشیم چندروزه بهش خوب نرسیدی ببینم گلتو کنه پوستتو میکنم میزنم روی دیوار خونم.
آرش:چشم خشن عوض تشکرشه میبینی توروخدا بقیه رفیق دارن منم رفیق دارم.
من:ببند بابا اول میریم خونه من تا لباسمو عوض کنم بعد میریم.
بعد نیم ساعت رسیدیم وارد خونه شدیم اونا روی مبل نشستن تا خستگی درکنن منم رفتم یه دوش بگیرم با اینکه امروز خوب پیش رفت ولی بازم قلبم داره میاد تو دهنم هیچیم نمیتونه آرومم کنه(بغل میتراچی😈اوووآرررره)
اومدم بیرون لباسامو عوض کردم خیسی موهامو باحوله گرفتم هنوز یکم نم داشت رفتم پایین چه بویی کل خونه روگرفته به به
من:بوی چیه.
آرش:بیا ببین ایشون چه کردن.
من:چرا اینکارو کردین به زحمت افتادین آخه.
پیرزن:این که کاری نداشت.
بهروز:من یه پیشنهاد دارم شما نگاه کنین من میخورم.
آرش:فک کردی میزارم این غذای لذیذو از چنگم در بیاری.
من:گشنه ها آروم باشین غذا برای جفتتون هست.
بعدم رفتم نشستم پیششون
👑چندی بعد👑
ساعت دیگه نزدیکای 2بود راه افتادیم و رفتیم سمت خونه مامانم
من:میگم بنظرتون میترا با دیدن شما چه رفتاری میکنه.
پیرزن:نمیدونم ولی احساس خوبی ندارم.
من:منم همین طور ولی باید خوشبین بود.
درو باز کردم وارد خونه شدیم میترا توی آشپزخونه بود باصدای در سری اومد بیرون با دیدنش کلی جاخورد شکه شده بود هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیداد خشک شده بود کلا فک کنم گند زدم
پیرزن با عساش نزدیک میترا شد
پیرزن:سلام دخترم دلم برات تنگ شده بود.
منتظر جواب موند ولی میترا چرا جواب نمیداد اصلا از قیافش نمیشد دید خوشحاله یا ناراحت
من:میترا...ازشون استقبال نمیکنی؟
تازه یکم تکون خورد یکم پلک زد
میترا:..خاله خودتی؟
پیرزن:آره خودمم میترا.
بعدم سری همدیگرو بغل کردن نفسم رفت گفتم به هیچی بزرگ رفتیما نفسمو آسوده دادم بیرون بعد کمی راضی شدن از بغل هم بیان بیرون
میترا:خاله خیلی خوشحال شدم دیدمت فکر نمیکردم ببینمت.
پیرزن:منم همینطور فکر کردم برای همیشه ازدست دادمت.
مامان:بهتره تشریف بیارین تو حتما کلی راه اومدین بیاین تو لطفا.
بعدم همه نشستیم این آهن روبا به همدیگه چسبیده بودن هی حرف میزدن اگه میدونستم اینقدر خوشحال میشه زودتر میاوردمش
من:بهروز به نظر من بهتره بیای اینجا هم میتونم مشغول کارت کنم هم اینجا میتونی بری به بهترین دانشگاه میتونی خرج زندگیتو دربیاری.
بهروز:این پیشنهاد عالیه ولی من نمیتونم قبولش کنم.
من:برای چی.
بهروز:خب فکر کنم سرنوشت من هنونجاست آینده درخشانم...ولی اگه بهش نرسیدم قول میدی هروقت اومدم این کارو برام بکنی.
من:حتما...فقط اون آینده درخشانت احیانا یه دختر نیست.
بهروز:چ.چی تواز کجا میدونی😶.
من:به مشکل برخوردی بهم بگو البته اگه خودم به مشکل بر نخورم😓.
بهروز:😂اوووتوووم.
من:😏فک کردی فقط خودت اینکاره ایی.
بهروز:پس توم موفق باشی.
من:ممنون.
