10 اسلاید چند گزینه ای توسط: 🤪Unknown انتشار: 3 سال پیش 54 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ، سلام 🙋 ، آقا این داستان هم بخونین حتما ، قشنگه و فضای کلی داستان نسبت به شاهزاده فراری خیلی فانتزی تر هست و بیشتر میشه روی موضوعات مختلف مانور داد ، همین دگر بخونین ، لذت ببرین و در کنارش برای آرامش روحی و روانی نویسنده لایک کنین 🙃🙏🌸
خب اول درود ، امیدوارم حالتون خوب باشه ، بعد از مدتی نبودن ، دوباره اومدم ، میدونم که بیصبرانه منتظر برگشتنم بودین ( چه رویی دارم 😂😂😂 ) و اینکه هیچی دیگه بخونین ، لذت ببرین و لایک کنین که من هم به زندگی امیدوار بشم 😂
دیگه اینکه داستان شاید پیچیده بشه ولی صبور باشید که بعدا میفهمید چی به چیه ، کی به کیه .
عکس خود پارت هست گفتم بزارم شاید کامل جا نشه .
خب شاید براتون سوال پیش اومده باشه که چرا انقدر پارت اضافی داریم و دارم همش چرت و پرت میگم و به داستان نمیپردازیم خب یه دلیل خوب داره ، من کلا شیش تا سوال آماده کردم برای این پارت ولی ده تا سوال گذاشتم پس باید یه جوری اینا رو پر میکردم 😂😂😂🤦 ، بسه دیگه برسیم به داستان . راستی اگه پارت ۱ رو یادتون نمیاد چی شد حتما برین اول اون رو بخونین بعد بیایین سراغ این پارت ، مرسی 🌸
در حالی که فشار دستم رو به گردن کسی که رو به روم بود بیشتر میکردم یه دفعه یه نفر سراسیمه و با عجله وارد اتاق شد و یه دفعه یه دست رو پشت سرم احساس کردم و همون موقع احساس ضعف شدید و بی حالی کردم . افتادم رو زمین و در حالی که درد رو توی تمام استخوون های بدنم ، احساس میکردم و از درد زیاد توی خودم جمع شده بودم ، با آخرین ذره های نیرویی که توی وجودم بود ، سرم رو آوردم بالا و در نگاه اول با دوتا غریبه مواجه شدم ، یه دختر و یه پسر با رنگ موها و چشم های یکسان ، وقتی که بیشتر به صورتشون دقت کردم ، فهمیدم که هر دو نفرشون رو میشناسم . دختره همون دختریه که توی بستنی فروشی مسئول صندوق بود و پسره هم همون دانشجو انتقالی و تازه وارد به دانشگاهه . در حالی که اصلا کنترلی رو بدنم نداشتم ، به چشم های عسلی روشن پسره خیره شدم و گفتم : تو همون ادوارد خرخون عجیب غریب که تازه به دانشگاه ما اومده نیستی ؟
پسره آروم به طرفم اومد و زیر شونه ام رو گرفت و از زمین بلندم کرد و بردتم به طرف تخت . لبه ی تخت نشستم و دوباره از درد به خودم پیچیدم و پرسشی به پسره نگاه کردم که پسره به طرف دختره برگشت و گفت : هارپر میتونی بری ، همه چی رو تا اونجایی که بتونم خودم توضیح میدم بهش ، اگه نیاز به کمک داشتم تو رو صدا میکنم . دختره به طرف در رفت اما قبل از اینکه کامل از چارچوب در بگذره ، سرش رو به طرفم برگردوند و نیم نگاهی از روی عصبانیت بهم انداخت و بعد سریع از در خارج شد . پسره به طرف در رفت و دستگیره رو گرفت و در رو آروم بست . بعد دو تا لیوانی که توی سینی روی میز کنار تخت بودن رو برداشت و کنارم نشست ، خواستم از جام بلند بشم که گفت : توصیه میکنم استراحت کنی چون علاوه بر جادویی که هارپر روت استفاده کرد ، زهر اون دارکِر هم هنوز تو بدنته . بعد لیوانی که توی دست راستش بود رو به طرفم گرفت و گفت : کنجکاوم بدونم اسم قلابی ام رو از کجا میدونی ، در ضمن این شربت تقویتی رو بخور ، زیر نظر خود مرلین ، یاد گرفتمش . در حالی که فکر میکردم توی یکی دیگه از رویا یا کابوس های مسخره و فانتزی ام با جلوه های ویژه بصری هستم و هر لحظه امکان داره از خواب پاشم و ببینم که توی اتاقم هستم و در حالی که خاطراتم ناواضح بودن و هیچی یادم نمیومد ، لیوان رو از دستش گرفتم و به ماده ی لجنی رنگ داخلش نیم نگاهی انداختم و گفتم : اصلا فکرش هم نکن که به این آب لجن لب بزنم و اینکه توی کلاس برنامه نویسی استاد اسنو همکلاسی هستیم ، یادت اومد ؟
پسره عینکش رو روی صورتش یکم جا به جا کرد و بعد لیوانش رو گذاشت روی میز و با انگشت اشاره و انگشت وسطش ، روی کف دست چپش یه سری ، فکر کنم عدد کشید و بعد دست چپش رو گذاشت روی پیشونی ام و زمزمه وار گفت : که اینطور ، راستی نگران اون دوستت که بدنش تسخیر شد نیستی ؟ جمله اش تموم نشده بود که یه دفعه حافظه ام برگشت و همه ی اتفاقات برام رنگ واقعیت گرفتن حتی تازه متوجه حرف های بی سر و ته این غریبه ای که رو به روم بود شدم . تک تک کلماتش توی ذهنم تکرار شدن . جادو ...... دارکِر ..... مرلین ....... تسخیر ....... . با تعجب و نگرانی به غریبه رو به روم خیره شدم و با عصبانیت تقریبا سرش داد زدم : وای خدای من ، الیزابت ، باید به پلیس خبر بدم ، اصلا من کجام ؟ یکم به دور و اطراف اتاق نگاه کردم و بعد سر تا پای پسری که رو به روم بود رو از نظر گذروندم و گفتم : تو دیگه اصلا کی هستی ؟ جادو و تسخیر چی بود که میگفتی ؟ دیوونه ای ، مستی چیزی هستی ؟ پسره با تعجب نگاهم کرد و گفت : من جیسون هستم و یه جادوگرم ، دقیقا مثل خودت . پوزخند زدم و گفتم : اگه قبلا شک داشتم که دیوونه ای الان دیگه رسما مطمئن شدم که دیوونه ای ، بعد لیوان رو با حرص و عصبانیت روی میز گذاشتم و تخت بلند شدم و خواستم به طرف در برم که یه دفعه جیسون از پشت دستم رو گرفت و گفت : واقعا هیچی از جهان های هفت گانه نمیدونی ؟ در ضمن یه افسر پلیس برای یه دارکِر مثل یه پشه است ، بهم اعتماد کن . دستم رو با عصبانیت از توی دستش کشیدم بیرون و برای اولین بار توی کل این مدت احساس کردم که کنترل بدنم دست خودمه و از گیجی و گنگی اومدم بیرون پس منتظر نگاهش کردم و گفتم : اولا این دارکِر که میگی کیه ؟ دوما تو چجوری اصلا دزدیده شدن الیزابت خبر داری ؟ بعد عصبانی تر شدم و به دور و برم اشاره کردم و گفتم : اصلا من اینجا چیکار میکنم ؟
و تازه برای اولین بار با دقت به صورت جیسون نگاه کردم ، یه پسر تقریبا یا شاید همچند سال بزرگتر که موهای نقره ای که لا به لای یسری رگه های خاکستری هم داره ، با چشم های عسلی روشن که یه عینک هم به چشماش زده و تیشرت سفید که روش یه ژاکت مانند سیاه هست رو پوشیده . با چشم هاش بهم خیره شد و گفت : خب در اصل ، دارکِر یه نوع شیطان رتبه چهار هست ، از تسخیر شدن اون دختره اطلاع دارم چون شما دوتا عین خروس های بی محل سر ماموریت ما یه دفعه ای پیداتون شد ، تو هم الان اینجایی چون مجبور بودم کمکت کنم و اینجا تنها جایی بود که میتونستم بیارمت ، جواب هام قانع کننده بودن ؟ در حالی که هنگ کرده بودم ، گفتم : اینجا تیمارستانه ؟ جیسون با خستگی نگاهم کرد و گفت : من نمی تونم بهت همه چیز رو توضیح بدم ، باید بریم لِجِندریوم ( Legenderiom ) .
