
واااای فقط یه هفتـــه گذشته ولی حس میکنـــم سال هاس... ولی برگشتممممم!🙂تبریک بگیـــن بهم یه هفته بدون گوشی و هیچ تکنولوژی ای گذرونـــدم! مدال تعلق میگیرد به من به دلیل شجاعت و ایثار😁😂😂😂ناظر تایید بزن چیزی نداره ب جون خودم😁
اروچیمارو به سخــتی نفس میکشید. الان اهدافش از خستگی بیهوش بودن پـس اون فقد بایـــد اون دوتا رو برمی داشت و از اونجا می رفت... حالا شاید بعدا سراغ سوناده میومد. با این افکار بلنـد شد:«کابوتو زود باش ما بایـــد ی تکنیک احضار انجام بدیـم. اون دوتا بچه خوب جنگیدن، استعداد دارن. اگه بـه اوچیها عم مهرنفرین بدم اونم تحت کنترلم در میـاد. اگرم مجبورمون کردن از راه سخت تری پیش میریم و بازپروری می کنـیم شون.» (بازپروری یعنی شست و شوی مغزی) کابوتو کمــی سرفه کرد و پوزخند زد:«بلـه قربان.» کابوتو و اروچیمارو یه مار احضار کـردن و داشتن می رفتن تا ناروتو و ساسکه رو بگیرن. سوناده جدی شـد. میدونست اینا همه ش یجوری تقصیر خودشـــه چون نقشه ش شکست خورد و جیرایا رو هم از کار انداخت; ولی پادزهر هم بـــرای چنـین شرایطی درست کرده بود. به شیزونه اشاره کرد و اونـم سرش رو تکون داد. () علامت فکر کردن: (باید یه راهی باشـه... اون دوتا بچه خوب جنگیدن تمرینات مون جواب داده. بقیه ش به عهده ی ماست!) سوناده اروم و لرزان بلـــند شد. خودش رو متقاعد کرد که دلیلی بـرای ترســیدن از خون وجـود نداره ولی هنـــوزم ته دلش از خون میترسید. این برای مدت ها براش یـه ضعف بود و هنوزم چیزی عوض نشــــده بود. اون باید حواس اروچیمارو و کابوتو رو پرت میکرد تا شیزونه کارش رو انجام بـده:«خب اروچیمارو... ما نمی ذاریم تو اون دوتا رو بـه همین راحتی ببری. حتی اگـه تو این راه بمیرم هم نمیذارم.» کابوتو پوزخند زد :«مـن همیشه به عنوان یه نینجای پزشک تحسینت میکـردم سوناده ساما. ولی واقعـا از خون انقـدر میترسی که حتی نمیتونی لرزشت رو متوقف کنــی؟!»
سوناده کاتسویو رو احضار کـرد و دو طرف شروع کردن به مبارزه. تو این بین کابوتو هم رفـت سراغ شیزونه. شیزونه متوجـــه شد و از جیرایا محافظت کرد. کابوتو:«تو داری از اون محافظت میکنی ولـی اون دوتا بچه اونجا می مونن و من اونا رو میگیرم. خـودت انتخاب کن از کی محافظت میکنــی.» کابوتو پوزخند زد و شیزونه از قبل شرایطش رو میدونست و اونــم فقد پوزخند زد:«انگار اشتبـاه متوجه شدی زیر دست اروچیمارو. من تصمیمم رو خیلی وقت پیش گرفــتم.» شیزونه یه بشکن زد و چاکرای سبز کل محوطه رو گرفـت:«تو استعداد زیادی داری ولی نمیدونـــی چطور ازش استفاده کنـی. خیلی خامی.» جیرایا سری بلند شـــد :«شیزونه کارت عالی بود گل کاشتی. بقیه ش با من. تو برو ساسکه و ناروتـو رو ببرشون ی جای امن.» شیزونه سرش رو تکون میده و می ره سراغ اونا: «ی غار این نزدیکیه! مـن میرم اونجا کار تون تمـوم شد بیایین اونجا منتظرم!!» جیرایا پوزخند میزنه:«با کمال میل هرچه زودتـر میایم.» بقیه ی مبارزه هم عین انیمه پیش میره
*توی غار* ناروتو و ساسکه هنوزم بیهوش بـودن و شیزونه هم داش زخم های سنین هارو شفا می داد. جیرایا خیلــی اعصابش خُرد بود. بعـد اینک درمانشون تموم شد شیزونه سعی کرد سکوت رو بشکنه:«اممم... بچه ها خیلی خوب کار کردن، ن-نــه؟» جیرایا ب سوناده چشم غره رفت:«اره کار شون خـوب بــود.» سوناده فقد سرش رو انداخت پایین و چیـــزی نگفت. میدونس جیرایا چرا اونطور چشم غره میره. نقشـه ش شکست خورده بود و فقد به این دلیل نباختن چـــون ناروتو و ساسکه حواس اونا رو پرت کردن. جیرایا:«سونـاده کاری که کردی دیوونگی بود! هیچ میدونی چقــدر جونمون به خطر افتـاد؟! این