
سلام بر گشتم

.. کوک:(جی هوپ میگم چرا اون دختر همیشه یک جعبه همراهش داره)... جی هوپ:(الان وقت این چیزا نیست باید خودمون بهش برسونیم می فهمی یا نه).. کوک:(باشه.بابا.حالا خوش نیار..).. داستان از زبان تو.... همین جور که میدویدم یک دفعه یک دفعه یک چیز بزرگی آمد جلوم و نفهمیدم چی شد که پرت شدم توی درخت... و باعث شد از سرم خون بیاد... ا/ت:(اه... اییی این دیگه چه کوفتی.. آه.. بود..)... یک دفعه صدای غرشی آمد که مو به تنم سیخ کرد.. نه تنها صداش قیافش هم ترسناک بود.... شيطان :(به.. چه حقی وارد قرم من شدید..).. و دوباره غرش کرد... یعنی باید با این بخنگم خدایا رحم کن.. شمشیرم بر داشتم گارد گرفتم... ا/ت:(خیل خوب من تا اینجا آمدم دلیل نمیشه بخاطر توی غول کنار بکشم... خب نفس عمیق.. تفس. آب.. فرم ششم.. بگیر که آمد..).. به طرفش حمله کردم.. و ششمیرم بهش خورد ولی جواب نداد.. ا/ت:(چی ای...).. حرف نصفه موند که پرتم کرد به طرف درخت.. ا/ت(اهههههههههه(فریاد زدن))... شمشیر از دستم افتاد گلوم با اون دستای بزرگش گرفت.. دستمو گذاشتم روی دستش تا بتونم خودمو ازاد کنم ولی نمیشد خیلی زور داشت دیگه داشتم خفه میشدم که.... کوک:(تفس.. آتش.. فرم... سوم)... (قیافه شیطان) 👆👆
...اون پسر نجاتم داد... شیطان دستش یکم شل کرد من از فرصت استفاده کردم خودمو از دستش بیرون کشیدم پریدم پایین شمشیر بر داشتم... ا/ت:(ممنون)... کوک:(خواهش ولی باید برا....)... جی هوپ:(بگو ببینم کوک دلت کتک میخواد یا نه هم...)... کوک:(نه..)... جی هوپ:(پس خفه خون بگیر و بیا کارمون انجام بدیم..).... اونا داشتن حرف میزدن باهم منم داشتم شیطان به بازی میگرفتم... هر چند قیافش ترسناک باور نمی کنم که همچین چیزی قبلا انسان بوده... خیل خوب دیگه اون ا/ت مهربون خونش به جوش آمده... تفش آتش فرم دوازدهم و بام با یک ضربه سرش جدا کردم.... داستان از زبان کوک..... داشتم با جی هوپ دعوا میکردم که یک دفعه صدای بلندی آمد برگشتم طرف صدا دیدم ا/ت اون شیطان کشته اما چه جوری آخه اونم توی این سرعت... همون جوری دهن باز نگاهش میکردم.. آمد طرفم دهنم بست و گفت... ا/ت:(پشه نر داخلش..)...
کوک با این حرفش از خجالت سرخ شدم.. کوک:(اهمممم.. چیزه... اممم)..... ا/ت:(خودم می دونم کارم حرف نداره ولی.. بدم میاد کسی این جوری نگاهم بکنه)... یک دفعه یک صدایی آمد.... می گفت شما همتون غذای منید... بعد صدای خندش میومد... دروغ چرا داشتم از ترس سکته میکردم.... داستان از زبان تو.... . ا/ت:(اون دیگه چه کوفته...)...جعبه گذاشتم کنار درخت چند قدم ازش فاصله گرفتن.... که یک دفع نزوکو از جعبه بیرون اومد... ا/ت:(نزوکو چرا اومدی بیرون..)...یک دفعه جی هوپ به نزوکو حمله کرد.... ا/ت:(نه نزوکو وووووو)... خودم رسوندم بهش با شمشیر جلوشو گرفتن.... ا/ت:(جی کار.. میکنی هان....)... جی هوپ:(این سؤال که من باید از تو بپرسم چرا به یک شیطان کمک میکنی هان...)... با پام هولش دادم عقب.. پرت شد زمین ... ا/ت:(دارم از خواهرم مراقبت میکنم... کاری که شما درکش نمی کنید...).. کوک:(ا/ت خواهرت یک شیطان نه انسان اگر نکشیمش اون مارو میکشه می فهمی شیاطین همشون آدم خوار هستن اگر گرسنش بشه دیگه براش مهم نیست تو خواهرش... باید همین الان کارشو تمام کنی..)... کوک آمد جلو خواستم جلوشو بگیرم ولی اون از تفس آتش استفاده کرد و من کاری نمی تونستم بکنم پس خودمو سپر نزوکو کردم... کوک:(برو کنار.... همین حالا....).. سرم به معنی نه تکون دادم.. ا/ت:(هرگز این کار نمی کنم...)... کوک:(باشه پس تورو هم میکشم..)... چشمام بستم.. ولی هیچ چیزی حس نکردم آروم چشمام باز کردم.. و با صحنه ای مواجح شدم که ای کاش نمی شدم... ا/ت:(ن. ن. ن. نزو.. کو....نههههههههههههههه)....نه نه......
