
سلام دوستان اومدم با پارت 5 امیدوارم خوشتون بیاد
کلاو : به اخرلزمان خوش امدید هاهاها 😈 راستی جولیتا دیگه بهت نیاز ندارم جولیکا.: چیی من این همه بهت کمک کردم در جوابت منو اخراج میکنی : کلاو : اخراجت نمیکنم چون میری همه چیزو به اچ کیو میگی میکشمت هاهاها 😈 جولیکا نه کلاو : ببرینش پیش مکس ( مکس یه ببره 🐯) جولیکا : نه خواهش میکنم لطفا جرج : کلاو مطمعنی کلاو : اره راستی تو هم میکشم هاهاها 😈 جرج : چی اما کلاو : بدرود مل : کار درستی میکنی دکتر کلاو : تا وقتی تو اینجا هستی همه چیز طبق نقشه پیش میره
پنی : تالون وایساتالون : برو تو اگه پیش من باشی مامورای اچ کیو اخراجت میکنن یا مامورای مد میکشنت رسما مامورای اچ کیو میفهمن که من باعث خرابی هستم که تو چند روز اینده اتفاق میوفته پس برو ( با داد) تو نباید بامن باشی فهمیدی دختره مثلا مهربون از خود راضی پنی : واقعا ناراحت شدم اون به من گفت از خود راضی داشتم اشک میریختم تالون : بروووو ( با داد خیلی زیاد) پنی : سریع رفتم با تمام سرعتم رفتم با گریه تالون : واقعا این چی بود که من گفتم خدایا من هیچوقت به پنی نمیرسم پنی : باتمام سرعت رفتم به اچ کیو کایلا بانیش باز به من نگاه کرد اما وقتی حالم رو دید واقعا ناراحت شد
گفت : چی شده پنی حالت خوبه پنی : آه اره خوبم کایلا کایلا مطمعنی پنی: واقعا حوصله ی کایلا رو نداشتم داستانو سریع گفتم بعد رفتم اتاقم همینطوری دنبالم بود و میگفت : واقعانکه تالون خودش از خود راضیه ایشش پنی : میشه حالا بری کایلا : باشه
تالون : میدونی شاید خوب کردم که گفتم من هنوزم درونم یه ماموره مد هست یهو یکی از توی سایه گفت افرین تالون میدونستم برادرزاده ی خود می اون عمو کلاو بود رفتم تا باهاش برم به پایگاه مد وقتی رفتم مل و یه حیوون گنده بود رفتم با مل اون ببره سلام کردم مل گفت تالون مکس مکس تالون نازش کردم و رفتیم برای نقشه....
رییس کویمبی اومد غضیه عمو بگه گفتم میدونم رییس ( یه پروفسوره بو موهاش نارنجی بود اونو اسمشو نمیدونم میگم پروفسور ویکتور) پروفوسور ویکتور : پنی رییس کایلا ببینید اخبار چی میگه پنی : چی میگه میگفت یه ربات غول پیکر به شهر حمله کرده یکم بیشتر بهش نگاه کردم اسلحه هاش از اسلحه های عمو گجت ساخته شده بود ولی غول پیکر تر پروفوسور : خدا بیامرزه مارو امیدوارم هرچی خوبی بدی دیدین حلال کنین من استعفاع میدم خدافظ کایلا : پنی همینو کم داشتیم پروفسور مون رفت من موندم با تو و تا اومد بگه رییس دیدیم نیست همه جا رو گشتیم اما نبود اینم رفت
پنی : عمو گجت هم پایگاه مد دزدیده این دو تا هم که رفتن من موندیم و تو و برایان کایلا حالا چیکار کنیم پنی : یه نقشه ای دارم هاهاها......
تالون : ایول عمو این رباته عالیه راستی جرج و جولیکا کجان کلاو : ام چیزه اونا رفتن ----- جرج : بابا مگه ببر نبود این که تمساحه جولیکا : تو الان نگرانی با ببر نمیمیری یه کار کن ازینجا ازاد شیم جرج : ام باشه این چاقو تنها شانس مونه که یهو.... -------- تالون : عمو من میشینم تو ربات و میرم کلاو : مل هم باهات بیاد البته اون پایین ربات میشینه تا دست پا های ربات و کنترل کنه تالون : باشه عمو مل : ایول ربات سواری بهترین تجربست کلاو : تالون تو هم سلاح هاش رو کنترل میکنی با مل هم در ارتباطی مل : اره ایول بلاخره با تالون یه کاره دونفره انجام میدم یوهو سوار شدیم که یهو......
امیدوارم خوشتون بیاد لطفا نظر بدید نظرا کم شده اصلا با انرژی نمیتونم بنویسم نظر یادتون نره ❤🧡💛💚💙💜🤎🖤🤍🤟✌
بدرود 👐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود عزیزم بی نظیر بود😍😍❤❤
قشنگ بود 💖
غقط باید زود زود بزاری 😁
باشه حتما 👌🧡💛🤎
لطفا بنویس خیلی قشنگه داستانت . داستان منم اگه میراکولری بخون
مرسی ❤❤
باشه حتما 👌