
درود 🙋🙋🙋🙋🙋
پوزخند زنان نگاهش کردم و گفتم 😏 : آره ، آره ، پدرم هم حتما یکی از اون خون آشام های خون خواره که تا وقتی تمام خون داخل رگ هات رو بیرون نکشه ولت نمیکنه . جیسون با جدیت نگاهم کرد و گفت : هیچ خاطره ای از پدرت توی ذهنت نیست ، هیچی ، حتی یه دونه ، این اتفاق ، عجیب ترین چیز در مورد توئه ، میا واگنر . چشم غره بهش رفتم که یه دفعه از دیوار فاصله گرفت و به طرف در رفت و گفت : دنبالم بیا ، چون مطمئنا باید گشنه باشی . دنبالش رفتم و از اتاق خارج شدیم . وارد هال یه خونه ی نسبتا مرتب شدیم اما روی میز و کل مبل ها یه سری تفنگ و گلوله و مهمات های جنگی بود ، با تعجب داشتم نگاهشون میکردم که یه پسر با موهایی به سیاهی تاریکی شب و چشم هایی به رنگ خون و نگاهی نافذ و سرد در حالی که یه اسلحه ی گنده داشت از در ورودی خونه وارد شد و یه نیم نگاهی به من کرد و گفت : این اینجا چیکار میکنه ؟ مگه قرار نبود بکشیمش ؟ با تعجب و یکم ترسی که توی بدنم رخنه کرده بود ، چند قدم از جیسون دور شدم و یکم به دقت به دور و اطرافم نگاه کردم که محض احتیاط اگه بهم حمله کردن ، یه چیزی دمِ دستم باشه که حداقل از خودم محافظت کنم . داشتم همینجوری عقب عقب میرفتم که به یه نفر از پشت خوردم ، برگشتم که با همون دختره دوباره رو به رو شدم ، با سردی نگاهم کرد و بعد به اون پسر چشم قرمزه که لباس های مشکی نیمه نظامی و جنگی پوشیده بود ، نگاه کرد و گفت : جاستین ، ما قاتل نیستیم فقط جادوگریم ، فقط جادوگر . پسر چشم قرمزه پوزخند زد و اسلحه اش رو ایستاده به مبل تکیه داد و گفت : فقط داشتم شوخی میکردم . زیر زیرکی یه نگاه به هر سه تاشون انداختم و تو دلم گفتم : عجیب نیست که احساس میکنم اینجا امنیت جانی ندارم . پسر چشم قرمزه که انگار اسمش جاستین بود ، رو مبل نشست . دختری هم که پشتم بود ، یه کلت از پشتش در آورد و در حالی که داشت خشابش رو در میآورد و عوض میکرد ، روی مبل با یکم فاصله کنار جاستین نشست .

همون موقع جیسون به طرفم اومد . باز عقب عقب رفتم که با یه لحن دوستانه گفت : ما واقعا قصد نداریم بکشیمت . با عصبانیت نگاهش کردم و با دستم به تفنگ جاستین اشاره کردم و گفتم : کم مونده یه گلوله با اون بزنین توی سرم و ازم کله پاچه درست کنین و بعد بالای سر جنازه ام بگین ، ما قصد نداشتیم بکشیمت ولی یه دفعه مردی دیگه ، چه میشه کرد . جاستین که به زور داشت جلو خنده اش رو میگرفت گفت : اولا به تفنگم توهین نکن ، این PSG1 یکی از پر اهمیت ترین بخش های زندگی منه ( اسم تفنگ تک تیره خیلی شبیه مخفف اسم تیم پاریس سنت ژرمنه ، هیییییی مسی هم رفت پی اس جی ، تصور کردن مسی توی لباس پی اس جی چیزی فرای انتظاراتم از زندگی بود 🤕🤕 ) ، دوما ما که همینجوری سرمون نمیندازیم پایین آدم بکشیم ، ته تهش شیاطین و یه سری گرگینه و خونآشام افسار گسیخته رو سلاخی کنیم ، همین . بهش چشم غره رفتم که یه دفعه یاد مامانم افتادم ، سریع به طرف جیسون برگشتم و گفتم : اگه برات زحمتی نیست ، اون کیف بدبخت منو بهم برگردون . جیسون در حالی که زیر لب داشت غر میزد به طرف آشپزخونه رفت و از روی اوپن ، کیف کوچیکم رو برداشت و به طرفم پرتابش کرد ، در حالی که داشتم تو هوا میگرفتمش زیر لب گفتم : میمردی مثل آدمی زاد میدادیش ؟ بی توجه بهم به طرف یخچال رفت . سریع موبایلم رو از توی کیف دستی کرم رنگم در آوردم و با انبوه بسیاری تماس بی پاسخ از طرف مامانم مواجه شدم که یه دفعه همون موقع دوباره موبایلم زنگ خورد . با دیدن اسم مامانم سریع جواب دادم که صدای نگران مامانم رو شنیدم : الو ، میا خوبی ؟ کجایی ؟ انقدر نگرانتم که الان توی اداره ی پلیس منتظرتم الو میا ، صدام رو میشنوی ؟. در حالی که بعد از این همه مدت با شنیدن صدای مامانم لبخند به لبم برگشته بود و اشک تو چشمام جمع شده بود ، تنها چیزی که تونستم بگم این بود : مامان ، دلم برات تنگ شده . صدای شکستن بغض مامانم رو شنیدم که در جواب حرفم گفت : منم دلم برات تنگ شده ، عزیزدلم کجایی ؟
