لیدی باگ و کت نوار۷

بعد از اون اتفاق رفتم خونه همش تو فکر بود که من بعد از سالها برادر دار شدم همه بیدار بودن من گفتم مامان بابا من باید باهاتون حرف بزنم رفتیم تو اتاق من بهشون گفتم من یه برادر دارم درسته اونا تعجب نکردن و گفتن اره درسته عزیزم

گفتم آخه چطور اون تو این سالها کجا بوده گفتن وقتی ما اول تورو به دنیا اومدی یه ماه دیگه ما پسر دارمیشیم و اسمشو میزاریم کای و اون تورو خیلی اذیت میکرد ماهم مجبور بودیم به یک خانواده دیگه بدیمش

و با ناراحتی گفتن متاسفیم که بهت نگفتیم با ناراحتی از اتاق خارج شدم از زبان آدرین:مرینت انگار یه چیزیش شده بود رفتم پیشش و گفتم چیزی شده اولش گفت نه ولی بعد اصرار کردم و اومد بغلم کرد و گفت آدرین من برادر دارم وبعدش زد زیر گریه و ارومش کردم

شب شد همه رفتیم خوابیدیم صبح که شد مرینت گفت می‌خواهم برم بیرون(توجه مرینت می‌دونه خونه کای کجاست و میخواد بره پیشش)مرینت رفت و بچه ها رفتیم بیرون تا دور بزنیم رفتیم رو یک ساختمان نشسته بودیم که دیدم یاخدا یه ابر شرور که قدرت برق رو داشت و مجستیا نمیتونی شکستش بده 😔 رفتیم که بجنگیم که اخجون بانوی من اومد

با کمک هم اون شرور رو شکست دادیم مجستیا گفت شما ابرقهرمان کدوم کشورید ما گفتیم پاریس اما می‌خوایم اینجا زندگی کنیم

رفتیم خونه و گوشیم زنگ خورد دیدم الیا بود و جواب دادم(دوستان یادم رفت بگم که از زبان مرینته) با هم کلی حرف زدیم قرار شد اوناهم بچه دار بشن و پسره اسمشو می‌خوام بزارن پاتریک(اسم دیگه ای به ذهنم نرسید از روی باب اسفنجی برداشتم)

من خداحافظی کردم و رفتم به آدرین گفتم آدرین میتونی بخری آدرین رفت من حوصلم سر رفته بود و زنگ زدم به کای باهم حرف زدیم و خداحافظی کردم

آدرین اومد ناهار خوردیم و مادر پدرم گفتن مرینت ما می‌خواهیم بریم پاریس و بلیط گرفتیم گفتم آه چرا به ما نگفتیم که بلیط بگیریم

خیلی ممنونم که تستمو خوندید و نظرات شما برام باارزش ترینه لطفاً نظر بزارید

منظر قسمت هشتم باشید نظر بزارید تو که داری میخونی اره باتو هستم من خیلی زحمت میکشم نظر بزار جون بگیرم