بریم شروع کنیم 🙂🙂🙂
از زبان سونو : جونگوون داشت گریه میکرد و من نمیدونستم باید چیکار کنم ( منم وقتی یکی گریه میکنه نمیدونم باید چیکار کنم 😅 ) جونگوون : سونو باید بریم . سونو : خیلی خب بلند شو . از خونه رفتیم بیرون و وارد خیابون شدیم سونو : دربست باهم نشستیم تو ماشین جونگوون داشت گریه میکرد و من بقلش کرده بودم خودمم دلم میخواست گریه کنم پدر جونگوون وقتی که اون یه ساله بود از دنیا رفت و حالا هم مادرش خانواده مادری و پدریش هردو از اون متنفر بودن حالا اون هیچکسو نداشت . بلاخره رسیدیم به خونشون.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
خسته نباشییییی
اجی میگم پارت بعد رو چرا نمینویسی؟
آجی دارم مینویسم
عالی❤💜
ممنون 😊