لبخندم محو شد و گفتم : چند دقیقه دیگه میرسم خونه ، تو هم سریع بیا . مامانم با آرامش خاصی گفت : دارم میام ، فدات شم ، پس خونه میبینمت . بی معطلی گفتم : پس فعلا . بعد از اینکه تماس قطع شد ، با جدیت به جیسون نگاه کردم و گفتم : همین الان میریم جایی که من میگم . جیسون در حالی که یه سیب سبز رو داشت گاز میزد ، شونه هاش رو با بی حوصلگی انداخت بالا و بعد از چند ثانیه به جاستین و اون یکی دختره که اسمش هارپر بود ، نگاه کرد و گفت : وسایل رو جمع کنید ، جوری که انگار هیچ کس واقعا اینجا نبوده . جیسون و هارپر بی معطلی از جاشون بلند شدن و مشغول پاک کردن ردشون شدن . با خستگی روی مبل نشستم و در حالی که سرم در احاطه ی دستام بود با خودم زمزمه کردم : خدا کنه ، زودتر از این خواب پاشم ، این کابوس جدی جدی داره واقعی میشه . سرم رو آوردم بالا که همون موقع جیسون یه فنجون چایی رو گذاشت رو به روم ، روی عسلی و گفت : فعلا فقط همین رو داریم . با بیمیلی فنجون که بخار داشت ازش بلند میشد و برداشتم و جرعه جرعه چای بابونه ی داخلش رو سر کشیدم . بعد از چند دقیقه که جاستین ، جیسون و هارپر آماده شده بودن ، از خونه رفتیم بیرون .
به ساعت موبایلم نگاه کردم ، که ساعت نه و پنجاه و سه دقیقه بود ( شبه ) . از خونه که زدیم بیرون فهمیدم درست وسط خیابون پورتوبلو هستیم ، خیابون نسبتا شلوغ بود ، یکم به مغازه های اطراف نگاه کردم ، اولین بارم نیست که اینجام چند ماه پیش با مامان اومدیم اینجا ، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو اینجا به راحتی میتونی پیدا کنی ، حواسم به دور و اطراف بود که که همون موقع با جیسون چشم تو چشم شدم و با عصبانیت گفتم : خیر سرتون میگین سه تا جادوگرین ، پس یه جنبل جادویی چیزی اجرا کنین که درست رو به روی خونه ام در بیاییم ، دیگه . جیسون با بی حوصلگی نگاهم کرد و گفت : هری پاتر زیاد میبینی ؟ ما حتی شنل هم نمیپوشیم ، البته قبلا سران جادوگرا میپوشیدند حتی مرلین اما نه الان ، ما تو قرن ۲۱ زندگی میکنیم . جاستین که دوتا کوله ی مشکی رو دوشش بودن که به احتمال خیلی زیاد یکیشون تفنگ عزیز تر از جونش بود ، هم پوزخند زد و در تایید حرف جیسون گفت : من موندم این انسانا چجوری دروغ های اون زنه رولینگ رو درباره جادوگر ها باور میکنن ، ما هاگوارتز نداریم ، پسر منتخب و یه دشمن بدون دماغ هم نداریم دشمنامون همه دماغ دارن اون هم از نوع خوش فرمش که فقط به درد خورد کردن میخوره ، در کل ما خیلی بهتریم . ( همین الان یکی از شاهکار های جهان و یکی از برجسته ترین نویسنده های دنیا رو زیر سوال بردم ، به خودم افتخار میکنم 😂😂✌ ) هارپر در حالی که موهای نقره ایش رو داشت دور دستش تاب میداد و دو تا کوله ی مشکی دیگه هم رو دوشش بود با هیجان گفت : میگم چطوره به مرلین بگیم به جای آکادمی خودمون ، یه چیزی شبیه هاگوارتز بسازه ، تو دلم موند سوار قطار نه و سه چهارم بشم . در حالی که داشتم با تعجب نگاهشون میکردم تو دلم گفتم : مطمئنم هر لحظه یه آدم دیونه میپره جلوم و میگه همه ی اینا دوربین مخفیه ، اون موقع است که به جرم مزاحمت و آدم ربایی ، ازشون شکایت میکنم . داشتم به این که چند سال قراره آب خنک بخورن فکر میکردم که احساس کردم یه نفر شونه راستم رو گرفت ، سرم رو آوردم بالا که جیسون گفت : داری به چی فکر میکنی که اینجور لبخند شیطانی ای زدی ؟ خودم رو عقب کشیدم و با اخم گفتم : شما ها واقعا یه ماشین پرنده یا ته تهش یه موتور پرنده ندارین ؟ من به قالیچه هم راضی ام .

