
اینم از فصل 2.
3 هفته بعد... آقای خرچنگ دوباره از تو بلندگوی رستوران گفت:همه کارکنان به دفتر من.باب وبختاپوس به دفتر آقای خرچنگ رفتن.آقای خرچنگ گفت:یه نامه برام اومده که درواقع یه وعوت نامه است.یه دعوت نامه برای مسابقه غذا در کانادا.مثل اینکه همه رستوران دارای جهان میان تا با رستوران دارای دیگه رقابت کنن.بختاپوس گفت:خواهش میکنم نگید ما باید ب بریم کانادا و تو اون مسابقه شرکت کنیم!آقای خرچنگ گفت:دقیقا.
بختاپوس گفت:چییییییییییی؟!باب اسفنجی گفت:هوراااااااااااااااااا! بختاپوس گفت:اگه اینم یکی دیگه از نقشه های پلانگتون باشه چی؟ آقای خرچنگ گفت:نگران نباش اگر کوچک ترین نشونه ای از پلانگتون شد من به سرعت میام کانادا.باب گفت:آخجونننننننن اوه راستی میتونم پاتریک و سندی هم بیارم؟آقای خرچنگ گفت:البته شما ها تیم خوبی هستید.باب گفت:هورااااااااااااااااااااا!بختاپوس گفت:ایکاش یه بهونه داشتم.
فردا... باب اسفنجی رفت خونه پاتریک و در زد:تق تق تق...پاتریک گفت:بله؟باب اسفنجی گفت:سلام پاتریک،ما داریم میریم سفر باهامون میای؟پاتریک گفت:آره البته بهت که گفتم تا آخرش باهاتم رفیق. 1 ساعت بعد... باب و پاتریک رفتن خونه سندی.در زدن:تق تق تق...سندی در و باز کرد:بله؟باب گفت:سلام سندی منو پاتریک داریم میریم سفر تو هم میای؟
سندی گفت:متاسفم باب اسفنجی من باید برم تگزاس پیش برادرم. باب اسفنجی گفت:اوه باشه پس بهت خوش بگذره خداحافظ.سندی:خداحافظ. 2 ساعت بعد... رفتن رستوران تا10,000 تا همبرگری که برای مسابقه بود و ببرن. آقای خرچنگ گفت:اینم از 10,0000 همبرگر. باب گفت:ممنونم آقای خرچنگ.آقای خرچنگ گفت:باب اسفنجی بیا اینجا باهات کار دارم خوصوصی.
1 ساعت بعد... رفتن فرودگاه.پلانگتون یواشکی رفت تو جوراب باب اسفنجی گفت:امیدوارم مثل دفعه پیش نفهمن من اینجام. 4 ساعت بعد... رسیدن کانادا.نیم ساعت بعد هتلی که مخصوص شرکت کنندگان مسابقه غذا بود و پیدا کردن.پلانگتون از قبل یک اتاق رزرو کرده بود.
باب گفت:ای کاش سندی هم میومد.بختاپوس گفت:بدون اونم میتونیم.پاتریک گفت:اینجا جاهای دیدنی نداره؟باب گفت:ما اومیدم سفر کاری نه سفر تفریحی!بختاپوس گفت:خب 3 هفته پیش هم اومده بودیم سفر کاری.باب گفت:این یکی فرق میکنه. این ماموریت خیلی مهمه.
پاتریک گفت:پس ما چی کار کنیم؟باب گفت:خب کارایی که آقای خرچنگ گفته رو انجام میدیم.بختاپوس گفت:پس برای همین با تو کار داشت.باب گفت:حرفاش و یاداشت کردم:1.ثبت نام کردن در مسابقه.بختاپوس گفت:پس باید بریم تویه صف طولانی وایسیم تا ثبت نام کنیم عالی شد.پاتریک گفت:میشه همبرگر بخوریم؟
4 ساعت بعد... بلاخره صف تموم شد و اونا ثبت نام کردن.باب گفت:عجب صفی بود.بختاپوس گفت:آره 4 ساعت وقتمون و گرفت.پاتریک گفت:بریم بستنی بخوریم.
شب... باب گفت:باید خوب بخوابیم که فردا باید مرحله های دیگه رو انجام بدیم.پلانگتون تو اتاقش بود و با کارن حرف میزد:پلانگتون:کارن من نمیفهمم چطوری همبرگر و بدزدم؟کارن:یکی از مرحله های مسابقه اینه که آشپزها باید غذاشون و تو 5 دقیقه درست کنن میتونی وقت باب اسفنجی داره آشپزی میکنه فرمول و بدزدی.
فردا... صبحانه خوردن.باب گفت:خب حالا میریم تا مرحلات سخت مسابقه رو تمیرین کنیم.خب اولین مرحله:سوالاتی از کارمندای رستوران.آقای خرچنگ گفت:خیلی روی تو کار کنیم بختاپوس.
ادامه داستان و در پارت2 فصل2 بخونید... لایک و کامنت یادتون نره منتظره پارت های بعدی باشید نظرسنجیم و انجام بدید(باب اسفنجی در سفر چند فصل داشته باشه؟) بای بای.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنونم
عالی بود