
فالو = فالو
از زبان ا/ت : داشتم شلیک میکردم که بلاخره زدم به شونش نکشتمش ولی دفعه ی بعدی میکشمش اِما: وای ا/ت بسه بیا بریم خونه کوک: راس میگه ا/ت بیا بریم خونه ا/ت: باشه ولی دفعه ی بعدی حتما میکشمش 😫 کوک:باشه تو خودت نمیر اونو بکشی اشکالی نداره 😹 سوار ماشین شدیم و به سمت امارت رفتیم از زبون تهیونگ: صدای گلوله همه جا پیچیده بود که یهو حواسم پرت شد و بهم شلیک کردن جیمین : تهیونگ بیا بریم تیر خوردی تهیونگ :باشه ولی آخر باید بفهمم که این باند چرا چند ساله با ما دشمنه جیمین:باشه حالا بیا بریم عمارت تا زنگ بزنم دختر بیاد پانسمان ت کنه نکته( ا/ت و اِما همیشه ماسک دارن و تهیونگ نمیدونه اونا دخترن ) رسیدیم امارت جیمین فوری زنگ زد دکتر دکتر اومد و زخمم رو پانسمان کرد جیمین: میگم ته تو چرا هیچ حالت دفاعی نداری میخوای دفه ی بعد جنازتو بیارم خونه؟! تهیونگ :نه یهو حواسم پرت شد جیمین : حواست پرت نشه و اگر نه دفعه ی بعد قلبتو نشونه میگیرن ........
از زبان ا/ت :اومدیم خونه من دیگه نمیتونستم تحمل کنم کسی که پدرم رو کشته رو همین طوری بشینم نیگاه کنم وقتشه انتقام بگیرم کوک تو اتاقش خواب بود به اِما گفتم بیاد تو اتاقم اِما: چیشده ا/ت ا/ت: ببین اِما ما قراره که به عنوان دزد وارد امارت کیم بشیم و یه جوری جامونو تو اون امارت باز کنیم اِما و بعد یه مدت که عاشقمون شدن کارشونو تموم میکنیم درسته؟! ا/ت: اِما الحق که دست پرورده ی خود می😹 اِما: اما مگه کوک میزاره؟! 😐ا/ت : کی گفته ما قراره بهش بگیم؟! اِما :اوه اوه پس اگه اونا نکشنمون کوک میکشتمون ا/ت : پس بزار یه نامه واسش بنویسم نگران نشه🤭 بعد نوشتن نامه سوار ماشین شدیمو به سمت امارت کیم حرکت کردیم......
از زبان کوک: از خواب بیدار شدم دیدم نه ا/ت رو بود نه اِما رفتم تو اتاق ا/ت یه نامه رو تختش دیدم نامه : داداشیه عزیزم من دیگه نمیتونم تحمل کنم کسی که پدرم رو کشته همین طور ول بگرده من و اِما به امارته کیم میریم نقشمو که خودت میدونی دوست دارت ا/ت وقتی نامه رو خوندم خیلی عصبی شدم اخه این دختر اصلا نگران خودش نیست اوفففف از زبان ا/ت :ماشینو چند کوچه اونور تر پارک کردم تهیونگه تو باغ امارت بود وقته خوبی بود که بریم و بهمون شک کنه و بگیرتمون وارد شدیم باغ شدیم باشیم به سمت در میرفتیم که یه چیزی خورد به سرمون که دیگه چیزی رو نفهمیدیم......
با سر درد زیادی چشمامو باز کردم اِما رو کنارم به صندلی بسته بودن اِما هم اروم به هوش اومد که یهو صدای در اومد اه اون همون مردی بود که پردمو با بیرحمی ازم گرفت اومد داخل و گفت :به به بلاخره بیدار شدید با چه اجازه ای وارد امارت من شدید؟! با ترس الکی گفتم : م.. ا.. ما.. د... ر. م ... مریضه و بخاطر همین من و خواهرم دست به دزدی زدیم تا بتونیم پول دارو هاش رو جمع کنیم. تهیونگ : اوه پس عاقبت دزدی از عمارت من مرگه اِما : اقا.. لطفا مارو نکشید ما قول میدیم تا ابد براتون کار کنیم فقط شما یه زره پول به ما بدید تا مادرمون رو درمان کنیم از زبون تهیونگ :...
اگه یکی دیگه بود تا الان مرده بود ولی نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه اینارو نکشم تهیونگ :خوب ببینم اسمتون چیه؟! چند سالتونه؟! ا/ت:من ا/ت و اینم خواهرم اِما هستش من 19سالمه و خواهرم 20 سالشه تهیونگ: متممعنی؟! بنظر خیلی کوچیک، تر میاین ا/ت : بله متمعنیم تهیونگ :باشه من نمیکشمتون ولی باید تا وقتی زنده این بادیگارد شخصیه من و برادرم باشین اِما: یعنی پول داروی مادرمو میدید؟! 😃تهیونگ :میدم...
از زبان ا/ت :کیم از اتاق رفت.. اِماااا عجب نقشه ای کشیدی ها من نمیدونستم باید چی بگم که گفتی یی اِما : ما اینیم دیگه 😌 از زبون تهیونگ : جیمین بهم گفت : چی شد کشتیشون؟! تهیونگ : نه جیمین :یا خدا حتی اگه من که برادرتم هم از امارتت دزدی میکردم الان مرده بودم 😐تهیونگ : یه حسی بهم میگفت نکشم شون میگن مادرشون مریضه اومدن دزدی پول جم کنن برا دارو منم گفتم پولشو میدم ولی در عوض باید برام کار کنن بادیگارد شخصی داریم الان 😐 جیمین : من که باورم نمیشه تهیونگ : خو بشه 😀
از زبان ا/ت : اِما هم جا خشک کردیم هم 24 ساعته پیششونیم اِما :آره منم باورم نمیشه نکشنمون ا/ت: آره بد ترین اشتباه زندگیش رو کرد......

پایان این پارت 🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا توی مسابقه ادیتم شرکت کن