همون موقع در حالی که جیسون به طرف هارپر برگشته بود و منو کلا نادیده گرفته بود گفت : هارپر با مترو زودتر میرسیم یا تاکسی ؟ در حالی که داشت مغزم سوت میکشید با عصبانیت ازشون دور شدم و با صدای نسبتا بلندی که بتونن بشنون گفتم : خدایا منو با چه احمقایی فرستادی سیزده بدر ( کنایه است ) ، این بدبختا حتی ماشین هم ندارن ، ای خدااااا . همون موقع هارپر اومد جلوم ایستاد و گفت : صدات رو بیار پایین ، توجه همه بهمون جلب شد ، اگه بینشون خونآشام ، گرگینه یا حتی یه الف باشه ، امکان داره هویتمون لو بره و کلی دردسر درست بشه . با عصبانیتی که هر لحظه بیشتر میشد به چشم هاش خیره شدم و گفتم : اگه قرار باشه خونآشام ها و گرگینه و الف ها هم مثل شما سه تا بدبخت ، بیچاره باشن ، ترجیح میدم اصلا نادیدتون بگیرم و به زندگی انسان وار و مسخره خودم برگردم . همون موقع جاستین به طرف یه فیستا مشکی که کنار خیابون بین دو تا مرسدس بنز سفید و مشکی پارک شده بود ( خدایا از این ماشینا قسمت همه ی بنده هات بکن ، آمین رو غرا بگین که همین الان یه مرسدس بنز میاد تو پارکینگ خونه هاتون 😂😂 ) ، رفت و روی در سمت راننده با انگشت های وسط و اشاره اش چند تا عدد کشید و بعد یه جرقه کوچیک به رنگ آبی ، سفید از دستش خارج شد و به ماشین خورد و بعد جاستین در ماشین رو باز کرد و بهم نگاه کرد و گفت : ماشین میخواستی دیگه ، نه ؟ با چشم های از حدقه بیرون زده ام بهش زل زدم و گفتم : الان دیگه مجرم هم هستیم ، رسما آینده ام به باد فنا رفت . جاستین که لبخند پت و پهنی رو لبش بود گفت : از همون موقعی که تصمیم گرفتی باهامون همکاری کنی ، سند بدبختی خودتو امضا کردی .
