برسم برای شروع داستان🤗
از زبان سارا:
داشتم همراه سینا از پارک برمی گشتم.
وقتی از دیدن مادرم برگشتیم سینا رو برده بودم پارک.لامصب همه میخوان بغلش کنن.
موقع رد شدن از خیابون دستم و از تو دستش کشیدم و بغلش کردم.
بوی شکلات تلخ میداد.البته نه به اندازه ی من.ما بعضی اوقات یا بوی کارامل میدیم یا شکلات تلخ.
از وقتی به دنیا اومدیم این بو رو میدادیم.مامان میگه بابا موقع بارداریش کارامل و شکلات تلخ میداد بهش به خاطر همین این بو رو گرفتیم.
در حالی که سینا تو بغلم بود از خیابون داشتم رد میشدم که یهو یه ماشینی با سرعت زد بهمون.
خودمو سپر سینا کرده بودم و اون صدمه ای ندیده بود.
آخرین صداهایی که میشنیدم صدای گریه ی سینا و پیاده شدن سرنشینان ماشین بود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
بذارررررر🙂😍
چشم🤗