بهروز:حالا نمیگی اون زن خوشبخت کیه.(آروم حرف زدن)
من:نمیتونم بگم ولی بزودی خودت میفهمی.
بهروز:پس کارت دعوت حتما واسم بفرست😂.
من:باشه😂.
💮از زبان میترا💮
👑چندروزبعد👑
بعد چندروز خاله رفت خونه خودشون آرمان اینو از کجا پیدا کرد آخه الحق که همچی ازش برمیاد همه گی دورهم جمع شده بودیم داشتیم صحبت میکردیم که گوشی آرش زنگ خورد
آرش:بله بفرمایید....بله خودم هستم....خیلی خب الان خودمو میرسونم.
آرمان:کی بود.
آرش:بشین تا بیام.
آرمان:منم میام.
آرش:بشین میام میگم بهت دیگه الانم داری پس میوفتی اونجا کار دستم میدی.
بعدم سری رفت بوی مشکوکی به مشامم میخوره آرمان نشسته بود پاشو هی تکون میداد استرس و از چشاش میشه خوند
من:خوبی؟
آرمان:آره.
من:معلومه.
حرفم نمیزنه که بفهمم چی به چیه چندیقه گذشته بود ولی خبری از آرش نبود دارم تخم مرغ میکنم ببینم قضیه چیه کیمیا بدتر از من
کیمیا:خب داداش حرف بزن دیگه نه تو نه آرش زبون باز نمیکنین.
آرمان:هیچی نیست خواهر من ول کن دیگه.
کیمیا:اگه هیچی نیست پس چرا نگرانی یه ضرب داری پاتو تکون میدی.
آرمان:نگران نیستم.
کیمیا:چه گندی زدین بگین خب..تصادف کردین...آدم کشتین...قمار کردین...دزدی کردین...شرکت به هیچی رفت؟
آرمان:نه کیمیا نه چه ذهنی داری تو یه وجب.
خاله:خب پسرم بگو چیشده نصف جونمون کردی.
آرمان:من باچه زبونی بگم هیچی نیست.
خاله:توکه جون به جونتم کنن حرف نمیزنی باید از آرش بپرسیم.
من:پات شکست اینقدر تکونش نده رومخمه.
آرمان:فعالیت غیر ارادیه نمیتونم کنترلش کنم.
من:وقتی اینکار انجام میشه یعنی فرد یه نگرانی یااضطرابی داره(اینو علم سابت کرده از خودم درنمیارم).
آرمان:آخه من کودن چرا باآرش نرفتم😐.
زنگ درخورد همه باهم سری سمت درهجوم بردیم آرش بادیدن ما ترسید آرمان دست آرشو گرفتو سری بردش توی اتاق
💮از زبان میترا💮
کیمیا رفت گوششو گذاشت روی در تا بشنوه اونا چی میگن
من:این کار خوبی نیست کیمیا بیا اینور.
کیمیا:سیس وایسا.
خاله:معلوم نیست چه کاری کردن😟.
من:وقتی به ما نمیگه حتما نمیخواد ما بدونیم این کار خوبی نیست.
کیمیا:اتفاقا باید بدونیم چه خبره.
من:اصلا به من چه گناهشو تو میکنی نه من.
آرش دراتاقو سری باز کرد که کیمیا افتاد روش(کلا از اون صحنه ها دیگه)
کیمیا:ببخشید😳.
بعدم سری از روش اومد اینور
آرش:تو خوبی؟.
کیمیا:آره توجاییت درد نگرفت.
آرش:نه.
آرمان:گوش وایساده بودی😐.
کیمیا:آره.
من:خداروشکر دروغ توکارت نیست.
آرمان:تموم شد متفرق شین.
بعدم خاله رفت پایین من هنوز به دیوار تکیه داده بودم داشتم نگاشون میکردم کیمیا هم وایساده بود هی میگفت مطمعنی جاییت نشکسته😂
آرش:آخ کمرم.
آرمان:دیدی ترکوندت😂.
آرش:بایدم بخندی دیگه نمیتونم راه برم.
