10 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیدی 🖤 انتشار: 3 سال پیش 503 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لایک ها کمه 😢😢😞
سلاممم لایک ها ۱۵ تا نبود ولی من میزارم براتون 🤗 لطفا حمایت کنید🥺🥺🥺😢 ادامه ..... ❤: نه فی نرو
❤: یکهو از خواب پریدم دیدم لاری اومده منو لیس میزنه نازش کردم و گرفتمش بغلم 😊 چه طوری پسر من😻🙂 که یکهو دوباره یاد خوابم افتادم و یه جوری شدم 😔 که دیدم ماریتا بیدار 💜: ام مرینت میگم چیزی شده 😕 ❤: نه نه من حالم خوبه 😄 💜: باشه 😊 ❤: هی ماریتا من یه فکری دارمم😁😂😎😏 💜: چی🤨 ❤: گوشتو بیار😎 💜: اوه چه عالی چه کیفی بکنیم 😂 ( کرم ریزی شروع میشود🤣🤣 آی منم دلم خنک میشه ) ❤: هی لاری کاری بیاید اینجا ببینید میرید بالا سر آدرین و آدریا انقدر تو گوششون لیس میزنین تا بیدار بشن 😂 🐯: هوخخخخخخ ( نرههه😂😂 ... الان در حال لیس زدن اون دوتا ) 🖤: مامان ولم کن میخوام بخوابم 😴 ❤💜:😂😂 🧡: آدرین پسره ی اح..مق برو بخواب خوابم میاد دم صبحی 😡😴 💜❤:🤣🤣 🖤: یکهو دیدم صدای خنده میاد چشامو باز کردم که ببر مرینت رو بالا سرم دیدم 😬🤯😵 جیغغغغغغغغعغ 💜❤: دیدیم آدرین جیغ زدو از تخت پرت شد پایین 😂😂🤣 که آدریا هم پاشد ولی لاری رو ندید 🤫 🧡: آدرین حالت خو چییی😬😬 ( پشتشو دید😂😂) جیغغغغعععععع ( و اینم پرت شد پایین پیش آدرین 🤣) 💜❤: هی لاری و کاری بیاید اینجا 🖤🧡: از دست شما سکته کردیم 😠😬
.... پایین ..... ❤: صبح بخیر مامان سابین : صبح بخیر عزیزم 😚 ... سر میز صبحونه.... ❤: فکرم درگیر حرف های فی بود .... بعد صبحونه.... 🖤: همه رفتن نشستن پای تلوزیون که من یواشکی رفتم تو اتاق و به نینو زنگ زدم بیق بیف 🐢: الو سلام داداش مشکلی پیش اومده 🖤: سلام نینو نه مشکلی نیست میگم به بچه ها خبر بده فردا ساعت ۸ بریم پیش همون پله ها و امشب حسمون رو به دخترا بگیم و منو آدریا هم چون مرینت خوب شده شاید به زودی بریم و بگم بهشون بگو اول از همه ساعت ۷ بریم واسه دخترا یه چیزی بخریم 😉 🐢: باشه داداش ردیفه بای 🖤: بای 🖤: نینو قطع کرد منم آدریا رو صدا کردم بالا و بهش گفتم
🖤: بعد با آدریا رفتیم پایین پیش مرینت و ماریتا ... مرینت و ماریتا همچین رفته بودن تو فیلم که نگو 😂 مرینت روی مبل یه نفره نشسته بود منم رفتم نشستم روی اون یکی مبل یه نفره هه و آدریا هم رفت پیش ماریتا روی مبل دونفره 💜: انقدر تو فیلم بودم که نگو که یکهو حس کردم یکی نشسته کنارم نگا کردم دیدم آدریاست 🙂 که دیدم مرینت و آدرین اینجوری تو فیلمن 😮😵 چون فیلمه جنگی بود که خندم گرفت 😂 🧡: دیدم ماریتا خندید نگا کردم دیدم آدرین و مرینت اون جورین خندم گرفت 😂 💜: دیدم آدریا خندید که بهش گفتم آدریا 🧡: بله ماریتا 💜: میگم یادته دوماه پیش داشتیم با بچه ها میرفتیم بیرون که تو اومدی تو اتاق 🧡: آره 😬 ( تو دلش ) نپرسه چی میخواستم بگم 😬 💜: میگم تو اون روز اومدی بهم یه چیزی بگی گفتی وقتی صورتم رو دیدی عا و دیگه ادامه ندادی میتونم بدونم وقتی صورت منو دیدی برای اولین بار چی شدی؟ از صورتم بدت اومد🙁 🧡: واییی بدبخت شدم 😬 خب راستش ماریتا اصلا اینجوری نیست اتفاقا صورته تو خیلی قشنگه یعنی آ منظورم اینه که خب ببین تو فردا میفهمی که من میخواستم چی بگم 😬😊 💜: باشه
