سلام پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد. میخوام اسم داستانو عوض کنم تو پارت بعدی اسم داستان عوض میشه.
وقتی جیمین از اون جا خارج شد هوا تاریک بود.
از همون راهی که اومده بود برگشت.
تا اینکه کلبه ای دید.
رفت نزدیکتر.
صدای جیغ و داد جونگ کوک و تهیونگ از تو کلبه میومد.
پس مطمئن شد اونا هم اونجان.
جیمین : سلام
جونگ کوک : به اقا تشریف اوردن بیا اینو بگیر الان منو میکشه.
جیمین : ببخشید چی شده؟؟؟
جونگ کوک : هیچی از بطریم اب خورد.
جیمین : واقعا که تو هنوز بزرگ نشدی.
جونگ کوک : خوب چی کار کنم روش حساسم.
وی : حالا وللش تو کجا بودی؟؟؟
جیمین : گم شده بودم همین جور که رفتم به یه خونه رسیدم خانواده اش عجیب بود چرت و پرت زیاد میگفتن
جونگ کوک : وی اون چراغو روشن کن
وی : باشه بیا خوبه؟
جونگ کوک : اره فقط
نویسنده : تا چشمش افتاد به جیمین که صورتش کبود و قرمزه حرفش نصفه موند.
وی : فقط چی؟؟ هههههه تو چیشدی چه بلایی سرت اوردی؟؟؟
جیمین : گفتم که فکر کردن من ادم خواری چیزیم گرفتن منو زدن خیلی گنده بودن دخترشونم دیوونه میزد.
حونگ کوک : خوبه که زنده ای.
خلاصه شبو که گذروندن.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)