کیمیا:خاک توسرم فک کنم زدم لگنت شکست بریم بیمارستان؟
آرمان:نه بابا چیزی نیست که خودشو لوس میکنه جلوی تو.
کیمیا:(لپاش گل انداخت)داداش مسخره نکن شاید جاییش شکسته باشه.
آرمان:آرش بریم بیمارستان.
آرش:ساختمون روم خراب نشده که کیمیا هم که وزنی نداره خوب میشم چیزی نشده.
آرمان:ای کاش ساختمون روت خراب میشد.
کیمیا:داداش.
آرمان:شوخی کردم.
خاله:بیاین دیگه دمنوش درست کردم.
بعدم آرش باکمک کیمیا رفت پایین آرمانم همونجا به چهارچوب درتکیه داده بود داشت منو نگاه میکرد منم به دیوار تکیه داده بودم داشتم اونو نگاه میکردم
من:خوشگل ندیدی.
آرمان:چرازیاد دیدم.
من:نمیخوای بگی درباره چی اینقدر استرس داشتی.
آرمان:ندونی بهتره اسرارم نکن چون نمیتونم بهت بگم.
من:باشه😞.
بعدم رفتیم پایین
💮از زبان میترا💮
کیمیا رفت گوششو گذاشت روی در تا بشنوه اونا چی میگن
من:این کار خوبی نیست کیمیا بیا اینور.
کیمیا:سیس وایسا.
خاله:معلوم نیست چه کاری کردن😟.
من:وقتی به ما نمیگه حتما نمیخواد ما بدونیم این کار خوبی نیست.
کیمیا:اتفاقا باید بدونیم چه خبره.
من:اصلا به من چه گناهشو تو میکنی نه من.
آرش دراتاقو سری باز کرد که کیمیا افتاد روش(کلا از اون صحنه ها دیگه)
کیمیا:ببخشید😳.
بعدم سری از روش اومد اینور
آرش:تو خوبی؟.
کیمیا:آره توجاییت درد نگرفت.
آرش:نه.
آرمان:گوش وایساده بودی😐.
کیمیا:آره.
من:خداروشکر دروغ توکارت نیست.
آرمان:تموم شد متفرق شین.
بعدم خاله رفت پایین من هنوز به دیوار تکیه داده بودم داشتم نگاشون میکردم کیمیا هم وایساده بود هی میگفت مطمعنی جاییت نشکسته😂
آرش:آخ کمرم.
آرمان:دیدی ترکوندت😂.
آرش:بایدم بخندی دیگه نمیتونم راه برم.
کیمیا:خاک توسرم فک کنم زدم لگنت شکست بریم بیمارستان؟
آرمان:نه بابا چیزی نیست که خودشو لوس میکنه جلوی تو.
کیمیا:(لپاش گل انداخت)داداش مسخره نکن شاید جاییش شکسته باشه.
آرمان:آرش بریم بیمارستان.
آرش:ساختمون روم خراب نشده که کیمیا هم که وزنی نداره خوب میشم چیزی نشده.
آرمان:ای کاش ساختمون روت خراب میشد.
کیمیا:داداش.
آرمان:شوخی کردم.
خاله:بیاین دیگه دمنوش درست کردم.
بعدم آرش باکمک کیمیا رفت پایین آرمانم همونجا به چهارچوب درتکیه داده بود داشت منو نگاه میکرد منم به دیوار تکیه داده بودم داشتم اونو نگاه میکردم
من:خوشگل ندیدی.
آرمان:چرازیاد دیدم.
من:نمیخوای بگی درباره چی اینقدر استرس داشتی.
آرمان:ندونی بهتره اسرارم نکن چون نمیتونم بهت بگم.
من:باشه😞.