خب پارت اضافه 😐🙃
حقیقتا فکر میکردم ، این پارت رو شیش تا سوال گذاشتم اما الان میبینم که نه ده تاست ، از روی عادت موقع انتخاب کردن ده رو زدم 🤦
شما به بزرگی خودتون ببخشین ، بعد از یه مدت طولانی نبودن ، این مشکلات پیش میاد دیگه 😂✌
سوال بعدی آخرین بخش این پارت هست ، امیدوارم تا اینجا لذت برده باشین 🙃✌

بعد به طرف جیسون برگشتم و گفت : من پشت ماشین میشینم . جیسون که انگار مهم ترین و بدترین خبر زندگی ایش رو شنیده باشه ابروهاش رو انداخت بالا و گفت : نچ نچ ، تو خواب ببینی تا زمانی که من زنده ام بزارم تو ، پشت فرمون بشینی . مادر من از نگرانی داره پر پر میشه اون وقت این دوتا ..... . یه نفس عمیق کشیدم و نسبتا فریاد زدم : هر دوتاتون خفه شین برین پشت بشینین . دو تاشون اول جا خوردن بعد به طرف جاستین رفتم که فکر کنم از ترسش یکم رفت عقب ، سوار ماشین شدم ، هارپر هم اومد در بغل رو باز کرد و کنارم نشست و کوله ها رو گذاشت زیر پاش . جیسون و جاستین هم از روی ناچاری عقب نشستن . دکمه روشن شدن ماشین رو زدم و شروع کردم به روندن ماشین . همون موقع صدای جاستین رو شنیدم که گفت : از کی تا حالا این خانم کوچولو بهمون دستور میده ؟ جیسون خیر سرت فرماندمونی ، به خودت بیا مرددد . جیسون که انگار اصلا براش مهم نیست ساکت بود ، آینه رو جوری که دقیقا با جاستین چشم تو چشم بشم یکم جا به جاش کردم و بعد در حالی که یه چشم به خیابون بود و یه چشم به جاستین بود گفتم : اگه قراره بدبخت بشم ، ترجیح میدم عین آدم بدا و خلافکارا بدبخت بشم ، تا یه دختر پخمه و ساده لوح . هارپر با تحسین یه نیم نگاهی بهم انداخت و گفت : نه داره ، تازه ازت خوشم میاد . همون به یه چراغ قرمز رسیدیم از قصد به بدترین شکل ممکن ترمز کردم جوری که چند نفر از پشت بوق زدن و چیزایی که نباید میگفتن رو بهم گفتن ، اما قسمت خوب و جالب ماجرا اینجاست که جوری ترمز کردم که مطمئنا جاستین و جیسون و هارپر چند متر پرت شدن جلو . جاستین در حالی که داشت آخ و اوخ میکرد گفت : نکنه این ماشین گرون رو با گاری اشتباه گرفتی . در حالی که لبخندی از سوی رضایت زده بودم ، به هارپر نگاه کردم و گفتم : در هر صورت الان من یکی از شمام چه خوشتون بیاد چه نیاد . چراغ سبز شد و پام رو رو گاز گزاشتم و تو دلم گفتم : حداقل توی این رویا یا کابوس یا حالا هر چی که هست ، میخوام جوری رفتار کنم که پشیمون نشم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😎✌
سلام
من درباره سایت مشکل نداشتم، موندم شما می خواین حضانت بچه به عهده بگیرین؟؟؟🤨🤨 اخه چه وضعشه؟؟ تازه مگه قرار نیست بمیره؟؟؟؟؟؟؟؟🧐🧐😶
راستی ببخشید من دیر به دیر سر میزنم، سرم با داستانم گرمه🙃😉😓
درود
اااا پس ببخشید 🙏
آره 🤪😂✌
خب مگه هر کی بمیره حق نداره به فرزند خوندگی گرفته بشه 🤔😎✌
موفق باشی 🌸🌸🌸🌸🌸
Mina
در حال مطالعه
| 19 ساعت پیش
عههه اصلا حقوقش با من😡😡😡😤😤 من اول گفتم بیاد شاهدم بشه نمیزارم وکیلت شه😂😂😂😂
ضمنا وقتی مادر صلاحیت نداشته باشه دادخواستتون قبول نیست. دادگاه با کارایی که شما میکنید دو دستی حضانت بچههاتون رو به من میده😃😃😂😂😂😂😂
چقدر حقوق ؟ بستگی داره چقدر به نفع من باشه ☕
باید دید . . . ☕
بعدشم
از کجا معلوم قصد شما برای حضانت بچه ها چیه ؟؟ شاید شما بیشتر عذابشون بدید کاربر Mina 🤨☕
