
سلام امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد.
از زبان جیمین : صدای وی رو که شنیدم باورم نشد. اصلا فکرشو نمیکردم. وی حالش خیلی بد بود. ولی من کار دیگه ای داشتم نمیتونستم برم پیشش سریع با جونگ کوک رفتم سراغ دختره. در اتاقو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد
اون رز بود. به جونگ کوک نگاه کردم اونم همین طوری بود. با پاهای لرزون طرفش رفتم خونی رو تخت بود. نباید حواسم پرت میشد. جیمین : جونگ کوک بیا چکاپش کن وضعیاشو گزارش بده پرستار لباسشو عوض کنید لباس بیمارسنان باشه الاان نبضش میزنه ولی هنوز ضعیه سریع. تا کارا رو انجام بدن رفتم سراغ وی. یه گوشه نشسته بود و گریه میکرد. جیمین : میدونم که وی : هیونگ ( وی حرف جیمینو قطع میکنه و با هق هق به حرفاش ادامه میده جیمین وی رو در اغوش میگیره ) اون خیلی بچه بود بهم قول داده بود زود خوب شه تا براش اسم بزارم. هقق اون تنها اومد تنها ههقققق زندگی کرد تنها مرد. جیمین : چرا تنها اون مطمئنا بهترین روز های زندگیس این بوده که با تو دوست شده بود. وی : همش تقصیر من بود جیمین : بسه خودتو جمع کن زشته جلو همه مرد که گریه نمیکنه.
خلاصه وی و جیمین کلی با هم حرف زدن. فهمیدیم که اون دختر بچه اتاق بغلی رز بوده و تهیونگ با اون خیلی دوست بوده یتیم بوده تهیونگ بهش امید زندگی داد اون کمکش کرد. ولی اون الان مرده بود ( مثل تک پارتیه) پرستارا پارچه سفید کشیدن روش و بردنش. تهیونگ خیبی گریه میکرد. جونگ کوک : جیمین جیممیییینننن جیمین : چیه چیشده؟؟؟ جونگ کوک : اون دختره جواب ازمایشش اومد بیا اینجارو. جیمین و جونگ کوک رفتن بالای سر رز. ( رز بیهوشه) جونگ کوک : طبق نتایج ماشین با سمت چپ بدنش خورده دنده هاش خورد شدن و تا کلیه هاش رسیده کلیه هاش هم اسیب دیده وضعیتش وخیمه باید یه احدا کننده کلیه پیدا کنیم. برلش چون زندگی با یه کلیه سخت میشه. جیمین : اوهوم پس بزارش تو صف تا ببینم کی نوبتش میشه. جونگ کوک : ولی اون الان۲۰۰۰ نفره خیلی مونده بهش برسه. فکر نکنم تا چند هفته دیگه بیشتر بمونه.
جیمین : صبر کن بزار ببینم اصلا بهوش میلد یا نه؟؟ امروز عصر تهیونگ و خودت بیاین اتاق کارتون دارم. جونگ کوک : ایووپلللل جلسه سه تاییی باشه بهش میگم.
از زبان جونگ کوک : امروز روز سختی برای جیمین و وی بود وی حالش خوب نبود هر بیماری که میومده چه بهوش چه بیهوش تهیونگ باهاش دوست میشه. و وقتی از پیشش بره خیلی تنها میشه. اون روحیه ضعیفی داره نگرانشم. و جیمین لز اون موقع که دهتررو دید رو تخت یه جوری شد همش تو فکره.
ممممنون منتظر پلرت بعدی باشید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی کم مینویسی ولی خیلی قشنگه
داستانت خیلی خیلی قشنگه 😊
قشنگ بود
ممممممنون اجی جونم:)