لیدی باگ و کت نوار۶

میریم چهار سال بعد از زبان مرینت

آدرین بچه ها با من بیاین من بردمشون مخفیگاهی که آدرین توی خونه گفته درست کنند بعد آدرین کنارمن ایستاد و بچه ها روی صندلی (راستی اسم بچه ها.جک.پلابسی.پیتر. یادتون نره)بعد من تو گوش آدرین گفتم جعبه معجزه گر هارو بیاره

بعد من به جک معجزه گر اسب رو دادم به پلابسی معجزه گر روباه رو دادم به پیترهم معجزه گر مار دادم (راستی بچه هاشون الان ۱۵سالشونه و چند بارم معجزه گر قاپیدن🤣🤣🤣)

اونا از خوشحالی داشتن بال درمی‌آوردن بعد گفتم بریم گشت شبانه گفتن اخجون خلاصه خیلی خسته کننده بود خودمونو انداختیم رو تخت خواب و صبح شد زنگ در خونه رو زدن وای خاک به سرم مامان بابام بودن😱😱 آدرین گفت مشکلی نیست بعد لباس هامونو عوض کردیم و اونا اومدن تو وگفتن به به دخترمون و داماد گلمون چطورن رفتم بغلشون کردم دلم واسه بغل کردن مادر و پدرم تنگ شده بود بابام آدرین رو دستشو کشید اونم اومد بعد گفتن خوب نوه هامون کوشن گفتم منظورت سه خوابالو

بعد بچه ها بیدار شدن از زبان جک:وای بابا بزرگ مامان بزرگ چقدر دلم براتون تنگ شده بود پیتر و پلابسی هم با هم رفتیم بغل مامان بزرگ و بابا بزرگ ساعت ۷:۳۰دقیقه بود و بابا بزرگم اینا رفتن بیرون تا بگردن من به بابام گفتم بابا چرا بابا بزرگ گابریل نمیاد از زبان ادرین:رفتم تو فکر و به جک گفتم ببین جک پدر بزرگت هیچوقت برای من وقت نمیزاشت اما اگه تو بهش زنگ بزنی تا بیاد شاید بیاد از زبان جک:رفتم تلفن رو برداشتم و به بابا بزرگ گابریل زنگ زدم گفت بله گفتم سلام بابا بزرگ میتونی بیای نیویورک پیش ما گفت ببخشید اما من کار دارم گفتم شما هیچ وقت واسه پسرتون وقت نداشتید حداقل یه روز بخونید بعد برید گفت باشه اما فقط یک روزا گفتم مردو قولش

بعد گفتم شما گفت کای دوپنگ چنگ گفتم امکان ندارد گفت مگه چی شده گفتم منم مرینت دوپن چنگ هستم گفت یعنی من خواهر دارم گفتم منم برادر دارم دوتامون تو شک بودیم که من فهمیدم معجزه گر داره خودشم گفت این معجزه گر شاهین هست که میتونم تیز بین باشم و میتونم سرعت زیاد داشته باشم و پورتال زمان رو هم دارم(مثل ماله بانیکس) گفتم منم لیدی باگ هستم اما تو واقعا دوپن چنگ هستی گفت آره بعد ناخودآگاه همدیگر رو بغل کردیم

و کوامیش اومد بیرون و گفت سلام اسم من جیمی هست

ممنونم که خوندید امیدوارم که خوشتون بیاد

نظرات فراموش نکنید ❤️❤️🌹🌹

منتظر قسمت هفت باشید