
واقن حرفـي ندارم چون الان میکشین منو...ناظر تایید بزن چیزی نداره بخدااا. میننا گومن کلا 1/2 هفتـه نبودمم
×کاکاشی ساکورا و ساسکه جـم شدن بــرن سونوها ببیـنن چ خبره و اینکـ اون ناروتو بود یا نـه. وقتی رسیدن تمــاری وایسـاده بود بیرون دهکده سری دستشـو تکون داد. کانکورو مسمـوم شده بود. ساکورا سمو خـارج کرد و اتفاقای انیـمه افتاد. حالا بپریم روز بعـدش.× ردی چیو(بانو) فردا کلا شورای سونوها و تیم 7 ر جم کرد:«خب همهمون اومـدیم اینجا تا دربارهی نینجای سرکش کونوها حــرف بزنیم. ب نظر میآد گارا ر دزدیـده باشه و گــارا کازهکاگه بود. ولــي از اونجایی ک از دست آکاتسوکی نجاتش داد نمیشه چشمپوشـي کرد.. خب دقیقا چی رو میخواید بدونیـد؟» کاکاشی رف جلـو:«ناروتو ب اروچیمارو ملــحق شد..اروچیمارو ممکنه بدن ناروتو ر تسخیـر کرده باشه. و ما برای اینکه بفهمیم صحـت داره یا نه از ر چشماش میشه تشخیـص داد.» یهو در با شـدت باز شد:«ردی چیو انگار تو یه غار اطراف سونوهـا چاکراهای ناشناسی دیده شده ک ممکنه مربـوط ب اونا باشه.» ساکورا و ساسکه فقد زدن بیـرون:«بریم!» __ ×توی مخفیگاه× گــارا شوکه بود:«ناروتو؟...» پسر مو قـرمز ماسکش رو درآورد:«اره.» گارا:«دیوونه تو میدونی چقـد همه رو نگران کردی-» کاریـن داخل شد:«پس بیــدار شدي.» ناروتو لبخند زد:«آریگاتو کارین. گارا من اروچیمــارو ر کشتم🙂👍» گارا شوکه بود:«چــرا از کونوها رفتي ناروتو؟...» ناروتو پشتشو کــرد ب گارا:«فعلا استراحـت کن بعدا همهچیــو بهت میگم..» گارا:«بدون من سونوهـا بدون کازهکاگه میمونه من بایــد برگردم.» ناروتو اروم خندیـد و نشست رو زمین:«باشه بهـت میگم چی شد گارا. از اعــضاي دهکدهی خودت تو رو به آکاتسـوکی فروختن.»
گارا سرش ر انداخت پاییـن. ناروتو:«سوپرایز نشــدي. گارا ما جینچوریـکيایم,مردم هیچوق قبـولمون نداشتن. و آکاتسوکی قطــعاً ی مشکل جدیه برامـون..» ___ ×فلشبـک× ناروتو تو راهروی دراز مخفیگاه اروچیمارو قــدم ميزد و نقشه میریخت. یهو کابوتو پیـداش شد:«اروچیمارو ساما میخاد ببینـدت.» ناروتو اروم پوزخـند زد. اروچیمارو احــتمالا میخواست منتقل شه.. توی زمــان انتقال توی ضعيـفترین حالت خــودش بود پس نباید سخــت باشه. وقتی وارد اتاق شد با ی کاتانا قلب اروچیــمارو ر هدف گرف. اروچیمارو خون سرفــه کرد:«روباه عوضی. فک کردي میتونی فــرار کنی؟» بعد ب شکل مارش دراومد و دور ناروتو پیچید. ×توی اون منطقه× اروچیمارو خندید:«ب زودي تو مال من ميشي.» ناروتو آه کشیــد:«کیوبی تــورو بعنوان جینچوریکی قبول نمیکنه. همیــن الانشم مهروموم داره درد میگیــره😩😕» اروچیمارو خندید و ب سمــت ناروتو خزید. چشمای ناروتو چرخیدن و قرمز شدن. درحالی ک امینگــان داشت میچرخید تو چشماش کاتانـا ر درآورد:«آریگاتو اروچیمارو سنسـي.»
اروچیمارو درحالی ک زبونش بیرون بود:«حرفای آخـرت» ناروتو پوزخنـد زد:«آریگاتو. منو از اون جهنـم نجات دادي..» و با این حرف با کاتانا اروچیمارو ر نصــف کرد. اروچیمارو درحالی ک نصف میشد ب سختی گف:«ن-نانی» __ Naruto pov: بعد کشتن اروچیمارو باید میرفتم کاریـن و سوییگتسو ر نجات میدادم.کارین دقیقا مث خــودم ی بازموندهست. توی این چندسال بهش یــاد دادم چطور از قدرتـش استفاده کنــه... __ یکی از امنترین مخفیگاها تو کوموکاگوره بود. مخفیگاهی ک هیچوق گیـر ملتها نیفتـاد. ناروتو در مخفیگاه ر با چاکــراش باز کرد و وارد شد. وقتی رسیــد آزمایشگاه لبخند زد:«یو!» اول از همــه سوییگتسو ر از حباب ازمایشگاهی درآورد. سوییگتسو پوزخند زد:«پــس اروچیمارو ر کشتی.» (^ناروتو +سوییگتسو *کاریـن) ^:«نه پس انتظار داشتی تسلیـم شم؟🙂😂🌝» +:«خو من بـرم ی چیزی بپوشـم کارینم اینجاس.» ناروتو رف سکریتی. کارین همیـشه اونجا بود تا چاکراهای اطـرافو بررسي کنه. درو باز کرد:«هی کارین.»