بعدم رفتیم پایین
💮از زبان نویسنده💮
شب شده بود آرمان به خونه خودش رفت کلیدوتوی در چرخوندو درو باز کرد کل خونه توی تاریکی فرو رفته بود دروپشت سرش بست و به سمت پیریز برق رفت تا چراقارو روشن کنه که چیزی از پشت دورگردنش حلقه زد و به عقب کشیده شد آرمان خیلی سعی کرد که اون طنابو از دور گردنش باز کنه ولی اونقدر نازک بود که نمیتونست از طرفی اون فرد گره طنابو تنگ و تنگ تر میکرد نمی تونست نفس بکشه دیگه دست و پای آرمان شل شد دیگه تقلانکرد همون لحظه که آخرین لحظه مرگش بود پشت سریش طنابو ول کرد آرمان روی زمین افتاد و سرفه میکرد هنوز حالش جانیومده بود که چندنفر بهش حمله کردن زیر لگدای محکمشون داشت له میشد باکفشای تیزشون بی رحمانه کتکش میزدن هرلگدشون نفس آدمو میبرید اینقدر کتکش زدن که زیر پاهاشون بیهوش شد و از حال رفت...
💮از زبان میترا💮
سمت شرکت راه افتادم درکمال تعجب هنوز آرمان نیومده بود یعنی چه اتفاقی براش افتاده شایدم خواب مونده به کارام رسیدم چندساعتی گذشته بود اگه خواب مونده بود تاالان باید بیدار میشد به گوشیش چندباری زنگ زدم ولی جواب نمیده یعنی چیشده سری رفتم سمت دفتر آرش
من:از آرمان خبری نداری.
آرش:نه توم نگرانش شدی.
من:آره هرچی زنگ میزنم جواب نمیده سابقه نداره.
آرش:آره...میرم دم در خونش ببینم چی شده.
من:منم میام.
آرش:نمیخواد تو اینجا بمون.
من:میگم منم میخوام باهات بیام.
آرش:خیلی خب بابا.
بعدم سری سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت خونه آرمان دلشوره گرفتم یعنی چه اتفاقی افتاده براش کلی در زدیم ولی جواب نمیداد
من:جواب نمیده کجاست پس.
آرش:من کیلید زاپاسشو دارم.
من:واقعا؟!
آرش:آره همیشه همینجوریه برای کارای زروری.
من:خب زودتر میگفتی سه ساعته علافیم.
درو باز کرد رفتیم تو آرمان یه گوشه افتاده بود کلیم خون ازش رفته بود
من:وایی آرش اونجاس.
آرش:یاخدا.
رفتیم سمتش بیهوش بود
من:چه بلایی سرش اومده.
آرش جوابمو نمیداد بلندش کرد و گذاشتش روی مبل آرمان کل سروصورتش خونی و کبود بود
من:آرش ببریمش بیمارستان.
آرش:یه دیقه ساکت وایسا.
زنگ زد به یه نفر فکر کنم دکتر بود بعد چندیقه یه نفر بایه ساک دستی اومد زخماشو زدعفونی کرد و پانسمانش کرد بعدم نمیدونم چندتا کار دیگه هم انجام داد و یه چیزایی به آرش گفت و رفت
من:آرش چرا اینجوری شده کی اینجوریش کرده تروخدا بهم بگو دارم سکته میکنم😢.
آرش:نمیدونم باید به هوش بیاد.
من:پس چرا بهوش نمیاد.
یه تکون ریزی به خودش داد آرش اومد سمتش
آرش:آرمان حالت خوبه.
آرمان جواب نمیداد یعنی سعی میکرد ولی نمیتونست حرف بزنه حتما خیلی درد داره
من:باید ببریمش بیمارستان آرش.
آرش:نیاز نیست.
من:چرا نیازه.
آرش:نمیتونیم ببریمش اینجوری که کتکش زدن حتما پای پلیس میاد وست و کیمیا اینا میفهمن تازه اگه خالت بفهمه برای قلبش زرر داره میفهمی.
من:اینجوری که میمیرههه.
آرش:نمیمیره.
گوشی آرش زنگ خورد کیمیا بود معلوم نبود چیشده مجبور شد بره منم پیشش موندم
من:من آخر از دست کله شق بازی تو سکته میکنم آرمان کی اینجوری کتکت زده آخه چرا هیچی بهم نمیگی لاقن باهام حرف بزن😢.
