10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💙 IU 💙 انتشار: 3 سال پیش 30 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ببخشید یک چند روزی مرخصی بودم زیاد از این داستان طرفداری نمیشه.. اگر خواستین ادامش بدم بهم بگین
خب اول اون بالا بخونین 👆😍
داستان از زبان تهیونگ....
نامجون:(که اینطور)...ا/ت:(حالا چرا از این سوال ها میکنی😕).... جین:(همین جوری)... که جیسون امد.. جیسون:(اهای تو😏)...انگشتشو به سمت آیو نشونه گرفت👈... همه به آیو جیسون نگاه کردیم.... داستان از زبان تو.... جیسون:(بگو ببینم این همه خال داری وقتی میبینمت حالم بهم میخور چه جوری اخه😂😂)... بعد زد زیر خنده... منم یک پوزخندی زدنم و با چشم هایه عصبی بلند شدم مو هاشو بادستم از پشت گرفتم محکم کشیدم... جیسون:آخخخ ایی ولم کن اهه😣)... همه به طف ما با تعجب نگاه میکردن... با پام به پاش ضربه زدم که افتاد ولی مو ها شو ول نکردم که موهاش بیشتر کشیده شدن... جیسون:(اهههههههههه (جیغ)).. کای بلند شد... کای:(ا/ت..).... نشستم زمین مو هاشو به طرف عقب کشیم که سرش هم به طرف عقب کشوند... باصدای عصبانی و کمی بلند گفتم... ا/ت:(جرعت داری فقط یک بار دیگه با آیو این جوری حرف بزن اون وقت که باید با زندگیت خداحافظی کنی 😠😤(گفته بودم که قبلا جز گروه مافیا بودی))... جیسون:(لابود می خواهی چی کار کنی ها ایی ولم کن..)... پوز خندی زدم مو هاشو ول کردم فوری گلوشو گرفتم فشار دادم تلاش میکرد با دستاش دستام جدا کنه اما بی فاید خون جلوی چشمام گرفته بود... که یک دفعه یکی دستاشو دور کمر گرفت و یکی دستام از گلویه جیسون جدا کرد کسی که کمرم گرفته بود بک بود و اونی که دستام گرفته بود لیسا بود... لیسا بقلم کرد گفت.. لیسا:(ا/ت آروم باش اروم)... بعد موهامو نوازش کرد تا اروم بشم.. که یک دفعه گریم گرفت اشک ریختم.. لیسا با انگشتش اشکم پاک کرد تویه گوشم اروم گفت... لیسا:(گریه نکن الان نه جلوی جیسون نه)... نفس عمیقی کشیدم از بقل لیسا در امدم بدو بدو رفتم تویه خونه اب خوردم رفتم تویه اتاقم در قفل کردم شروع کردم به گریه کردن... یک نیم ساعتی گریه کردم بعد بلند شدم اشکام پاک کردم لباسم عوض کردم... (لباست 👆)
مو هامو باز گزاشتم کوله پشتیم آماده کردم چون قرار بود بریم جنگل ساعت 4:30 بود و ما ساعت 4:45 حرکت میکردیم که یکی در زد تازه یادم امده بود به رز تویه یک اتاقیم در باز کرد که زر چشماش اندازه گردو شد... رز:(خیلی خوشگل شدی 😍)... لبخند زدم رز امد تویه اتاق لباسشو پوشید انم کولشو امده کرد(کوله تو و رز و لباس رز👆🌺) چند دست لباس بر داشتم با دفتر چه خاطراتم... که یکی در زد بلند شدم در باز کردم جک بود... ا/ت:(سلام😃)... جک:(سلام بیان بریم همه امدن😃)... رفتم پیش رز کوله هامونو برداشتم رفتیم بیرون که با جیسون مواجه شدم که گردنش کبود شده لبخندی از رضایت زدم رفتم پیش آیو که احساس کردم چیزی قرار بهم بخور سرم خم کردم چرخیدم با دستم گرفتمش سنگ بود یک سنگ بزرگ به اطرافم نگاه کردم ببینم کار کی بود که جیسون دیدم که این گوجه قرمز شده بود از عصبانیت لبخندی زدم سنگ انداختم زمین بهش چشمک زدم رفتم پیش دخترا و پسرا همه امده بودن به جز ته منتظر موندیم که اقا تشرف اورد...