بی خیالی نگاهش کردم و گفتم : محض اطلاعت یه دقیقه دیگه هم توی این دیوونه خونه نمیمونم . جیسون رفت عقب ، در حالی که دست به سینه بود ، به دیوار تکیه داد و چشماش رو بست و گفت : اگه میخوای بری ، برو ؛ اما اگه دوستت برات مهمه توصیه میکنم که بمونی . برای چند ثانیه بینمون هیچ حرفی رد و بدل نشد ، که با جدیت گفتم : فقط برای پیدا کردن الیزابت اینجا میمونم اما اگه نتونم پیداش کنم یا کار مشکوکی ازت سر بزنه ، اول از همه تو رو به پلیس تحویل میدم . چشماش رو باز کرد و پوزخند و گفت : ببین یه دارکِر برای من مثل یه پشه است و یه پلیس هم برای یه دارکِر مثل یه پشه است در نتیجه پلیس برای من پشه پشه است ، شیر فهم شد ؟ در حالی که حوصله ی بحث کردن باهاش رد نداشتم ، لبه ی تخت نشستم و دست راستم رو روی پیشونی ام که درد میکرد، گذاشتم و گفتم : حالا این لّجِندریدم توی کدوم قاره هست ؟ چقدر طول میکشه با هواپیما برسیم اونجا ؟ در ضمن هزینه کل سفر هم با خودته پشه کش .
جیسون بلند بلند خندید و گفت : وای خدا یعنی تو خنگ ترین جادوگری هستی که تا حالا دیدم ، لطفا تا زمانی که کل ماجرا رو متوجه نشدی هیچ سوال دیگه ای نپرس . بهش چشم غره رفتم و گفتم : خنگ ، دیوونه ، روانی ، غریبه ، همه کلماتی هستن که تو رو توصیف میکنن ، پس لطفا با کلماتی که توصیفت میکنن بهم توهین نکن . بعد دستم رو به طرف لیوان روی میز بردم و برداشتمش و گفتم : و در رابطه با خواسته ای که ازم داری ، بهت قول نمیدم ولی هما ی تلاشم رو میکنم که سوال های شناور توی ذهنم رو به زبون نیارم . داشتم لیوان رو به سمت دهنم میبردم که یه دفعه جیسون لیوان رو از دستم کشید و گفت : نخوری، توش زهره . با چشم هایی که تا آخرین حدشون از تعجب باز بودن ، نگاهش کردم و گفتم : دیوونه ی احمق پس چرا اولش ، گفتی ازش بخورم ؟ در حالی که لیوان رو داشت میذاشت روی میز گفت : چون بهت شک داشتم و فکر میکردم که یه شیفتری ؛ اما وقتی خاطراتت رو دیدم فهمیدم کا نه عادی تر از این حرف هایی . پرسشی نگاهش کردم و گفتم : شیفته دیگه چیه ؟ با بی حوصلگی نگاهم کرد و گفت : قول دادی سوال نپرسی . جدی شدم و گفتم : من گفتم که سعی ام رو میکنم ، قول ندادم ، تفادت این دوتا خیلیه ، راستی کیفم کجاست ؟ وای به مامانم خبر ندادم اصلا کجام ، حتما تا الان کل شهر رو برای پیدا کردنم زیر و رو کرده . جیسون عینکش رو از چشماش در آورد و چشماش رو مالید و گفت : وقتی داشتم خاطراتت رو میدیدم فهمیدم که مادرت یه اِلفه . این داستان ادامه دارد ........... .
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
های💛🌱"
داستانت رو دوست دارم *-* لایک🌸"
فالویی بک بدع!🍓"
Unknown
| 2 هفته پیش
مرلین ها کلا جادوگر های خفن و باحالی هستن 😂✌
خیلی داستانت باحاله خدایی 👌👌
یاد یکی از شخصیت های بن تن افتادم اون پروفسوره که همه جا مربوط به زمان پیداش میشد ( بچه بودم انقدر که من بن تن و آواتار و کلی کارتون دیگه دیدم ، مطمئنا هیچکس ندیده 😂😂😂 )
اسم پروفسوره چی بود ؟
من یادم نمیاد دیشب شام چی خوردم ، بعد اسم یکی از شخصیت های کارتون های بچگی ام رو یادم باشه 🤔🧐 انتظارات غیر منطقی نداشته باش 😂😂😂
Unknown
| 60 دقیقه پیش
😂😂😂😂😂 خاطراتم زنده شد ، بچگی خوش میگذشت 🤕🤕
:)🤝🏻
بخدا ، دست من بود میخواستم بچه باشم 😂✌
حالا بچه بودم ، میخواستم زود بزرگ بشم ( همیشه برعکسه 🤦 )
| 18 ساعت پیش
بزار یه چک کنم فکر کنم فقط توی مجازاتگران از اسم بنجامین استفاده کردم 🤔
واقعااااااااا ؟؟ (ಠ_ಠ)>⌐■-■
پیش به سوی اسم مجازاتگران 😆😆😆
اسم قشنگیه قبول دارم 🙃✌
(人*´∀`)。*゚+
چشم وقت کنم ، حتما 🙃✌
سوپاس (◍•ᴗ•◍)
🌸🌸🌸🌸🌸🙃
| 18 ساعت پیش
یادمنمیاد راستش کجا رو میگی ، واقعا یادم نمیاد 🤦
فکر کنم اونجایی که النا شالش رو داد به الک . . . هعی :)
البته البته بگما 🤨 من در زمینه ی قتل کاراکتر هام از سباستین خودت هم بی رحم ترم :)
نه اونجا فقط شام خوردن و شال رو داد و همین بود ، البته فکر کنم .