برو بعدی لایک یادت نره
خب کامنت

.. داستان از زبان شوگا.... طبق معمول داشتم برای نابود کردن ارتش شیطان کش ها نقشه میکشیدم که یک دفعه... تهیونگ آمد بهم گفت شیطان رده 10 رو پیدا کردن... شوگا:(که این طور😒.. این جارو میسپارم به تو من برم ببینم این بچه این بار چه دست گلی به آب داده👹..).... تهیونگ :(چشم ارباب..)... از اونجا دور شدم به طرف کوه نیوبوکو راه افتادم... بعد از 1 دقیقه به کوه رسیدم... داشتم رای خودم میگشتم که چشمم به دختری افتاد که خیلی زیبا بود.. حیف که قرار از دستش بده... دیدم داره میره طرف جنگل... منم دنبالش رفتم... تا اینکه به موران رسید(اسم همون بچه ای که رتبه 10 داره).... هم داستان جالب شد ولی اون صندوق چیه پشتش... (صندوق👆)
واقعا حیف که بخوام همچین دختری از دست بدم امم.. خب تبدیل به شیطان میکنمش.. نزدیکش شدم ولی تا خواست کاری بکنم یک دفعه یک دختری از جعبه اومد بیرون.... ا/ت:(نزوکو حالت خوبه چرا از جعبه آمدی بیرون.) ..... داستان از زبان تو... داشتم با نزوکو حرف میزدم که دیدم زخم هاش خوب شدن... ا/ت:( مثل اینکه حالت خوبه.. باشه اون 10 مال تو این یکی مال من... ولی مراقب باش..)... شوگا:(چه جالب شیطان و انسان باهم دیگه میجنگن هم یادم نمیاد که. ترو شیطان کرده باشم... ولی بههرحال مثل اینکه یکم تو شیطان بدون نقص داری.. باید درستت کنم.. دختر جون...)... ا/ت:(نمی زارم به خواهرم آسیب برسونی... اصلا تو کی هستی)... شوگا:(ام ببخشید من خودمو معرفی نکردم... من شوگا اولین شیطان بوجود آمده هستم..)... چی اون شوگاست... پس کارم تمام.. ولی نه من قول دادم به نزوکو دوباره آدم کنم پس حتی این کسی که روبروی منه شوگا باشه من تسلیم نمیشم... ا/ت:(پس تو شوگا ت.. تو تمام خاطرات من خاک کردی ازت متنفرم 😞.. شوگا..)... شوگا:(برام مهم نیست..).... یک دفعه حمله کرد خیلی خیلی سریع بود نفهمیدم که چطور آمد پشتم...خشکم زده بود نمی تونستم حرکت کنم.. به نزوکو نگاه کردم اون داشت با موزان می جنگید.... شوگا سرش آورد کنار گوشم.. شوگا :(حیف دختر به این خوشگلی بمیره نه نترس قرار نيست بکشمت.. چون ازت خوشم میاد پس قرار نیست بمیری یا تبدیل به به شیطان بشی البته فعلا کاری باهات ندارم..)... وقتی حرفش زد کم کم چشمام داشت بسته میشد که صدای جی هوپ و کوک آمد... ولی چرا این اتفاق برای من ميفته و تاریکی متلق....
و خدا نگهدار.. خب کامنت یادتون نره (آنچه خواهید دید صفحه بعدی ب
(من کجام.... خوش آمد بانو....... نزوکو...... خواهر..... بزار برم.... چرا انقدر شبیه کسی هستی که دنبالشم.... با) خب پارت بعدی هفته آینده روز پنجشنبه قسمت 3 میاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوهفتس منتظرم
شرمنده گوشیم گرفته بودن
اشکال نداره
میشه پارت بعد رو بزاری؟ :/