سلام اینم پارت شش هشدار :اکسو نقش مهمی دارد😂❤️
خب دفترچه خاطرات عزیزم من رفتم و تست دادم و قبول شدم سه ماه باید آموزش ببینم بعدش دیگه البوم میدم بیرون خیلی هیجان دارم الان هم خوردم از بس بالا پایین پریدم خوردم به در و دیوار پام و دستم کبود شد به زور دارم مینویسم به مامان و بابام هم خبر دادم خوشحال شدن بلا هم خیلی خوشحاله خوشحالم که همچین دوستی دارم من برم بخوابم که همهجام درد میکنه شبت بخیر
خبر رسیده که میخوایم بریم اردو توی یکی از کاخ های اسکاتلند میگن قبلا اونجا خوناشام ها بودن و نمیدونم چرا مردم از خوناشام ها بدشون میاد اونا فوق العاده هستن و من عاشقشونم درسته که کشنده هستن ولی مردم میگن به ضرب المثل هست که برای کسانی که خیلی بد هستن میگن فلانی عین خوناشام هست واقعا غلطه ولی ما میخوایم بریم [اردو تموم شد داشتم آخرین نفر میرفتم بیرون که در بسته شد و بلا بیرون بود و من داخل داشتم میترسیدم کم کم ولی باید شجاع باشم احتمالا شوخی ماه هست نباید ضایع شم ولی یه صدایی اومد و من محکم کوبونده شدم به دیوار تمام بدنم کبود شد یکی زد به شکمم میخواست به جای ممنوعه هم بزنه که از تکنیک تکواندو استفاده کردم پاشو گرفتم و محکم زدمش به زمین از تعجب شاخ در آورده بود اون….
اون جونگ کوک بود و بقیشون خدایا اکسو و بی تی اس بودن یادم اومد که توی راه دستم رو بریدم اونا بوی خون رو حس کردن و منو پیدا کردن نامجون میخواست جلوی کوک رو بگیره که منو نزنه ولی اون ومپایر تازه وارده نمیتونه جلوی خودشو بگیره ومپایر های زیر 25 سال نمیتونن جلوی خودشونو بگیرن
اون جونگ کوک بود و بقیشون خدایا اکسو و بی تی اس بودن یادم اومد که توی راه دستم رو بریدم اونا بوی خون رو حس کردن و منو پیدا کردن نامجون میخواست جلوی کوک رو بگیره که منو نزنه ولی اون ومپایر تازه وارده نمیتونه جلوی خودشو بگیره ومپایر های تازه وارد نمیتونن جلوی خودشونو بگیرن
این پارت طولانی تر شد
خدانگهدار 💜💋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)