
برو بخون😃😃😃
مرینت:از خواب بیدار شدم دیدم صدای گریه بچه میاد ساعت ۶ صبح بود ای خدا😫 بلند شدم رفتم دیدم الیزابته پرستارشم نتونسته ارومش کنه رفتم بغلش کردم هی گریه میکرد...........هر کاری میکردم اروم نمیشد گشنشم نبود ساعت شیشو نیم بود که دیدم دنیزم شروع کرد گریه کردن😐 الیزابت بغلم بود داشتم میرفتم سمت اتاق دنیز که دیدم ادرینم بیدار شده ادرین:چی شده؟؟ مرینت:جفتشون افتادن رو گریه اینا یه چیشون هست برو دنیزو بغل کن ادرین:رفتم دنیزو بغل کردم هیچ کدومشون اروم نمیشدن به مرینت گفتم بلند شو بریم دکتر اینا یه چیشون هست مرینت:باشه ولی اول برو این حالت خواب الودگیتو بر طرف کن میخوای رانندگی کنی ادرین:من قرار نیس رانندگی کنم الیزابت که بغل توعه یکیمونم باید دنیزو بگیره با مارسل میریم
(رسیدن به مطب دکتر)مرینت:با ادرین پیدا شدیم رفتیم تو ساعت ۷ صبح بود خیلیییی خلوت بود سریع نوبتمون شد رفتیم تو من گفتم خانم دکتر خیلی بیقراری میکنن اروم نمیشن دکتر معاینشون کرد دکتر:موقع دندون دراوردنشون هست خیلییی هم درد شدیدی دارن به خاطر همین اروم نمیشن وقتی رفتین خونه بهشون یه چیز یخ ولی نرمو بدین گاز بگیرن(همون لیسک خودمون😅) ادرین:خیلی ممنون........(رسیدن به خونه)(نیم ساعت بعد شاعت ۸ صبح)مرینت:بالاخره اروم شدن برو بخواب من بالای سرشونم ادرین:منکه باید برم شرکت نمیشه بخوابم مرینت:برو حداقل یه یک ساعتی بخواب اینجوری که نمیشه ادرین:باشه..........(بچه ها میریم به ۱۵ سال بعد یعنی دنیزو الیزابت بزرگ شدن ۱۵ سالشونه مرینت و ادرین ۳۷ سالشونه)

عکس الیزابت

عکس دنیز
(الان عصره همه هم خونه هستن)مرینت:ادرین رفت رو مبل نشست با الیزابت و دنیز کار داشت من میدونستم چی میخواست بگه رفتم بچه ها رو صدا زدم اومدن پایین رو مبل نشستن منم نشستم کنار ادرین ادرین:خب بچه ها شما دیگه الان بزرگ شدین و توی شرکت اگراست یه سهمی دارین و باید وارثش بشین منو مامانتون تصمیم گرفتیم پنجاه درصد دنیز باشه و پنجاه درصدم تو باشی الیزابت چه طوره نظرتون چیه؟؟ الیزابت: من بیشتر دوست دارم مدلینگ مخصوص شرکتمون باشم تا رییسش لطفا همه شرکتو بدین داداشم ولی به شرطی که من مدلینگت باشم(به دنیز نگاه کرد)دنیز:باشه ابجی منکه مشکلی ندارم😊البته اگه مامانو بابا قبول کنن
ادرین:نظرت چیه مرینت؟؟؟؟ مرینت:اگه خودشون اینجوری میخوان مشکلی نیس ادرین:باشه قبوله دنیز:ایولللللل ادرین:بچه ها بلند شدن رفتن تو اتاقاشون به مرینت گفتم امروز با یکی از شرکای(جمع شریک)کله گنده بدمون جلسه داریم مرینت:حالا چرا شرکای بد؟؟ ادرین:میخوان شرکتمو ازم بگیرن میگن هشتاد درصدر سهام شرکتمو میخوان منم زیر بار نمیرم مرینت:در عوض چه کاری؟؟؟ ادرین:بین المللی کردن شرکت مرینت:هشتاد درصدر که خیلی زیاده ادرین:اره میدونم به خاطر همین قبول نمیکنم
