راوی داستان شوگاست و اینکه مثل همیشه امیدوارم خوشتون بیاد♡♡
برای ضبط یکی از قسمت های ران بی تی اس و انجام یه سری کار دیگه به دگو رفته بودیم و طبق برنامه ریزی قرار بود پنج روز اونجا باشیم اما به خاطر بارش زیاد برف توی اون مناطق برگشتمون به سئول دچار تاخیر شده بود و این مسئله پیامد های نه چندان خوشایندی رو برای من به همراه داشت . از وقتی حرکتمون رو به سمت دگو شروع کردیم اعضا اصرار داشتند که زمانی رو هم به دیدن پدر و مادرم بریم اما من با بهونه ی اینکه وقت نیست و سرمون شلوغه تا اینجا از این عمل بازداشته بودمشون اما الان دیگه دلیلی برای رد کردن درخواستشون نداشتم ، اینطور نبود که بخوام از خانوادم فرار کنم یا نخوام ببینمشون درسته قبل از دبیو و دوران کارآموزی و حتی بعدش مشکلاتی باهاشون داشتم اما خیلی وقت بود که اون ها رو فراموش و رابطمون رو بهتر از قبل ساخته بودیم ولی با این وجود خستگی ای توی وجودم بود که مانع این تجدید دیدار میشد از طرفی دلتنگشون بودم و از طرفی میترسیدم برای چیزی که حتی بهش آگاهی نداشتم .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
67 لایک
عالی❤💞
ممنونمممم:))🤍
این؟😐🍃
اینم بله😔😂🪄
سلام من یه رمان نویس تازه کارم اگه به داستانم سر بزنید خوشحال میشم 😁
چشم حتما میخونمش عزیزم ^_^