فقط نگاه میکرد حرف نمیزد اینجوری بدتر آدم زهرش میریزه
من:آرمان لطفا یه چیزی بگو یه حرفی بزن چرا ساکتی
💮از زبان آرمان💮
میترا خیلی سعی میکرد که حرف بزنم ولی بهش چی بگم آخه تازه اینقدر درد داشتم که بزور نفس میکشیدم چه برسه به حرف زدن همه جام درد میکرد مخصوصا گردنم چندیقه بالا سرم وایساده بود دید که به نتیجه نمیرسه بلند
شد رفت توی آشپزخونه چشامو بستم خیلی خسته بودم اینگار سالهاس که نخوابیده بودم
👑چندی بعد👑
باصدای میترا بلند شدم نمیدونم چه قدر گذشته بود ولی یکم بهتر شده بودم
میترا:آرمان نگاه کن برات سوپ درست کردم بیا بخور.
من:نمی خورم.
میترا:ولی بدنت الان خیلی ضعیفه خیلی وقتم هست که چیزی نخوردی یکم بخور دیگه.
من:نه.
میترا:خب یه قاشق بخور اگه خوشت نیومد نخور.
هر یه کلمه که از دهنم خارج میشد اینگار جونمو میگرفتن اینقدر بدنم درد میکرد بخاطر همین نمیتونستم زیاد حرف بزنم آرش درو باز کرد اومد تو
آرش:چیشد.
میترا:نمیخوره هیچی نمیخوره.
آرش:بده من.
بعدم کاسه و گرفت دستش اومد جلوم نشست
آرش:یکم بخور برات خوبه.
من:نمی خورم.
آرش:....کله شق نباش میخوای خودتو به کشتن بدی.
نمیخورم خب ولم کنین دیگه حیف نمیتونم زیاد حرف بزنم تکونم که اصلا نمیتونم بخورم آرش کاسه و گذاشت رو میز و رفت تلفن کرد بزارین به درد خودم بمیرم دیگه چندیقه گذشته بود که یه پیرمرد اومد بالای سرم
آرش:هیچی نمیخوره دکتر.
بعدم یه سرم کرد توی دستم که خیلی درد گرفت صورتم جمع شد دستم خیلی ضربه دیده بود اینم قشنگ سوزنو کرد جای حساسش نفسم بالا نمیومد خیلی بد درد گرفت
پیرمرد: خیلی کوفته تر از چیزی شده که فکر میکردم زیاد مجبورش نکنین حرف بزنه بهش فشار نیارین.
بعدم رفت خدا بگم چیکارت کنه دستم خیلی درد گرفت لعنت بهت
آرش:حقته غذا نخوردی اینجوری بهت غذا داد.
میترا:مثل اینکه ندیدی دکتر گفت خیلی کوفته شده حرف نمیتونه بزنه بعد غذا بخوره.
آرش:حالا چیکارکنیم من که نمیتونم بمونم توم باید بری.
میترا:اشکال نداره به خاله میگم امشبو پیش بهار میمونم.
آرش:ولی نمیشه که .
میترا:پس خودت پیشش بمون.
آرش:ولی من نمیتونم کیمیا رو چیکار کنم میدونی دروغم نمیتونم بهش بگم.
میترا:بابا زوج خوشبخت پس اینو چی کنیم.
آرش:خب...نمیدونم.
میترا:خب من میمونم پیشش دیگه.
آرش:اول زنگ بزن ببین اصلا اجازه میده بعد حرف بزن.
میترا:باشه.
👑یک روز بعد👑
حالم بهتر شده بود یعنی در حدی که میتونستم یکم حرف بزنم
میترا:خیلی خب دهنو باز کن.
من:نمیخورم ولم کن.
میترا:دوروزه غذا نخوردی باسرم زنده ای حالتم که بهتر شده بخور.
من:نمیخوام.
میترا:قهر کردی نمیخوری نه باشه اصلا نخور به درک اینجا بمون بزار اسکلت بشی دیگه هم نمیزارم دکتره بهت سرم وصل کنه(دلت میاد).
بعدم روشو کرد اونور و رفت ظرفو گذاشت توی اشپزخونه و روی یکی از مبلا نشست و باگوشیش ور رفت
من:الان قهر کردی.