حقوقت دو برابر چیزی که ناشناخته به وکیلش میده. خیلی از حقوق دولتی بیشتر و بهتره😏😉😂😂
شما چیزی که میبینی شهادت بده اون رو دادگاه خودش میفهمه قصد من چیه و من مادر بهتری هستم یا نه🤨😌😌
تازه ۱ در ۱ هزارم درصد که من مادر بهتری نباشم آیا شما ناراحت میشوی؟؟؟؟😐🥲
انتخاب سخت شد (ಠ_ಠ)>⌐■-■
ولی نه ، من عمرا شهادت بدم و بعد شاهد مردن خودم توسط رستگاران جهنمی باشم 😶
ای بابا من حضانت بچههای unknown رو بگیرم رستگاران جهنمی هم منحل میشه دیگه🙄😐
😮😮😮✨
هیممم
نمی دونم . هاکونا ماتاتا 😐☕
نگاه چه معامله ای میکنن ، رستگاران جهنمی هیچوقت منحل نمیشه 😂✌
بشه هم با گارد سلطنتی الک میام سراغتون 😂✌
ته تهش با داداشای ایزابل لشکر کشی میکنم 😂✌
داداشای دخترم خودشون یه لشکر رو حریفن😂✌
هِه هِه :/😀😀😀
من تو جبهه ی تو ام ولی اگه بخوای جلوم وایستی ، آدمای خطرناکم رو رو میکنم . . . 😀😀😀
ای بابا یه حضانت میخواین بدین دیگه. ببینین چه کار میکنین آخرش جنگ و لشکرکشی راه انداختین😂😂😂😂😂
😀😀😀🤭🤭🤭😀😀😀
نکن تو رو خدا من مظلومم
اصلا بکن من چیکارم 😂
خب خودت دادخواستت رو پس بگیر مشکل به خودی خود حل میشه 😂✌😎
کی؟ من پس بگیرم؟؟؟! عمراااا
تازه دیگه از این حرفا خیلی گذشته! حضانت بچههات خیلی وقته مال منه😏😏 گفته بودم اگه حضانتشون به من برسه، رستگاران جهنمی هم خود به خود منحل میشه و... الان هم معلومه همه این اتفاقا افتاده چون دیگه هیچی باقی نمونده داستانت رو ادامه بدی و ادامه ندادی🤭😁😂😂😎😎😎
خخخخخخ 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
وکیل که دارم ، بیا بشو وکیل عمومی ، حقوقت هم با دولته 😂✌
توی دادگاهی هم که با حضور هیئت منصفه است ، به دو تا وکیل نیازه 😂✌
الان من شدم وکیل تو ؟ :/ 😀😀😀
سر و دست برام میشکنین هااا 🤭🤭🤭
حقوق دولتی ؟؟؟ اصن حرفشو نزن ! 😐☕
اون یکی وکیل کیه ؟
Unknown
| 1 هفته پیش
دقیقا 😂✌
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(ಠ_ಠ)>⌐■-■
این دقیقا ، دقیقا کدوم دقیقا 🤔
اونی که گفتم برادرن ، جای تعجب نداره که 😂✌
اونجایی که گفتم داداشن ، و تو گفتی دقیقاً . داداشننننننن !!!!!!
Unknown
| 20 ساعت پیش
در ضمن ما دادخواست دادیم ، دادگاه با حضور هیئت منصفه است ، هیچ جوره نمیتونین یه مادر رو از فرزنداش جدا کنین ، این ظلمه 😓😓😓😓
پ.ن : مظلومیت در من خلاصه میشه 😂😂
اصن جعفر بمیره برات 😐👌🏻✨
😂😂😂😂✌
Mina
در حال مطالعه
| 1 روز پیش
شما به عنوان شاهد بیا شهادت بده unknown مامان خوبی برای بچههاش نیست😁😉😂😂
من اگه بخوام کاری کنم ، اونم اینه که با نفوذ خودم اینکارو انجام بدم . شهادت من علیه ناشناخته ، اسم من رو بدنام خواهد کرد ☕
علاوه بر اون ، من هیچ مشکلی با کارای ناشناخته ندارم . بلکه تحسینش هم میکنم 😀☕✨
در ضمن . همکاری با شما چه سودی برای من خواهد داشت ؟ 🤨☕
آفرین ، آفرین 👏👏👏👏
سلام دوستان من تازه وارد تستی چی شدم. زیاد چیزی نمیدونم اینجا چخبره ولی قبلا از یکی از کاربر های قدیمی یه چیزایی شنیدم.
درود 🙋
والا تست میسازی ، تست میسازن ، انجام میدی ، بقیه تستت رو انجاممیدن ، همینجوری تا آخر ،بعد از یه مدت دستت میاد سایت چطوری کار میکنه .
حالا یه سوال چرا تو تست من اینو گفتی 🤔
خیلی از داستانت خوشم اومد.حتما ادامش بده.
راستی پارت بعد کِی میاد؟؟
مرسی 🙏🌸🌸
چشم حتما 🙃🌸🌸
فردا اگه خدا بخواد 🙃
عالیییییییییییییییی بود🙂✌️
مرسییییی 🙏🌸🌸🌸