کارین سریـع از جاش پرید:«ناروتو کون.» ناروتو پوزخند زد:«خب دیگه بریــم جوگو ر هم برداریـم. آکاتسوکی ب زودی حملاتـش ر شرو میکنه.» *:«جوگو کمکـي نميکنه...اون وحشیه. ب سختی جلوشـو میشه گرف.» ^:«خب سوییگتسو بیـا داخل دم در واینسا.» +:«اوک. بریــم زیرزمین جوگو اونجاس.» __ زیرزمیـن خیلی نمور و تاریک بود. بـوي خون و اجساد مـرده همهجا ر پخش بود. +:«اه اه اینجا وضعش از ازمایـشگاهم بدتـره کههه.» ناروتو خندید:«پس تو کونوهـا نبودي ببینی اونجا چ آشغالیه سوییگتسو.» +:«همم واقن از کونوها متنفری.» چراغها چشمـک میزدن.. یهو ناروتو ایسـتاد و دستشو گرف جلو:«از ايــن جلوتر بریم حواساتونو جم کنین. کــم موندیم...» ذهن کاریـن:«ناروتو کون حتـی امینگان ر فعـال نکرد و تونست حسـش کنه...ولـي من بدونش قدرت حسی خیلی ضعيـفی دارم...» وقتی جلوتر رفتـن ی محفظهی فلـزی بزرگی بود. ^:«میننا وایسیـن من میرم داخل اصلا نیایین.» همه مردد بودن ولی ناروتو درو باز کرد و رف داخل. __
×پرش زمانی به 3 روز بعـد× (^ناروتو +سوییگتسو *کارین #جوگو) ^:«میننا من ميخوام جینچـوریکیها ر جمــع کنم. آکاتسوکی قطعاً دنبال منم میآد و تنها جینچوریکیهاي دیگه دووم نمیارن.» +:«مندوکسهه. چی میشه اگ نخـوان بیان» ناروتو خندید:«خیلـي خوشحالم ميشن ک از اون جهنم خلاص شــدن.» ___ ×آکاتسوکی× همــهی اعضا تو غار منتظر پیـن بودن. 6 پین همهشون وارد شدن:«همـونطور ک میدونین آکاتسوکی توی ایــن چندسال حضورش براي ملـتها فاش شده. ولي تو همهی ملتها ی چیز مشترکه. همهشون یا ب جینچوریـکیا اهمیـت نمیدن یـا فقط به عنــوان سلاح ازشون سـود میبرن.»
..........

گومن سرم خيلي شلوغ بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من تازه تموم کردم داستانو واقعا عالیه برای نوشتنش ممنونم اریگاتووووو
میتونم داستانمو ادامه بدم اگه بخواین.. نمیدونم خیلی چیزا با 9 ماه پیش فرق کرده
میشه ادامه بدی داستانت عالبه لطفا ادامه بده
اگه تو خودت دوس داری من که خیلی خوشحال میشم که ادامه بدی داستانو
نمیدونم که دقیقا واست چه اتفاقی افتاده تو این مدت...
ولی امید وارم که همه چی بهتر از اونی که میخوای شه
و الانم که برگشتم بالاخره اجازه پیدا کردم گوشیمو داشته باشم
مینناااا من برگشتم
خیلی معذرت میخوام بابت غیب شدنم
اصلا اون روزا حالم خوب نبود
سلوم گلو
آیلار باور کن که خیلی خوشحالم که برگشتی
راستی منو که ازیاد نبردی؟ ها☺️
آره😑
سلام مجدد پارت بعد رو میشه بزارین ؟
سلام پارت بعد رو کی میزارین ؟ یا گزاشتین ؟
پارت بعدیو بزار
خدایش دیگه پنج ماهی شده نه شاید زیاد گفتم🤔
دیگه ۷ ماه شده
پس هفت ماه 🥺😥😢
خیلی خوب بود کل رمانو از اول تا اخرو کامل خوندم پارت بعدی کی میادتازه امروز عضو شدم
پارتای بعد هیچوقت نمیاد 😐
اینم شانسه مایه
گور بابای داستان خودت خوبی:/
هیع ببخشید ببخشید
زنده ای تو؟ کجا بودی نفلهههه