میترا:....
چه سکوت کر کننده ای کل خونه و گرفته بود وقتی قهر میکنه اینگار آخر زمانه
من:میترااا.
میترا:.....
من:باشه قهر نکن میخورم.
میترا:باید تا آخر بخوری.
من:باشه.
بعدم رفت دوباره کاسه سوپو آورد اصلا نمیتونم بخورم دست خودم نیست اینگار معدم پره به زور یه قاشق کرد دهنم نمیتونستم قورتش بدم میترا هم همینجوری داشت نگام میکرد
میترا:قورتش بده.
بازور و بدبختی قورتش دادم
میترا:بدمزه درست کردم مگه.
من:مزه نداشت اصلا.
میترا:اینقدر غذا نخوردی فکر میکنی بیا بازم بخور.
من:نمیتونم قورتش بدم.
میترا:یکم بخور درست میشه.
به زور و بدبختی چنتا قاشق خوردم
من:دیگه نمیتونم میترا ببرش😝.
میترا:باشه.
گوشیم زنگ خورد مامانم بود یاخدا چی بهش بگم الان
من:جانم.
خاله:سلام آرمان خوبی.
من:آره چیزی شده.
خاله:نه مگه باید چیزی شده باشه.
من:همینجوری گفتم.
خاله:کجایی.
من:شرکت دیگه.
خاله:پس امشب شام بیا اینجا.
من:نه نمیتونم.
خاله:چرا.
من:خب کار دارم نمیتونم بیام.
خاله:خب منتظر میمونیم هروقت کارت تموم شد بیا دلم برات تنگ شده این چندروزه به فکر مادرت نیستیا.
من:ببخشید مامان میدونم ولی واقعا الان گرفتارم نمیتونم ببینمت.
خاله:امشب بیا اینجا خداحافظ.
بعدم قط کرد
من:وای خداا چه مصیبتی.
میترا:چی گفت.
من:گفت شام بیا اینجا.
میترا:میگفتی نه.
من:گفتم قبول نکرد که.
میترا:آرمان تو تکون نمیتونی بخوری تازه با اینهمه زخم چه جوری میخوای بری.
من:میترا میگی من چیکار میکردم.
میترا:اصلا گوشیو جواب نمیدادی.
من:هنوز نشناختیشا پامیشد میومد اینجا.
میترا:بدبخت شدیم پس.
چند ساعتی گذشت آرش از شرکت اومد میترا همه چیو بهش گفت
آرش:الان میخوای چیکار کنی.
من:غرزدنت چیزیو درست نمیکنه.
میترا:من بلدم زخماشو مخفی کنم ولی این نمیتونه تکون بخوره.
آرش:باید تکون بخوری آرمان.
من:نمیتونم.
آرش:بیا من کمکت میکنم.
بعدم اومد طرفم و دستشو برد پشتم که درد شدیدی گرفت
من:آرش...نکن نمیتونم.
آرش:خوبی.
من:نفسم رفت بهم دست نزن اصلا.
آرش:چیکار کنیم.
من:آرش زنگ بزن شریفی.
آرش:باشه وایسا.
بعدم زنگ زد بعد چنتا بوق جواب داد
شریفی:بله.
من:به کمکت نیاز دارم.
💮از زبان آرمان💮
شریفی:توراهم.
من:باشه!!.
بعدم قط کرد بعد چندیقه رسید
بهنام:سلام...منفجرت کردن؟
من:آره.
شریفی:کی اینکارو کرده میدونی؟ برات پیداش میکنم.
من:الان اون مهمه نیست یه مشکل بزرگ تر دارم.
میترا:من این یارو و میشناسم😐.
شریفی:سلام یه دنده.
میترا:سلام علیکم.
بهنام:مشکلت چی هست حالا.
من:آرش.
آرش:مامانش از قضیه خبر نداره قلبشم ضعیفه پس بفهمه خوب نیست و امشب مجبوره برای شام بره اونجا درحالی که حتی تکونم نمیتونه بخوره.
