این ادامه داستان من گلوریا کامبر هست. از این به بعد با این نام منتشر میشه
۳ سال بعد ***********مکان: نامعلوم، زمان: ۳ بامداد، شب سال نو* گلوریا زیر لب غرغر می کنه:« آخه کی شب سال نو میاد ماموریت که ما اولیش باشیم؟!» و یه گلوله تو سر دشمن روبرو ش می کاره. خون اون فرد روی دیوارا و لباس سفید رنگ گلوریا می پاشه. با کنایه ادامه میده:« عالی شد! حالا باید حموم هم برم!» جولز با جاذبه اش یه سنگ گنده رو جابه جا میکنه و میکوبه توی دیوار روبروشون. تقریبا میشه گفت ۵۰ نفری از نیروی دشمن به علاوه رییسشون، جلوشون بودن. گلوریا رو به جولز میپرسه:« به نظرت تو چند دقیقه تمومش می کنیم؟ ۵ دقیقه؟» جولز پوزخندی میزنه و میگه:« ۳۰ ثانیه!!»************ مرد از درد فریادی کشید و یه دفعه ساکت شد! یا بهتره بگم تموم استخوناش تحت جاذبه جولز خورد شدن. با یه لگد در مخفیگاه دشمنو از چهارچوب در میاره و همراه گلوریا از ساختمون خارج میشن. گلوریا میپرسه:« میگم جولز، اونی که الان له کردی رییسشون بود؟» جولز جواب میده:« آره...فکر کنم!» گلوریا اخمی میکنه آ ادامه میده:«پس عجب سازمان مضخرفی داشتن! رییسشون فقط یه مشت اراذل و اوباش دور خودش جمع کرده بود!» و دست به سینه میشه. همون موقع یه موتور با سرعت خیلی بالا از جلوشون رد میشه که یه نفر از اعضای سازمان دشمن می روندش. جولز می خواست چیزی بگه که گلوریا جلوشو گرفت و گفت:« بسپرش به من!» اول کمی می دوه و بعد کم کم تغییر شکل میده و به یه گرگ نقره ای رنگ کامل تبدیل میشه و موتور رو دنبال میکنه. جولز همونجا منتظر وایمیسته. کمتر از یه دقیقه می گذره که صدای یه تصادف بلند رو میشنوه. پوزخند روی لبش، پر رنگ تر میشه و چند لحظه بعد گرگ نقره ای رنگ با بدنی خونی، که صد البته خون اون بدبدختی بود که موتور رو میروند، جلوش ظاهر میشه. جولز چند قدم جلو میره و سر گرگ رو نوازش میکنه:«کارت خوب بود گلوریا!»
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
ایوللللل ، خیلی خفن و عالی 👌👌🌸
😎😍😘😘
عالی بود گلم 👌🌹😗
😙😘
مثل هميشه تركوندي😎🔥
خیلی ممنونممم💖💖💖
نمیدونم مشکل سایت با من چیه اصلااا نمیتونم عکس برای تست بزارم!!!😑😑😑