پارت 11 امید وارم لذت ببرید
ادامه پارت 10.......از زبان شیرویی : هانا خیلی نگران من هست ، خیلی حس بدی دارم میخوام زودتر خوب بشم، هانا اومد و گفت : اینم از آب باید، آب رو تو دستام گرفتم : قبل از خوردنش بهش نگاه میکردم آب برام خیلی آشنا بود، انگار ی خاطره قبل از اینکه وارد اون رستوران بشم ، تصویری تو ذهنم احساس کردم یک زن قد بلند با موهای طلایی که داشت که در حال حرف زدن بود رو به من کلماتش نا واضح بودن تو مایه های متاسفم، بعد پرت شدم توی آب تو اعماق آب.. هانا گفت : چیزی شده سه ساعته به آب خیره شدی مطمئنی خوبی؟ به خودم اومدم، رو به هانا کردم و گفتم : هیچی نشده خوبم فقط خواستم آبی رو که بهترین دوستم بهم میده خوب نگاه کنم، هانا چهره ای مشکوک گرفت و بعد سرش را بالا برد و گفت : وای من چقدر برات مهمم. بعد هر دو خندیدیم. در خونه زده شد هانا در رو باز کرد، مگی بود که پنکیک هاشو رو به ما گرفت و گفت : بیاین بخوریمم، بچه ها بیدار شدن و ما همه سر میز غذا نشستیم...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
ممنون از همگی 🌹💜، پارت بعد درحال برسی هست
عالی اولین نفر
خیلی خیلی عالی بود ممنون عزیزم 🤩😘🤩😘🤩
قسمت بعدی پیش به سوی انتقااااامممم🏃🏻♀️🏃🏻♀️🏃🏻♀️😁
لطفاً قسمت بعدی رو زودی بذار ممنوووون❤️❤️❤️❤️