🖤: بعد با آدریا رفتیم پایین پیش مرینت و ماریتا ... مرینت و ماریتا همچین رفته بودن تو فیلم که نگو 😂 مرینت روی مبل یه نفره نشسته بود منم رفتم نشستم روی اون یکی مبل یه نفره هه و آدریا هم رفت پیش ماریتا روی مبل دونفره 💜: انقدر تو فیلم بودم که نگو که یکهو حس کردم یکی نشسته کنارم نگا کردم دیدم آدریاست 🙂 که دیدم مرینت و آدرین اینجوری تو فیلمن 😮😵 چون فیلمه جنگی بود که خندم گرفت 😂 🧡: دیدم ماریتا خندید نگا کردم دیدم آدرین و مرینت اون جورین خندم گرفت 😂 💜: دیدم آدریا خندید که بهش گفتم آدریا 🧡: بله ماریتا 💜: میگم یادته دوماه پیش داشتیم با بچه ها میرفتیم بیرون که تو اومدی تو اتاق 🧡: آره 😬 ( تو دلش ) نپرسه چی میخواستم بگم 😬 💜: میگم تو اون روز اومدی بهم یه چیزی بگی گفتی وقتی صورتم رو دیدی عا و دیگه ادامه ندادی میتونم بدونم وقتی صورت منو دیدی برای اولین بار چی شدی؟ از صورتم بدت اومد🙁 🧡: واییی بدبخت شدم 😬 خب راستش ماریتا اصلا اینجوری نیست اتفاقا صورته تو خیلی قشنگه یعنی آ منظورم اینه که خب ببین تو فردا میفهمی که من میخواستم چی بگم 😬😊 💜: باشه
❤: جای حساس فیلم بود مرده میخواست دختره رو با تیر بزنه که برقا رفت(😂😂😂) 🖤❤: نههههههههههههه سابین : چتونه شما دوتا 😳 ❤: مامان دختره رو میخواست تیر بزنه ای ب.میرن ایشالله ایش وسط فیلم 😡 سابین: کدوم دختر جو گرفتتون 🖤: خاله تو تلوزیون بود😫 سابین: خب چرا مردم و فوش میدین بیچاره ها رو خب الان درست میشه بیا اینم تلوزیون روشن شدش ❤🖤: چی دختره زندست هورااااااااااااا😃😃😃😀😀😀😀 ( همو بغل کردن ) ❤ : اوه ببخشید 😅 🧡💜: 🤣🤣🤣🤣 ❤: هی شما دوتا خب مگه چیه این اثرات خوشحالیه🙄 💜: خب حالا تام : شما ها برید بخوابیددددد ساعت ۲ به مثلا خوابیم ها 😡😡😡 سابین : اوه اوه تام بیدار شد زود برین بخوابید 🤭🤧 🧡: یه لحظه عمو گفت ساعت چنده؟ سابین : معلومه ۲ شب 💜🧡🖤❤:🤐😮😮 سابین : هروقت از تعجب در اومدید برید بخوابید شب خوششش 🖤: چی چرا تاریک شد 🧡: هی کی اونجاست 💜: هی کی منو زد 😡 سابین : 😂😂 برید بخوابید تا دوباره لامپ خاموشی رو نزدم 🧡💜🖤❤: حداقل یه اطلاع بدید شب خوش سابین : شب بخیر ... تو اتاق ..... 💜: شب بخیر 🧡: شب بخیر 🖤:شب بخیر 💜: ببینم چرا مرینت شب بخیر نگفت 🤨 ❤: خوخخخخخخ 😴😴 🖤: خوابه 😂😂 💜: خودم فهمیدم ❤: خوابم برد که دوباره فی رو دیدم
فی : سلام مرینت ❤: سلام فی فی: گوش کن مرینت من اون سری باهات کامل صحبت نکردم گوش کن ماری تو این قضیه رو باید به خواهرت بگی و همین طور باربیکو و کت نوار و مادرت و به پدرت این قضیه رو بگی و با همون طور که بهت گفتم تو باید بری به کوهی در شانگهای وقتی که نقشه ی رسیدن به الف هارو پیدا کردی به کوه های راکی در کانادا میری و جعبه ی میراکلس رو که اصلی هاش میراکلس تو و کت نوار هست رو پیدا میکنی فقط بهت بگم که وقتی وارد کوه های راکی میشی ( بچه ها واقعی هست کوه های راکی در کانادا) هزاران کوه در اونجاست که تو باید از کوهی که به سمت دریا هست بری و اونجا سه تا قار وجود داره که تو باید قار درست رو پیدا کنی و جعبه توسط ۳ محافظ محافظت میشه که باید اون ها رو هم رد کنی و از معجزه گر های جعبه برای شکست دادن اون اژدها استفاده کنی و اون ها رو به آدم های مطمعنی باید بدی ❤: باشه ولی من چقدر وقت دارم ؟🙁 فی: دقیقا یک هفته ❤: آخه چرا من من از پسش بر نمیام 😔😞 فی: مرینت گوش کن تو برگزیده شدی چون پدرم در تو شجاعت رو دید و فهمید که دختری هستی که میتونه همه چیز رو بالاخره نجات بده 😊 به خودت ایمان داشته باش🙂