دوتا بچه مجبور شدن کلی- ول کن اصن...» سوناده:«اره میدونـــم! لازم نیس هی یادم بنـــدازی! ولی اون ترکیب چاکرا... اصلا نمیدونم چی بـود.. خیلی قدرتمند بود میدونی.» هر 3 شون ب ناروتـــو و ساسکـه خیره شدن. شیزونه:«ی جوتسویی هس کـــه 2 نفر چاکراشون رو با هم تلفیق میکنن ولی اون هیچوقـت بدون تمرین انجام شدنی نیس...» جیرایا:«من که ندیـدم این دوتا باهم تمرین کرده باشـــن.» سوناده سر تکون میده:«نــه باهم تمرین نکردن... یجوری بود انگار چاکرا هاشون بهم میساخت.. نمیدونم می فهــمی منظورم چیه یا نه.» شیزونه سر تکـــون میده:«وقتی 2 نفر باهم ازدواج میکنن و بچه دار میشـــن چاکرای بچه تلفیقی از اون 2 تاس. انگار اون دوتا همـون کار رو کردن. ولی غیرممکنه.» جیرایا سرتکون میده:«بعدا در موردش تحقیق می کنـــم. چون واقعا خیلی عجیب غریبه»
همه جا تاریک بود. ناروتو اروم قدم برمی داشت و میتونست صـدای آب رو با گذاشتن قدم هاش به زمین بشنــوه. به طرز عجیبی حافظه ش اصلا کمکی نمیکرد یادش بیـاد کجاست. حس میکرد هزاربار اونجا رو دیـده ولی از طرفی هم مطمئن بود هیچوق این مکان رو ندیده. دیگه نمیدونس چی درســته چی نه. اروم داد زد:«سلااااااام؟ کســی اونجاس؟» صدای پژواک خودش رو میتونس توی راهرو های پیچ در پیچ بشنـوه. :«کورا اونجایی...؟» بازم هیـچی. به ترسش غلبه کرد و تصمیم گرف ی نگاهی به اطراف بنـدازه. یکمی که جلوتر رف میتونس صدای ناله یکی و صداهای قـدم زدنی رو از پشت سرش بشنوه. رنگش پریــد. مطمئن بود هرچی اون پشت بود قطعا ی دوســت یا هم پیمان نیســت. شروع کرد ب دوییدن. بعــد به ی راهرو رسید و از 4 تا راه یکیش رو انتخاب کرد. فقد میدونس باید از صــدای پشتش فاصلـه بگیـــره. صداها شدیدتر شـدن. اون حالا ب وضوح میتونست صدای ی دختر بچه رو بشنوه که میگـفت:«اونِگای تاسکِته!(لطفا کمکم کن)» بعـد دورها دوییدن ناروتـــو چشم هاش رو باز کرد و چیزی که دید باعث شـــد سرجاش یخ بزنـه; اون داخل همون راهرویی بود که ازش شروع کـرده بود!! با وحشت چند قدم عقب برداشت. یعنی تموم مدت داشت دور خودش میچـرخید و... حالا بخاطــر دوییدن ها خسته هم بود. عرقش رو پاک کرد و به خودش اطمینان داد هیـچ مشکلی پیش نمیاد. (^ناروتو @صدا) ^:«تو کی هستـی؟!!! از جونم چی میخای!؟» صدای گریه ی تلخـــی پخش شد که دل ناروتو رو شکست:«تاسکِته...» ناروتو اروم شـد. اون قطعا صدای ی دختربچه بود. چیزی بـرای ترس وجود نداشت. ^:«تو کجایی؟ چطوری کمکت کنــم...؟ راستش من خودمم نمی دونم...» @:«ولم نکــن نــرو! نمیخام تنها باشـم...!» ناروتو دلش برای دختـربچه سوخت⁏~ حالا واقعا میخواست نجاتـش بده:«تنهات نمی ذارم. تو کجایی؟» یهو همه چی ساکت شـد. بعد چند ثانیه صدای دختر نرم شد:«قول می دی تنهام نذاری..؟ مـن خیلی ترسیدم نمیخوام تنـــها باشم.» ^:«اره قول میدم!» یهو صدایی از جلـوش اومد صدای شالاپ اب بود. ناروتو شروع کرد به دوییدن بـه اونـجـا. وقتی رسید ی دختربچه رو دید که با لباس سفیدی روی اب نشسته. موهای دختر هم مثل خـودش قرمز بود و تا شونه ش میومــد(قبلا عکسشو گذاشتـم الان حافظه م کلا پاکیده. گومن) ناروتو اروم روی زانوش با احتیاط نشســـت:«تو میدونـی ما کجاییم..؟» دختر سرش رو تکون میده :«آره ولی فکر نکنـم تو ازش خوشت بیـاد.» ناروتو به حالت تدافعی یکـــم میره عقب:«چ-چرا..؟» دختر لبخندی میزنــــه و چشم هاش قرمز می شن... اونها امینگان بـودن!:«به جهنمی که توش باهام گیــر افتادی خوش اومــدی ازوماکی ناروتو!» صدای خنـده ی دخترک همه جا میپیچه و ناروتو حس میکنـه یکی اونو محکم گرفته...(و دست آیلار میشکند...)