بهنام:میخوای مامانتو بیهوش کنیم بعد حافظشو پاک کنیم البته همش نه فقط قضیه امشب حال میده ها.
شریفی:نه اون دستگاه ناقصه نمیشه.
بهنام:نرو خب.
من:نمیشه.
بهنام:شبیه ساز چی.
شریفی:فکر خوبیه.
من:چی هست حالا.
شریفی:یه ساعته که شخص مورد نظرو اسکن میکنه و شبیه سازیش میکنه یعنی اگه کسی که اونو پوشیده باشه شبیه اون کسی میشه که اسکنش کرده.
بهنام:من که نمیرم بیارمش.
شریفی:برو بیارش.
بهنام:اصلا کی میخواد خودشو جای آرمان جا بزنه.
شریفی:اون کنه.
آرش:پیرمرد منم دعوتم نمیتونم.
شریفی:یه دنده چی.
میترا:من اصل کاریما.
شریفی:پسرگلم(صلاح حمله مادرا😂)
بهنام:نه نمیتونم.
شریفی:قوربونت بشم.
بهنام:پس باید خودت بری ساعتو بیاری.
شریفی:خیلی خب بابا تنبل.
بهنام:چه سری تغییر شخصیت میدی.
بعدم سری رفت درم محکم پشتش بست مردم اصاب ندارن
بهنام:خب اطلاعات کافی بده.
من:چی بگم مثلا.
میترا:به مامانش همیشه با احترام کامل حرف میزنه درحدی که بهش نمیگه تو میگه شما مامان صداش میکنه روی حرف مامانش حرف نمیزنه مامانش آدم خون گرمیه پس یکم باید قربون صدقش بری چون مادرو پسر اینجورین کتلت خیلی دوست داره پس باید با اشتیاق کامل بخوری هر دمنوشیم آورد گذاشت جلوت نه نمیگی با خواهرش کیمیا همیشه شوخی میکنه البته بیشتر لفظی خیلیم اهل حرف زدن نیست ولی اگه ازت سوال کردن باحوصله جوابشونو میدی شخصیت سنگینیم داره زیادم نخند.
(دهنای همه باز ماند)
میترا:چیه خب اطلاعات دادم دیگه.
آرش:کارت حرف نداره.
بهنام:اوکی.
من:فقط دعا کن درباره چیزای شخصی حرف نزنه.
بهنام:چی بگو بهم.
من:میتونیم باهم درارتباط باشیم ببینم چی میگه از اونجا بهت برسونم.
بهنام:گرفتم باشه.
بعد چندیقه اومد ساعتو بست و تغییر قیافه داد چه قدر خوشگل بودم نمی دونستم(مغرور نباش)بعدم سه نفری رفتن من موندمو شریفی
👑چندی بعد👑
خدابهم رحم کرد مامان چیزی نگفت همه چی به خوبی پیش رفت فقط آرش اومده بود
آرش:میترا نتونست بیاد من باید بمونم فک کنم باید اولین دروغ و به کیمیا بگم.
من:لازم نکرده برو خونت خودم از پس خودم برمیام.
آرش:آره توگفتی منم گفتم باشه.
من:آرش گفتم برو.
آرش:مغرور اگه دوباره بریزن سرت چی.
من:اونوقت از شرم خلاص میشین.
آرش:مسخره نکن پیشت میمونم.
من:آرش محض رضای خدا بهم گوش کن میخوام تنها باشم.
آرش:اگه اتفاقی افتاد چی.
من:نمیوفته حواسم هست.
آرش:بزار بمونم دیگه.
من:نمیخواد بروپیش زنت اون بیشتر بهت نیاز داره.
آرش:فردا صبح زود میام پیشت درو پنجره هارم قفل میکنم.
من:باشه زندانیم کن.
آرش:بخاطر خودته.
بعدم رفت من مانده ام تنها(ی تنهااااا...)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
سلام.خیلی از داستانت خوشم میاد.
