تقدیم به آجی جونگی :)،💜💛
همینطوری داشت برای خودش بیرون میچرخید . آدم شادی بود اما شادی که بخواد موندگار باشه نه نبود . شاد بودن لبخند زدن براش معنی نداشت فقط اثبات میکرد آدم شادی هست ولی هیچکس حتی خانوادش هم نمیدونن کع پشت اون چهره شاد چه چهره ای وجود دارع زندگی اش به همین روال پیش میرفت تا اینکه یک تصمیم اساسی برا خودش گرفت دیگه خسته شده از زندگیش از خودش از آدمای اطرافش (وضعیت من :( )
دوست داشت بمیره . دیگه کسیو نداشت که بخواد آرومش کنه حتی جیمینش هم اون رو ول کرد
+فلش بک به دیروز +
برگشت خونه خسته و کوفته بود کلید رو انداخت تو در با تصویری که دید خشکش زد
جیمینی که عاشقش بود جلو چشمای خودش داشت بهش خیانت میکرد بغضی داشت گلوش رو خفه میکرد احساس خفگی میکرد
در رو محکم کوبید و بست . دیگه نمیتونست باور کنه جیمینی که عاشقش بود دیگع ولش کرده
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
عالیییی بوردددد
مرسی :)
عالی😭💕💖
فدات شم :)
خشنگ بووود😍🔥
مرسی :)
عالییییی عالیی
تنکس :)
خیلیییی خوب بودددد🥺🥺🥺خیلی داستانتو دوست داشتم
مرسی عزیزم ولی دیگه قرار نیست بنویسم :(
اع چرااا🥺داستانات خیلی طرفدار دارن و خیلی خوبن که