ناروتو از خواب پرید و سری نشست روی تخت. درحالی که نفس نفس میزد به اطـرافش نگاه کرد. توی مسافرخونه بـودن. الان همه چیز یادش میـومد. مبارزه شون با اروچیمارو. اون سمت تخت ساسکه خوابیـده بود. 😂❤ به خوابـش فک کرد. از وقتــی از گنجوتسوی ایتاچی اومــده بود بیرون کابوس دیدن عادی بود. ولی همه شون معمــولا درمورد دهکده و یا مرگ دوستاش بودن... این خواب،کابـوس، متفاوت بود کلا. زمزمه کـرد:«کوراما جواب بده.» %:«چی شده کوزو» ^:«تـو میتونی خواب های منو ببیـنی؟» کوراما سکوت کرد. علائم بیدار شدن اون دختره هیچوقت چیـز خوبی نبود. آمیرا بالاخره میتونست خودشـو نشون بده. %:«نه نمیتونم. اگـــه خواب دیدی ساسکه ولت کرده دلداری نمیدم. 😹🙃» ناروتو سرخ میشه:«ک-کوراما!» کوراما پوزخند میزنه. فقد میخواست ی لبخنــد رو لب های جینچوریکی ش بیـاره. ^:«پـس اگه تو خوابم صدات بزنـــم تو نمیتونی جواب بدی؟» %:«نه نمیتونـم. حالا چرا انقد اصرار داری تو خوابت هم باهام حرف بزنـی؟» ^:«مهم نیس...» جیرایا وارد اتاق میشه:«هی میبینم بیـدار شدی!» ^:«سنســی ما چطوری اومدیم اینجا؟»
(َ$ جیرایا ^ ناروتو) $:«مبارزه رو بردیم.. شمادوتا بیهوش شده بودیـن. تو بازم کابوس میبینی ، نه؟» ناروتو الکی سرشو به علامــــت نه تکون میده:«نه..» {$:چرا باید دروغ بگی} (این {} فکر کردنـه) ^:«کی برمی گردیم کونوها؟» جیرایا از افکارش میاد بیرون و لبخند میزنه و میره سمت پنجره:«به زودی. هروق ساسکه بهوش اومـد ی چیزی میخوریم بعد می ریم که بریــم.» ناروتو بلند میشه:«پس من برم وسایلمو جم کنم...» $:«اوکـی منم برم به کارام-» ^:«اونا دوبـاره میان...؟راستی اونا برای چی دنبالمن؟» جیرایا بر میگرده:«خب راستـــش-» ساسکه اروم خمیازه میکشه و بلند میشه. جیرایا واقعا نمی دونست چطـور به ناروتو درمورد کیوبی بگـــه. (بی خبر از اینکه اونا دوستن 😂) از فرصت استفاده میکنه:«خب خب من شما دوتا رو تنهـا میذارم. شیزونه و سونا تو طبقه ی پایین دارن صبحونه میخورن. سایانورا!» و بعد تو دود سفیـد ناپدید میشح. ساسکه بلند میشه و می ایسته:«اوهایو ناروتو» ^:«او-اوهایو» *:«باید یکی یکی لباس هامونو عـوض کنیم.. من میرم بیـرون تو عوض کن بعد من عوض میکنـم.» و در حین گفتنش پوزخنـد میـزنه. ناروتو سرخ میشه و زیر لب میگه:«منحرف...» بعد عوض کردن لباس هاشون میرن طبقــه ی پایین. سوناده