خب دوستان با پارت 2 تنهایی اومدم ببینید دوستان این داستان فرق داره چون تو این داستان پلگ و تیکی هم عاشق هم میشن
با نیکس اومد ( با نیکس + مرینت - ) + سلام مرینت اومدم یه چیزه مهم رو از اینده بهت بگم بیا داخل _ سلام با نیکس اومدم + ببین کت نوار در خطره و اگه تو نجاتش ندی قدرتش میوفته دست ارباب شرارت - خب چجوری کی و کجا باید نجاتش بدم + اینطوری........
- باشه با نیکس + خدافظ مرینت - بدرود خب تیکی وقت خوابه صبح شده مرینت : چی من همین الان سرم گذاشتم رو بالش تیکی : با نیکس یجورایی جادویی مرینت : بریم سلام الیا ( الیا + مرینت - ) + سلام دختر ببین تریکس چه باحال شده با این کلاه کوچولوعه ( بچه مثلا دیگه مرینت به الیا گفته که کفشدوزکه و الان معجزه گر روباه دست الیاست - اوکی + راستی قراره بریم نیویورک یه اردو ادرین هم میاد ( بچه ها یه چیز دیگه من داستانمو یجوری شبیه به انیمیشن سینمایی ماجراجویی در نییورک کردم البته فقط اردوی نیویورک رو اینجوری کردم بقیش دیگه داستانه خودمه
خب رسیدیم به مدرسه - بلاخره یه روز کلویی و لایلا نمیان وقتی رفتم سر کلاس چشمم به یه دانش اموز جدید افتاد + من میخوام پیش نینو بشینم و انگار تو پیش این پسر جدیده میشینی ( پسر جدیده که اسمشو الان میگم + مرینت -) + سلام اسم من.........
لوکا هست - سلام اسم منم مرینت از زبان لوکا : این دختره چقدر خوشگله چشمای دریاییش موهای سرمه اییش حتی اسمش الیا؛: مرینت فکر کنم این پسره ازت خوشش میاد مرینت : چییییی الیا : تازه داداشه جولیکاست مرینت : چچچچی ( بچه ها این خانمه هست معلمه بوستیه نه اونیکی که برای علومه هرچی فکر میکنم نمیتونم اسمشو بنویسم من میگم مثلا اسمش الان جولا باشه) 😂 جولا : خانم جوان همین الان برو دفتر مدیر کلاس که جای داد زدن نیست مرینت : باشه خانم جولا از کلاس اومدم بیرون یاد حرفهای الیا افتادم که یهو.....
لوکا اومد گفت : سلام مرینت مرینت : سلام که دیدیم ربات تس اومد گفت : مکس دوسته من کجایی مکس رفتم تو دستشویی و تغییر شکل دادم و اومدم ربات تس هم شکست دادیم و رفتم خونه کلاس تموم شد خوابیدم و صبح شد یاد اردو افتادم سریع چمدونمو بستم وای کت پاریس تغییر شکل دادم و رفتم دیدم کت رو یکی از ساختمونا نشسته و با خودش حرف میزنه یه کم گوش دادم میگفت : بانوی من منو دوست داره بانوی من منو دوست نداره انقدر اینو تکرار کرد که عصبی شدم یهو پریدم جلوش گفتم معلومه که دوست.......
ندارم ما ابرقهرمانیم از وجود یهویی من شوکه شد به خودم اومدم و گفتم ببخشید کت : میدونستم کفشدوزک : قضیه براش تو ضیح دادم و گفت باشه رفتم و مطمعن بودم با اون دستگاه کوچولو بهم خبر میده تو هواپیما نشسته بودم کنار لوکا 😬 که شب شد همه خواب بودن لوکا سرش رو شونه ی من بود 🤢 که دیدم اب دهنش داره میریزه رو من 🤮 خودمو کشیدم اونور که دیدم تیکی نیست دیدم با پلگ دارن غروب تماشا میکنن پلگ یعنی گربه ی سیاهم اینجاست که فهمیدم کوامی ها میتونن از راه های دور بیان به جاهایی که میخوان با سرعت زیاد
👈 تیکی : پلگ غروبو ببین چه زیباست پلگ : مثل تو داشتیم به هم نزدیک میشدیم که یهو
همدیگرو بغل کردیم بعد 💏 مرینت داشت یواشکی نگاه میکرد پلگ : حبه قند خیلی دوست دارم تیکی منم همینطور بعد پلگ رفت تیکی هم رفت مرینت : تیکی شما دوتا واقعا عاشق همین تیکی : مگه تو مرینت : اره دیدم تیکی : مرینت که یهو یه اشک از گونه ی تیکی ریخت واقعا خوشحال بو که صاحبی مثل من داره منم تیکی گذاشتم تو کیفم تا بخوابه که یهو.......
لایک کن وگرنه غول بچه و سنگدل میان میخورنت 😅😅
بدرود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی داستان های توهم عالی هستن
عالی بود قشنگم میشه پارت بعد داستانت که راجب تالون و پنی هست رو بزاری💖💖🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸💘💘💘💘🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹دوتا داستانتو دوست دارم🌹🌹🌹🌹💞💞💞💞💞