نه هیچکسی به پای سباستین نمیرسه 😂✌
فکر نکن ، به هرچی من میگم گوش کن 🔪😐
چرا ، من میرسم 😀😀😀😀😀😀
اگه می خوای میتونم قطره ای از دریای سادیسمم بهت نشون بدم ( ꈍᴗꈍ)
نمی خوام 😐✌🗡⚔😂
بهم اعتماد کن ، هیچکس به گرد پای سباستین هم نمیرسه 😂✌
Unknown
| 18 ساعت پیش
اااا ایول یکی مثل خودم 😂 دوبلههه ، من اون موقع زبان فارسی دری رو هم با مشکل متوجه میشدم چه برسه به زبان اصلی 😂 حالا یه سوال خودت با زبان اصلی دیدی ؟؟ 🤔 ( بگی آره ، از زندگی نا امید میشم 😂😂 )
یادمنمیاد راستش کجا رو میگی ، واقعا یادم نمیاد 🤦 بزار یه چک کنم فکر کنم فقط توی مجازاتگران از اسم بنجامین استفاده کردم 🤔
اسم قشنگیه قبول دارم 🙃✌
چشم وقت کنم ، حتما 🙃✌
😆😆😆
😂😂😂منم دوبله 😃🤝🏻✨ اصن عشق میکردم🤣 از اون موقع یه عشق خاصی نسبت به آستین کوتاه مشکی پیدا کردم 🤣
😂😂😂😂😂 خاطراتم زنده شد ، بچگی خوش میگذشت 🤕🤕🤕
عزیزم من الان اومدم داستانت رو بخونم ولی هر چی گشتم پارت ۱ رو پیدا نکردم تو پروفایلش فقط پارت ۲ و ۳ هستش
راستش پارت ۱ رو خیلی وقت پیش نوشتم اما داستان هام رو لیست کردم ، روی lost destiny بزنی تا اینجا رو برات همه ی پارت ها رو میاره 🌸
مرسی گلم ♡
🌸🌸🌸🌸
ستایش روم غیرتی شد فکر کنم 😂😂😂
دقیقا زدی به هدف😐⚔😂😂
😂😂😂😂🌸🌸🌸
در هر حال ممنونم دوست عزیز
🙃🌸
Unknown
خسته
| 2 هفته پیش
😂😂
شاید باورت نشه ولی بچگی ام کلا با دیدن بن تن گذشت 😂😂😂
من که باورم میشه ، چون خودمم دقیقا همینطوری بودم 😂😂😂 فقط با دوبله یا زبان اصلی ؟ 🤔
هی هی 😀 پس برای همین تو پارت نمی دونم چند شاهزاده ، النا اسم الکی الکساندر رو بنجامین گذاشت ؟ 😀😀😀 من که عاشق اسم بنجامینم (◕ᴗ◕)
راستی راستی ( ╹▽╹ )
پارت اول داستانم منتشر شد ✧◝(⁰▿⁰)◜✧
اگه وقت داشتی بخونش . البته میدونم کم بود ولی خب .
اااا ایول یکی مثل خودم 😂 دوبلههه ، من اون موقع زبان فارسی دری رو هم با مشکل متوجه میشدم چه برسه به زبان اصلی 😂 حالا یه سوال خودت با زبان اصلی دیدی ؟؟ 🤔 ( بگی آره ، از زندگی نا امید میشم 😂😂 )
یادمنمیاد راستش کجا رو میگی ، واقعا یادم نمیاد 🤦 بزار یه چک کنم فکر کنم فقط توی مجازاتگران از اسم بنجامین استفاده کردم 🤔
اسم قشنگیه قبول دارم 🙃✌
چشم وقت کنم ، حتما 🙃✌