سری هردوشون رو بغل میکنه:«یوکاتا! حال هردوتون خوبـه؟!» ^:«ا-اره خوبیم.» سوناده ولشون میکنـه و میره سر خوردن کاسه 30 ام سوشی:«خیلی انرژی سوزونـدم. خوب جنگیدین.» *:«آریگاتو. ولی هنـوزم قوی نیستیم. راستی کی برمی گردیـم دهکده؟» شیزونه خوک خونگیش به بغل وارد اتاق میشه:«اگ حالتون خوب باشـه همین امروز. سوشی بخوریـن خودم درس کردم. 😋😋»
بعد اینکه جیرایا برگشت همـه آماده بودن که برن. *:«چقد طول میکشـه برسیم؟» جیرایا با لحن شوخی پرسیــد:«چقدر طول کشید سونا رو پیدا کنیم و تا اینجا بیایم؟» *:«هممم... شاید 3 ساعت یا کمتر؟» $:«واقعـــا؟ یه 24 ساعتی تو راه بودیـم.» ساسکه ناباورانه نگاه میکنه:«واقعا؟! پس چرا کمتر به نظرم اومـــــد؟» $:«موقع اومدن هردومون هل بودیم. فقد میخواستیم سونا رو پیـداش کنیم اوضاع ناروتو هم اصلا خوب نبود.» ^:«ینی اونقد حالـم بد بود؟» همه برمی گردن سمتش و سر تکون میدن😐😂😂. جیرایا فقد سرشو میماله:«بخاطـرت کلی از سونـــا کتک خوردم.» سوناده فقد چشم غره میـره:«تو همیشه حواس پرت بودی جیرایا. هنوزم میخام استخون هات رو خورد کنـــم.» *:«ولی خیلی نگرانمون کـردی.» ناروتو فقد لبخند میزنه:«فک نمیکردم ی روز- ولش کن... به جز مـــن تاحالا کسی تو مانگکیو گیر کرده؟ یا افتخـار اولین نفر بودن رو دارم؟» پوزخند میزنـــه. *:«نه ایتاچی وقتی داشت قبیله م رو قتل عام میکرد اولین نفر روی من استفادش کـرد...» ^:«م-مـــن نمیدونستم... گ-گومن اگ باعث شـدم اون خاطرات بد-» ساسکه سرش رو تکون میده:«نه این تقصیر تو نیس. نمیدونم به جز من روی کیا استفادش کـــرده..» اخم میکنه و ادامـه میده:«ولی بیشتر اونا هیچوقت از گنجوتسو بیدار نشدن.. منم سوناده ساما اون زمــــان درمان کرد. وقتی تو میخونه دیدیمش حس کردم قیافـه ش اشناس.» سوناده متعجب نگاه میکنه:«اون موقع خیلی جوون بودی فک نمیکردم یـادت مونـــده باشه.» *:«یجوری یادم مونده.. ینی امکان نــداره فراموش کنم.»ناروتو سکوت کرد. دوباره بعضـی از صحنه ها جلو چشمش تکرار شـــدن. یهو ایستاد. شاید اون دختربچه ی ربطی داشت⁜⁜⁜. سرش دوباره شرو کرد ب درد کردن. سوناده سری برگشت عقب:«خوبی؟ ناروتو چی شد؟» سرش رو مالید :«هیچی فقد یهو پام گیر کرد به ی سنگ.» همه مشکوک خیره شدن و چیزی نگفتن. تا چند ساعت به راه شون ادامه می دن. بعد برای استراحـت یجا می ایستن.
