لایک و کامنت👇😑👊
لایک کن 😑 راستش بچه ها من میخوام چند روز دیگه از تستچی برم .دلیلش:کامنت و لایک ها کمه😑😐👋👋برو اسلاید بعد داستان بخون😑
دراکو:وایییییی خیلی ازت ممنونم تو اولین کسی بودی که تولدمو بهم تبریک گفتی🥰و کردمش دستش و باز باهم قدم زدیم داشتم راه میرفتم که یهو سر خوردم و نزدیک بود با پشت بیفتم یهو دراکو گرفتم .از خجالت سرخ شدم گفت:میدونستی وقتی خجالت میکشی خوشگل تر میشی 😎😏از بغلش در اومدم خیلی خجالت کشیدم باهم رفتیم سالن اجتماعات اسلایدرین و نشستیم جلو شومینه و خودمون و گرم کردیم دراکو اومد جلو و یه ب.و.س.ه رو گونه هام زد گفتم:هی چیکار کردی😳گفت: تشکر کردم😁😏
سه روز بعد💚
تو سر سرا نشسته بودم منتظر دراکو اومد داخل ولی تا هری رو دید رفت سمت دستشویی و هری هم دنبالش و منم دنبال هری هری به دراکو گفت: کار تو بود اره تو رون و کیتی رو طلسم کردی 😠من داشتم همه چیز رو از پشت دیوار نگاه میکردم که یهو هری یه ورد به دراکو پرت کرد از دراکو داشت خون میومد🥺دویدم سمت دراکو و بغلش کردم و گریه میکردم هری گفت:چقدر از اون دفاع میکنی اون قلبش از سنگه 😠گفتم اینجوری نیست شاید تو اینجوری فکر کنی اما من نه اون قلبش از سنگ نیست اون خیلی مهربونه🥺پرفسور اسنیپ اومد و هری رفت پرفسور اسنیپ یه ورد خوند و به من گفت دراکو رو ببرم پیش خانم پامفری 🥺😔
حال دراکو دیگه خوب شده بود باید امشب دامبلدور رو میکشت🥺(دیگه ریزه کاری هاشو توضیح نمیدم خودتون فیلم رو دیدین)دراکو رفت و منم از اون زیر داشتم نگاهش میکردم بعد بلاتریکس و چند تا مرگخوار اومدن و منو دیدن بلاتریکس:سرورم شما اینجا هستید و بعد باهم رفتیم پیش دراکو دراکو نمیتوانست اون کار رو انجام بده و اسنیپ اونو کشت .و همه به دنبال من رفتیم کلبه ی هاگرید و بلاتریکس اونجا رو به اتیش کشید و همه تو یه چشم بهم زدن وارد عمارت شدیم به دراکو گفتم:بهتره تو بری تو اتاقت و استراحت کنی 🥺😔گفت:نه من همینجا میمونم 🥺گفتم:برو لطفاً ، لوسیوس دراکو رو ببرید توی اتاقش . و پدرم اومد گفت: بلا خره برگشتید .گفتم:بله پدر، دامبلدور کشته شد و بلاتریکس هم کلبه ی هاگرید رو سوزوند. گفت: موفقیت تون رو تبریک میگم . و بعد از سخنرانی ولدمورت من رفتم تو اتاق که نجینی هم اومد دنبالم به زبون ماری گفتم: چرا اومدی دنباله من ؟ گفت:پدرتون گفتن من همیشه در کنار شما باشم .گفتم:ولی کتی از مار میترسه .گفت:پدرتون دستور داده سرورم.رفتم دم اتاق پدرم و در زدم و پدرم گفت:تویی دخترم بیا تو . گفتم :نه ممنون فقط اومدم بگم گربه ی من از نجینی میترسه اگه میشه انقدر نفرستینش پیش من💚گفت:باشه دخترم اگه تو بخوای من حرفی نمیزنم😁.و بعد خواستم در اتاقم رو باز کنم که دراکو اومد دم در اتاقش و گفت:هانا میشه یه دقیقه بیای اینجا رفتم پیشش گفتم:اتفاقی افتاده ؟😳گفت:میشه از این به بعد تو اتاق من بخوابی 😎. من:😳😑. دراکو:لطفاً🥺👀. من :نه😑و رفتم تو اتاقم و خوابیدم😴🥱😪
دیگه داستانم 3پارت بیشتر فکر نکنم داشته باشه . چالش:اگه جای هانا بودی این همه سختی رو تحمل میکردی؟ این پارت هم تموم لایک و کامنت یادتون نره😑👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اره بخاطر دراکو تحمل میکردم
هر بار این درو محکم نبند نرو
چرا میخوای بری نویسنده به این خوبی لایک که مهم نیست من حتی نگا هم نمیکنم. نری یک وقتی
😂😂😂
نه نمیرم 😎✋😂
خب بچه ها پارت 13رو نوشتم تو برسیه و 14هم نوشتم اما نیومد😔😐پارت 14پارت اخر هست🥺
اخییی عاجی جونم چرا میخوای بری خب واسه منم پیش میاد مثلا ۲۲ مرتبه انجام شده ۴ تا لایک خورده 🤦♀️🤷♀️
ولی من اهمیت نمیدمو داستانمو ادامه میدم امید دارم توهم باید امید داشته باشی هیچ وقت نا امید نشو 😊😊😊
مرسیییییی🥺💚
عالیییییییی
مرسیییی🥰
نخیررررررر تو هیج جا نمیری تا داستانتووو تموووومممممم نکنیییییییییییییییییییییییییی خددااااااااااااااا
لایک و کامنت ها خیلی کمه 🥺🥺🥺😔😔😔🖤
نه نرو خواهش میکنم😭😭😭
خودم برای همه ی تست هات کامنت میزارم و لایک میکنم فقط نرو🤧🤧
اخه لایک ها و کامنت هاتون کمه😔🥺