سلام بر گشتم
.. کوک:(جی هوپ میگم چرا اون دختر همیشه یک جعبه همراهش داره)... جی هوپ:(الان وقت این چیزا نیست باید خودمون بهش برسونیم می فهمی یا نه).. کوک:(باشه.بابا.حالا خوش نیار..).. داستان از زبان تو.... همین جور که میدویدم یک دفعه یک دفعه یک چیز بزرگی آمد جلوم و نفهمیدم چی شد که پرت شدم توی درخت... و باعث شد از سرم خون بیاد... ا/ت:(اه... اییی این دیگه چه کوفتی.. آه.. بود..)... یک دفعه صدای غرشی آمد که مو به تنم سیخ کرد.. نه تنها صداش قیافش هم ترسناک بود.... شيطان :(به.. چه حقی وارد قرم من شدید..).. و دوباره غرش کرد... یعنی باید با این بخنگم خدایا رحم کن.. شمشیرم بر داشتم گارد گرفتم... ا/ت:(خیل خوب من تا اینجا آمدم دلیل نمیشه بخاطر توی غول کنار بکشم... خب نفس عمیق.. تفس. آب.. فرم ششم.. بگیر که آمد..).. به طرفش حمله کردم.. و ششمیرم بهش خورد ولی جواب نداد.. ا/ت:(چی ای...).. حرف نصفه موند که پرتم کرد به طرف درخت.. ا/ت(اهههههههههه(فریاد زدن))... شمشیر از دستم افتاد گلوم با اون دستای بزرگش گرفت.. دستمو گذاشتم روی دستش تا بتونم خودمو ازاد کنم ولی نمیشد خیلی زور داشت دیگه داشتم خفه میشدم که.... کوک:(تفس.. آتش.. فرم... سوم)... (قیافه شیطان) 👆👆
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
دوهفتس منتظرم
شرمنده گوشیم گرفته بودن
اشکال نداره
میشه پارت بعد رو بزاری؟ :/