ادرین:نشستم سر میز جلسه یکی شرکا بی مقدمه شروع کرد گفت اقای اگراست به نفع شرکتتون هست که این قرادادو قبول کنید ادرین:قبول نمیکنم چون شما دارین شرکتمو از دستم در میارین این چیزی که شما از من میخواین حقتون نیس بیشتر از حقتونه یکی از شرکا:حالا شما درست میگی ولی کی میخواد بعد شما شرکتتون رو اداره کنه؟؟ ادرین:پس خودتونم قبول دارین که زیادی میخواین اره😠😠😠یکی از شرکا:سوال مارو جواب بدین اقای اگراست ادرین:شما نمیخواد نگران وارث شرکت من باشین چون معلوم شده که کی هست(شرکا به هم نگاه میکنن) یکی از شرکا:کی هست؟؟؟ ادرین: پسرم دنیز اگراست حالا هم از شرکت من برین بیرون زود باشین😠😠
یکی از شرکا:ما این همه برای این شرکت زحمت کشیدیم اونوقت شرکتو میخواد بده دسه پسرش😠😠😠😠 محاله نمیذارم یکی از شرکا:چیکار میخواین بکنین یکی از شرکا:یه کاری که خود ادرین میاد شرکتو بهم میده..........(شب) ادرین:اوفففففف شرکای بد😫ولی بالاخره ردشون کردم رفتن بلند شدم رفتم خونه...........(رسید خونه)ادرین:رفتم تو خونه دنیزو صدا کردم اومد بهش گفتم فردا باید بیای شرکت میخوام به همه کارکنا معرفیت کنم دنیز:باشه.........
ادرین:با دنیز کارامونو کردیم رفتیم شرکت(رسیدن شرکت) ادرین:رفتیم تو اتاق جلسه از قبل هماهنگ کرده بودم که همه برن تو اتاق جلسه نشستم سر جام(جای رییسا)دنیزم نشست کنارم دنیز:تو شرکت بابام پر از کارکنای دختر بود همشون تا منو دیدن چشاشون داشت برق میزد در گوش بابام گفتم اینا چشونه؟؟؟😐ادرین:محو جذابیت شما شدن😄 دنیز:😂😂ادرین:ازتون خواستم بیاین اینجا تا درمورد یه مسئله مهم صحبت کنم سه سال دیگه من نمیخوام کار کنم تا اون موقع دنیز ۱۸ سالش شده و وارث شرکت منه و رییس اونه شما سوالی ندارین؟؟؟ کارکنا:.......(سکوت) ادرین:خوبه میتونید برین سرکارتون....همه رفتن بیرون منم خودم بیرون از شرکت کار داشتم به دنیز گفتم برو تو اتاق من از محل کار جدید ایندت لذت ببر😁دنیز:باشه😂😂......دنیز:بابام رفت بیرون منم رفتم تو اتاقش ...ناشناس:رییس پسره ادرین تو اتاق تنها شده وارد عمل بشیم؟؟؟(از تو دوربین بیرون از شرکت داره نگاش میکنه)(بعدا میفهمید کیه😉)رییس: اره برین سالم بیارینش باشه؟؟؟ ناشناس:باشه از زبان نویسنده:چندتا مرد هیکل درشت با اسلحه رفتن تو شرکت همه کارکنا جیغ زدن ولی تعداد اونا زیاد تر بود و نمیذاشتن کارکنا کاری بکنن همین موقع دنیز از اتاقش میاد بیرون میگه چه خبره و یکی از اون مردا یه دستمال میذاره دم دهن دنیز و دنیز نمیتونه کاری کنه و اون مرده دنیزو از شرکت میبره بیرون بقیه ادما هم نمیذارن که کارکنا کاری انجام بدن......
پایان بای بای☺☺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نیکا من خیلی وقتع دنبالت میکنم خیلی ناراحت شدم پایان داستان همه داستانا یسری مشکلات دارن .ولی تو خیلی خوب نوشتی .اصلا نا امید نشو .یسری ادمای فیک و حسود هستن درکت میکنم .من تو تستچی نبودم خیلی وقت نیس اومدم الان دارم لایکت میکنم .امید وارم موفق بشی
سلام دوباره نیکا. شاید یکم حرفم تند بشه . ببین اشتباهت همین جاست فکر نکن مثلا داستان هات طرفدار زیاد داشته باشه نظرات منفی کمه نه هر خوبی بدی توش هست الان داستان های تو طرفدار زیاد داره پس بدی ها و نظرات منفی هم توش هست تو نباید اهمیت بدی باید پیش به جلو بری هر کار پستی بلدی های خودشو داره هر کاری که میکنی ممکنه جلوش سنگ باشه تو باید اون سنگا رو کنا بزاری محکم باش اون سنگا رو بزن کنار .
