
تقدیم به آجی جونگی :)،💜💛
همینطوری داشت برای خودش بیرون میچرخید . آدم شادی بود اما شادی که بخواد موندگار باشه نه نبود . شاد بودن لبخند زدن براش معنی نداشت فقط اثبات میکرد آدم شادی هست ولی هیچکس حتی خانوادش هم نمیدونن کع پشت اون چهره شاد چه چهره ای وجود دارع زندگی اش به همین روال پیش میرفت تا اینکه یک تصمیم اساسی برا خودش گرفت دیگه خسته شده از زندگیش از خودش از آدمای اطرافش (وضعیت من :( ) دوست داشت بمیره . دیگه کسیو نداشت که بخواد آرومش کنه حتی جیمینش هم اون رو ول کرد +فلش بک به دیروز + برگشت خونه خسته و کوفته بود کلید رو انداخت تو در با تصویری که دید خشکش زد جیمینی که عاشقش بود جلو چشمای خودش داشت بهش خیانت میکرد بغضی داشت گلوش رو خفه میکرد احساس خفگی میکرد در رو محکم کوبید و بست . دیگه نمیتونست باور کنه جیمینی که عاشقش بود دیگع ولش کرده
براش مثل عروسک بود . جیمین قلبش رو شکونده بود قلبی که بخواد بشکنه دیگه درست نمیشه +پایان فلش بک+ با فکر کردن به اون قضیه گریع اش گرفت اما بجای اشک قطرات خون از چشمش جاری میشد با یک دستمال قطرات خون رو پاک کرد و سعی کرد دیگه بهش فکر نکنه نه فقط به اون قضیه بلکه دیگه نمیخواد بع هیچکس فکر کنه حتی زندگیش . الان دلش میخواست که جیمینش بیاد بغلش کنه و بیاد موهاشو نوازش کنه اما جیمینش دیگه باید یکی دیگرو بغل کنه باید موهای یکی دیگه رو نوازش کنه از جاش پاشد مسیر خونع رو در پیش گرفت بنظرش یک وان پر از آب گرم آرومش میکنه
رفت تو خونه لباس هاش رو در آورد و یک گوشه انداخت وان رو از قبل پر کرده بود وارد وان شد چشماش رو بست و سعی کرد به هیچی فکر نکنه . هم تا میخواست آروم بگیره یکی مزاحم آرامشش شد با خودش گفت :این وقت شب کیه ؟ سریع لباس هاشو پوشید رفت در رو باز کرد با فردی کع مقابلش دید خشکش زد جیمینش بود نمیدونست باید خوشحال باشه یا ناراحت . نمیدونست باید گریه کنه یانع ا/ت:بفرمایید آقا کاری داشتید؟ جیمین :به همین زودی منو فراموش کردی ؟
با فردی که جلوم دیدم خشکم زد ا/ت:بفرمایید آقا جیمین:یعنی منو به این زودی فراموش کردی ؟ ا/ت:دارید راجب چی حرف میزنید؟ جیمین :ا/ت من دلم .....دلم برات تنگ شده . تروخدا بزار بیام بغلت کنم ا/ت:جیمینا بسه برو جیمین:نمیرم ....... نمیرم بغضم گرفته بود گریه میکردم دست هام بی اختیار بازشدن که برم جیمین رو بغل کنم وقتی بغلش کردم بغلش هنوز هم گرمه و آرومم میکرد .دستای جیمین روی موهام بود و نوازششون میکرد اون لحظه بهترین لحظه بود یک لحظه آرامشبخش تا میخواستم حرفی بزنم یک گرمی رو احساس کردم اون گرمی لبای جیمین رو لبم بود نمیخواستم به همین زودی تموم کنم پس منم باهاش همکاری کردم :)💜
خو اسلاید اضافه :|

تقدیم به آجی جونگی :)💜 ٱمیدوارم خوشش بیاد:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بوردددد
مرسی :)
عالی😭💕💖
فدات شم :)
خشنگ بووود😍🔥
مرسی :)
عالییییی عالیی
تنکس :)
خیلیییی خوب بودددد🥺🥺🥺خیلی داستانتو دوست داشتم
مرسی عزیزم ولی دیگه قرار نیست بنویسم :(
اع چرااا🥺داستانات خیلی طرفدار دارن و خیلی خوبن که