خب فعلا همینجـــا ی استراحتی میکنیـم. برای میان بر زدن راه ی جنگل نزدیکی مونه. اگه از اونجا بریم فقد ی ساعت دیگـه باید راه بریم.» ^:«خب از همونجا بریم!» ساسکه هم سرش رو تکون داد. میان بر زدن خیلی هوشمندانه بود:«منم با نــاروتـو موافقم. دهکده الان بدون هوکاگه س. هیـچ معلوم نیس دهکده هـــای دیگه کی میفهمن و هدف مون قرار میدن.» سوناده با نگرانـی نگاهی انداخت:«جیرایا واقعا؟! تو جدی ای؟!» (+شیزونه @سوناده $جیرایا *ساسکه ^ناروتو) +:«سوناده ساما مشکـل چیه؟ به نظر منم میان بر زدن خیلی مهــمه.» @:«اون جنگل با مه غلیظی پوشیـده شده. محلی ها هیچوق واردش نمیشـــن. چون مه جنگل توهم زاس و باعث ایجـاد توهم میشه.» *:«پس عین گنجوتسو عمل میکنــــه; مشکل چیه؟ مـا میتونیم به راحتی گنجوتسو رو بشکنیم.» ^:«فک کنم از پسش میتونیم راحت بر بیاییم.» @:«برای من و جیرایا و شیزونـه راحته ولی شما دوتا... مخصوصا تــو ناروتو قراره خیلی سخت باشـه.» ناروتو اخم میکنه:«چرا» @:«تو تـازه از گنجوتسوی مانگکیو بیــدار شدی. اگه دوباره همـــون صحنه ها برات تکرار شه خودت میدونـی چجور میشه.» بدن ناروتو خود به خود لرزید. حتی نمیتونست تصـور کنه که دوباره اون صحنه ها تکرار شن. SASUKE POV: دیدم نارو لرزید. خودمم آمادگیش رو نــدارم.. مطمئنم اولین چیزی که میبینم توی مه قتل عام قبیله مه. ولی شارینگان میتونه گنجوتسو رو بشکنه مگ نه؟ *:«شارینگان میتونه گنجوتسو رو باطل کنه،نـه؟» $:«درسته. شاید روی گنجوتسوی مه هم تاثیر بذاره. پس فقد میمونه ناروتو.» ناروتو نفس عمیقی کشیـد:«مشکلی نیس منـــم میتونم از پسش بربیام.» دستمو گذاشتم رو شونه ی ناروتو:«مجبور نیسـتی! میتونیم با سرعت بیشتـــر از همون راه اصلی بریم لازم نیس-» ناروتو دستم رو از شونه ش ورداشت:«نه. اونجـوری دیر می رسیم. جدی میگم! هیچ مشکلی بـرام پیش نمی آد.»
خب اینم از این. اگ فقد یکی بگه کم نوشتــی... آمیرا رو میفرستم سراغ تون😀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوست دارم برم افق محو شم😢پارت بعدیو نوشتی؟ اگه نوشتی پس چرا نمیاد😢
دیـروز 2 بار نوشتم
حالا ببینم کدومـش زودتر منتشر میشه🙂💔😹
هعف😴
عدم خـــوردددددددددددددددددددد؟!!!!!11
چی داشت مصلا عدم زدنننننننننننننننننننننننننننننننن
هر چیز آ*****از بی تی اسرو منتشر میکنن😡😡😡😡😡
الان فقد میخام یکیو *******
کسی هس آرومم کنه یا دغ دلیم رو سر شما خالی میکنم😒😂
من خو میگم
اسم د.و.س.پ.س.ر. و هر کار ب.د.ی. توی میراکلس و بلک پینک و بی تی اس باشه بازم قبول میکنن
ولی...
نانیییییییی؟؟؟؟؟؟ اخه یعنی چی هرچی که از بی تی اس و بلک پینک و اکسو و میراکلس باشه منتشر میکنن بعد به چیزای انیمه ای میرسه ادم باید 3 بار بنویسش تا تایید بزنن موندم کی اینارو ناظر کرده😡😡😡دلم میخواد به معنای واقعی******بدم😡😡😡الان از اون موقه هاس که این لازمه🖕🖕🖕🖕
من که واقعا درک نمی کنم آخه چرا باید هر چی راجب بقیه ی چیز ها جز انیمه باشه رو هر چی هم توش باشه قبول کنند ولی وقتی بحث میرسه به انیمه و... انگار گارد امنیتی آموزشی میگیرن حالا مجبوری دوباره زحمت بکشی از دست اینا میخوای همون رو کپی کن فقط بین جایی که به نظر خودت به خاطر اون عدم خورده(که البته واقعا کار به شدت سختیه که معلوم نیست اصلا با چه وجهی اومدن این کار رو کردن)ستاره بذار
دوباره مینویسم... نمیدونم چرا اصلا منتشر نمیشه.. اصن دوباره مینویسمش ببینم چ شه
دیشب دوتا تست الکی دادم صبح فک کنم منتشر شد😐😂
عررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
چرا پارت بعد نمیاد من 2 روز پیش یه تست درس کردم فرداش منتشر شد پس چرا واسه تو 4 روز طول کشید😭😭😭
بیاین عرر بزنیم شاید شد😂😈😇
عرررررررررررر
😐😑
الان سه روزه نوشـتممممممممممممممممممممممممممممم
منتشر نمیشه چرا؟
😶😶😶😶😶😶😶
😑
ایلار چرا پارت بعد نیومد😭😭😭😭😭😭