مرسی به خاطر شما ها ادامه میدم بعد کلا اگرم کسی بهم نمیگفت تمومش کن این داستان تا پارت ۵۵ تموم بود بعد من تو خیلی از نظرات تو همه تستام این تندی هارو دیدم ولی محل نذاشتم گفتم شاید تمومش کنن ولی نکردن دیدم این یکی دیگه دارن خیلی تندی میکنن
نیکا جان جواب حرفت : ببین منم مدرسه نیز هوشانم و رشته اصلی من تجربی است من هم استعدادم خدادادی است من هم به داستان نویسی علاقه دارم .
البته بگم استعداد همه خدادادی است نه شما نه من همه به نظر من همه با کمی تمرین نویسنده ها عالی میشن 💜
حرف درست🤤🪐
اره خودمم میدونم که میخوان بزننم زمین
ولی من تو کل تستام همین چیزارو میدیدم ولی محل نذاشتم گفتم شاید تمومش کنن ولی این یکی دیگه دیدم خیلی زیاده روی کردن به خاطر همین گفتم(با این حال من تا پارت اخر بلک لاو نشستم همین امروز نوشتم😂😂)
👏👏👏تو همیشه بهترینی🤩😉تا گفتی تا پارت آخر رو گذاشتی ذوق زده شدم😂😂😅😘
ذوق زده نشو، حتما پارت های آخرش😑😑
نویسنده ها رو که میشناسی😒😒
بچه ها راست میگن نیکا کسی که داره میگه داستانت بده بدون که می خواهد مانع پیشرفت تو بشه پس مقاومت کن و به حرف آنها گوش نکن. کسانی که گفتید داستان نیکا بده و این حرفا شما اگر راست می گوید بروید داستان خودتان را مشکلش را بر طرف کنید. به حرف کسایی که میگن ادامه بده گوش کن.
راستی پارت بعدی هم بگذار منتظرم ها😘❤️😘
نا امیدم نکنی نیکا😉
به حرف بقیه گوش نکن کارتو انجام بده اینا همه حسودن اومدن تو رو ناراحت کنن . وگرنه تو بهترین نویسنده تستچی هستی. لطفا نرو
هرکی گفته داستانت بده چ ر ت. گفته بهترین داستان توی تستچی مال تو هست. لطفا ادامه بده
سلام نیکا داستان هات قشگن ادامه بده نذار اون حسودایی که میگن داستانت به چیزی که میخوان برسن تو باید محکم باشی تا بتونی با این حرفا مقابله کنی اون هایی که تو داستان های همه میگن خوب نیست حتما داستان های خودشون خوب نیست که میان این حرفا میزنن ادم هرچی مشهور تر در دسر و توهین هایی که از بقیه میشنوه بیشتر تو بیشتر به کسایی که میگن داستانت رو ادامه بده گوش کن. (ادامه بده قوی باش)😉😉
کلیییی داستان و تستای خفن براتون داشتم ولی الان با این حرفاتون گند زدین به روحیم دیگه ذوقی ندارم که براتون بنویسم😔😔
نه اجی ادامه بده😱😰😰😱😭😭😭😭
شما ها هم یکم مؤدب تر باشید ناسلامتی اجیم بخاطر شما ادامه داده
نه داستان شما عالی است نسبت به بقیه داستان ها بهترین داستان رو تو نوشتی نیکا پس ادامه بده❤️😘😘😘
سلام
من داستاناتون رو خیلی دوست دارم لطفا بازم داستان بنویس
لطفا لطفا لطفا😭
اجی بنظر خیلیا کار خوبی کردی که ادامه دادی و سعی کن روحیتو با کامنتای منفی از دست ندی چون خیلیا هستن که دوست دارن داستانتو و بنظرشون تو خیلی خوب نوشتی پس به خاطر اونا که منم جزوشونم بنویس نه برای کشایی که دوست ندارن
نه عزیزم عالیییی بودی مثل همیشه خیلی دوست دارن از بقیه امید رو بگیرن💟تو خیلیییی قشنگ مینویسی لطفا به کارت ادامه بده من حتما منتظرتن👍🤩❤💜
بچه ها من به خاطر شما ادامش دادم وگرنه این داستان همون موقع ازدواج مرینت و ادرین تموم بود بعد الان دارین میگین بد شده؟واقعا که