و آقا تشریف اورد (لباس ته👆).. ته:(ببخشید 😉)... که جیسون پرید بغل ته... جیسون:(اشکال نداره عشقم 🖤)... ته جیسون از خودش جدا کرد با حالت خیلی کیوت پرسید... ته:(نکنه این هم میاد👉)... جیسون:(نه عشقم من از حشرات بدم میاد برایه همین بر میگردم شهر).. اخیش تویه دلم گفتم که یک لیموزین مشکی اومد و یک خانم و آقا تقریبا مسن ازش پیاده شدن... خانوم:(اه جیسون دخترم).... جیسون پرید بغل مامانش... اه من دلم برایه مامانم تنگ شده... که گوشیم زنگ خورد گوشیم از تویه کیفم بر داشتم نگاهش کردم ستوده بود جواب دادم... ا/ت:(سلام چه خبرا از این وار)... با جمله ای که ستوده گفت گوشی از دستم افتاد و سرم گیج رفت افتادم تو بقل رز و سیاهی.... داستان از زبان کای.... شاهد خود شیرینی جیسون بودیم که گوشی ا/ت زنگ خورد ظاهرن باهاش خیلی خوب بود اما بعدش گوشی ا/ت از دستش افتاد که توجه همه جلب کرد بعدش تویه بقل رز از هوش رفت... کای:(ا/تتتتتتتت).... دویدم سمتش... رز داشت گریه میکرد که بادیگارد ا/ت امد ا/ت برد ما هم به رفتیم شهر دنبال دکتر.... داستان از زبان رز... گوشی ا/ت برداشتم... رز:(الو)... با حرفی که ستوده گفت خوشکم زد... رز:(مادر و پدر ا/ت تویه تصادف مردن..)... لیسا:(چییی منظورت چی... چی داری میگی)... جیسون:( حقشه).... که تهیونگ به طرف جیسون رفت یکی محکم زد تویه گوشش...مادر جیسون:(دخترم... تهیونگ)... جیسون:(بخاطر اون دختر هر**ز).. تهیونگ نزاشت حرفشو ادامه بده یکی دیگه هم زد تویه گوشش... ته:(اگر.. اگر یک بار دیگه راجب ا/ت چیزی بگی از این بد تر میزنمت من این نامزدی همین جا تمومش میکنم) بعد انگشترشو در آورد پرت کرد زمین از اون جا رفت... جیسون هم همین طور... ما هم رفتیم پیش ا/ت... 30 دقیقه بعد کای برگشت دکتر ا/ت معاینه کرد... جنی:(حالش چطور دکتر.😟.).. جیسو:(دکتر..😞)... دکتر:(اممم.. خب یک خبر خوب دارم 2 خبر بد کدوم بگم..)... سهون:(خبر خوب)... دکتر :(خبر خوب حالش خوبه و به زودی بهوش میاد..)... ته:(خبر بدتون)...
دکتر:(راستش ایشون افسردگی خیلی خیلی خطرناکی داره... و خبر دوم اینه که ممکن بخاطر این افسردگی بمیر..)... همه باهم:(چیییی)... ته:(راه در مانی دار مگه نه.🙂. دکتر😟).... دکتر رو به ا/ت کرد گفت... دکتر:(فقط خوشحال نگهش دارین فقط همین.. دیگه راه درمانی ندار... متاسفم 😞)... کای (با بغض:(اهمم دکتر از این طرف من شمارو میرسونم..)... جک:(اه نه من میرسونمش شما ها پیش ا/ت باشین...)... جک دکتر برد ... ماهم به رفتن نشون نگاه میکردیم که... داستان از زبان تو.. یک سرد درد بدی داشتم کم کم چشمامو باز کردن... ا/ت:(مامان..).. رز:(ا/ت بهوش امدی)... رز ادمد کنار تختم منم بلندشدم که دخترا امدن بقلم کردن پسرا هم داشتن گریه میکردن... ا/ت:(چی شده چرا این جوری میکنی...)... یک دفعه همشون ازم جدا شدن پسرا هم دیگه گریه نکردن... لیسا:(اه میگم قرا نبود بریم جنگل...)... کوک:(اره موافقم.. بریم ا/ت بلند شو دیگه زود باش)... فهمیدم که میخوان هواسمو از مرگ مامان و بابا پرت کنن... منم تو زوق شون نزدم بلند شدم کولمو بر داشتم و گیتارمو... رفتیم جنگل یک جایه مناسب پیدا کردیم چادر زدیم... منو و ته رفتیم دنبال هیزم... ته:(اه چقدر سنگینه کارتون تموم نشد...)... ا/ت:(غر غرو... تموم شد بریم..).. ته:(غر غرو.. نه دیگه نشد نگاه کن ترو خدا..).. از کیوت بودنش خندم گرفت بلند خندیدم که اونم خندید....
خب میبینم لایک نکردی زود باش... نمیدونی با این کارت چقدر بهم انژی میدی...
کامنت واییییی کانت نزاشتی... بزار برام کامنت بزار.
یک بوس هواییی از طرف من برایه شما که هوامو دارین😘
خدانگهدار خدانگهدار
هنوز که نرفتی کامنت بزاری .. هی روزگار
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
واقعا داستانت معرکه ست فقط زود به زود بزارش 💖💖💖❤️💖❤️🌷🌷👏👏
این همیشه معرکه
منتظر پارت بعدی هستم