❤: یکهو از خواب پریدم دیدم ۸ صبحه اصلا حالم خوب نبود آخه چرا من 😢 همه خواب بودن پاشدم رفتم یه آبی به سرو صورتم زدم و آروم رفتم از تخت پایین دیدم ماریتا سردشه و به خودش میپیچه پتو رو انداختم روش و رفتم پایین رفتم و مواد ماکارون رو آوردم تا برای امشب که میخوام دوباره با ماریتا شب به بچه کوچیکا به صورت مخفیانه بدیم و هم اینکه یکم بخوریم ماکارون یکم سرگرمم میکرد🙂 پس شروع کردم به پختن 🖤: دیدم یه بوی خیلی خوبی میاد🤤 دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین دیدم بوی ماکارون میاد وایییییی من عاشق ماکارونم 🤩🤩 که دیدم بو از آشپزخونست رفتم دیدم مرینته 😻 رفتم تو آشپزخونه صبح بخیر مرینت ❤: اوه صبح بخیر آدرین 😊 🖤: میزاری کمکت کنم ؟ ❤: آره چرا که نه برو و اون کاسه که توش تخم مرغ رو شکستم و بیار و با شکلات مخلوط کن 🖤: باشه آخ😵 ❤: ببینم چت شد 😂😂😂( تخم مرغ رو خاله کرد روی خودش ) 🖤: من چمیدونستم قراره بریزه آخه 😑 ❤: خب حالا برو ۳ تا تخم مرغ دیگه بشکن بعدم برو حموم کن 🖤: باشه {۳ ساعت بعد} ❤: بفرما حاضر شد🖤: هوممم😋😋 ❤: حالا برو حموم 🖤: ول کن بابا بزار اول یه بشقاب بخورم 😋 ❤: دیدم آدرین بشقابو از دستم کشید و رفت نشست روی مبل و میگفت 🖤: خوشگلای من الان میخورمتون😋 ❤: شروع کرد همین جوری میخورد 😂🤣 🧡💜: هی چه خبره ؟ ❤: هیچی ماکارون پختیم 🧡: هی آدرین برو اون ور بزار منم بخورم خب 🖤: نه اینا همش مال منه برو گ..شو اون ور 🧡: اصلا نخواستم بابا 🖤: آخ جون حالا همش مال منه 😋 🧡: حتی روش مخصوص هم روش اثر نداشت 😐 💜❤: 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 سابین : صبح بخیر 🧡🖤💜❤: صبح بخیر تام : به به مرینت چه کردی ❤: مرسی بابا 🖤: راستی دخترا امروز ساعت ۹ با بچه ها قراره بریم بیرون 💜❤: باشه تام : خوش بگذره من میرم به کارام برسم 💜❤: مرسی بابا جون 💜: هی لاری کاری بیاین این جا این استیک هارو بخورین سابین : راستی آدرین و آدریا اتاق شما دیگه تمیز شده از فردا میرین به اتاق خودتون و چون امیلی یکم مریضه شما باید هنوز اینجا باشید چون ممکنه شما هم بگیرید 🖤: چی مامان مریضه 😰😰 سابین : نگران نباشید طبیب گفته حالش خوبه و روبه بهبوده و نیاز به نگرانی نیست ولی محض احتیاط 🧡🖤: چشم 🖤: خب من میرم تا وسایلم رو جمع کنم رفتم تو اتاق زنگ زدم به نینو 🐢: الو داداش خوبی ؟ 🖤: سلام نینو آره من به مرینت و ماریتا گفتم ساعت ۹ بیان که ما قبلش بریم خرید کتیم پس به بقیه هم بگو به دخترا بگن 🐢: باشه داداش حله بای 🖤: بای
...... ساعت ۸ و نیم ..... 🖤: قضیه رو به آدریا گفتم و بعد از خاله سابین اجازه گرفتیم و بدون اینکه مرینت یا ماریتا بفهمن رفتیم بیرون که دیدیم بچه ها دم در منتظرن فقط هم پسرا بودن با پسرا سوار راننده ی شخصی شدیم و رفتیم پیش همون پله ها 💎: میگم حالا چی واسشون بخریم ؟ 🧡: نمیدونم کریس 🖤: میگم نظرتون چیه که براشون از همون گل فروشیه گل بخریم ؟😉 👑: آره موافقم 🐍: منم همین طور 🖤: خب پس بریم رفتیم به مغازه ی گل فروشی و این بار همه یگل هارو عین هم خریدیم و همشون به رنگ قرمز بعد سریع رفتیم خونه ها خداروشکر مرینت و ماریتا هنوز خواب بودن چون منو آدریا که داشتیم میرفتیم اونا خواب بودن ...... ساعت ۹..... 🖤: وقتش بود آماده شده بودیم بریم
باییییی تا پارت بعد 💎💎ناظر عزیز منتشرش کن💖💖 {عکس صفحه گل های دخترا }
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عزیزم پارت بعدی رو خیلی منتظرم بزار
باشه حتما☺
داستانت عالی لایک کردم
مرسی عزیزم😊🍡
نظر بدهید😐
دو سال بعد دادم😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣😑😑😑