میخواستم بپرسم پارت بعدی رو کِی میزاری؟
الان دارم میزارمم
کی میزاری فرزندم😐😐😑
الان فرزندم😂
راپونزل تو قسمت یاداشت گوشیت داستان اات رو بنویس هروقت که حوصله داشتی میتونی بنویسی حتی وقتی نت نداری وقتی هم اومدی تستچی کلی صفحه از داستان هات رو داری که کپی کنی اینجا
همین کارو میکنم😉
راپونزل جان چن وقته نمیزاری دوباره نتت تموم شده ؟
زود بگیر بیا بزار
در ضمن منم شروع کردم به نوشت ی رمان خیلی خوبه
اگر خواستی میتونی توی پروفایلم سر بزنی
درضمن ی تشابه اسمی بین کارکترامون هسش من عذر میخوام چون عکس کارکترا و اسم ها با انتخاب یگی از دوستام بود چون توی اینکار محشره
امم ... راستی من فعلا معرفی نامه کارکترا رو گذاشتم هنوز توی برسی ی نیسم ساعتی شده گذاشتم تا برسی شه و بره روی صفحه اصلی توعم نت میگیریو میای
بازم خوشحال میشم به رمانی که قراره بزارم سر بزنی 😘❤🔥
چشمممممم
پارت بعدی رو نمیزاری 4 روز گذش😅😂💔
ببخشید
راستی تست وارد لیست برگزیده هام کردم چون خیلی دوسش دارم 😍😍😊😊
مرسییی😁
مرسییی😁
رمانتو زود ب زود بنویس چون تو زود نت تموم میکنی 😂😂
😂باشه ولی قول نمیدم
همان طور که درجریان هستید ...
سوم اینکه خیلی ممنون واصلا باورم نمیشه😂😐.
چهارم اینکه رسیدن اینا قضیه داره حالا ولی چشم دیگه آخراشه...
ــــــ
راپونزل دفتر صد برگ بیارم برات 😐😂
میگم چرا داری زود تموم میکنی همه گفته بودیم 100 پارتی کن 😆😆
اگر جاهای احساسی کمک خواستی ی نفرو بت معرفی میکنم برو توی اخرین تستی که گذاشته کمک بگیر خودشم ی رمان داره مینویسه عالیه تازه صحنه دارم هس 😂😂
ب هر حال کمک خواستی بگو اسمشو بگم
راستی رمانتو خوندم عالی بود 😘😘😘😘
😂صد برگ کمه 200برگ بیار😂مرسی ولی من کلا مغزم گیرینپاژ کرده ولی کم کم دارم مینویسم به امید حق اله باطل تا دوسه روز دیگه منتشر خواهم کرد
رمانت قشنگه کیوتو 😍😍😍😍
پارت بعدی رو زود بزار 🤗🤗🤗🤗
آرمان و زود خوب کن 😁😁😁😁
زود اون دوتاشو بهم برسون 🤩🤩🤩🤩
رمانتو بیشتر عاشقانه کن 😘😈🙊👫🏻
درحال دیوونه شدنم😶😶😶🙄
اصن رو رمانت کراشم🤣🤪🤪😂
بهتره من برم تا بیشتر تر نزدم🥲🥲🥲🥲
بابای مهلااااا جووووووووون 🙃🙃🙃🙃
تامااااااااااااااااام🖐🏻🖐🏻🖐🏻🖐🏻
همان طور که درجریان هستید آرمان پسر بسیار پوست کلفتیه زود خوب میشه😂این هیچ.
دوم اینکه نمیدونم چرا ولی مغزم ریست کرده دستم به نوشتن نمیره ولی بازم باتمام وجود دارم روش کار میکنم بنویسم.
سوم اینکه خیلی ممنون واصلا باورم نمیشه😂😐.
چهارم اینکه رسیدن اینا قضیه داره حالا ولی چشم دیگه آخراشه.
پنجم در رابطه با صحنه ها ببینید من واقعا نه تو این چیزا تخصص دارم نه روم میشه انجام بدم😐فازم چیه خودمم نمیدونم😑کلا باچیزای احساسی جور درنمیام ولی بازم چه کنیم چون شما گفتی به روی چشممم
بلخره امد😍😍😍🥳 عالی بود
مرسی😻