عشق بی انتها ۲༶•┈┈⛧┈♛

که یهو با جین مه با یه لباس که مثل دامادا شده بود دیدمش دهنم باز مونده بود که با دست اش که اومد روی دهنم به خودم اومدم سریع سلام کردم جین:ات خانوم چقدر خوشگل شدی میخوای مارو بیاری تو یا پشت در بمونیم. منم باشنیدن این جمله سریع هول شدم گفتم:نه نه بیاین تو ببخشیدا. بعدش که اومدن تو کلی خراکی خوردیم لباس ات اش چی بود؟؟

اون شب به پایان رسید و موقع این بود که برن کمپانی برای اولین روزشون ..............وقتی رسیدن همه داشتن کار میکردن از زبان اش: رسیدیم کمپانی همه داشتن کار میکردن ماهم یه راست رفایم پیش پی دی نیم بعدش که بهمون برنامه را کفت رفتیم تمرین کنیم وقتی که رفتیم اعضا اونجا بودن داشتن میرقصیدن ماهم رفایم کنارشون شروع کردیم به رقصیدن که یدفعه.......

وای خدا ات افتاد زمین ناجور وقتی صدای خنده شیطانی یه نفرو شنیدم با شتاب سرمو سمتش چرخوندم با دیدین اون دختره اشغال هیچ کاری نتونستم بکنم با خنده اومد سمتم گفت هههههه کپ کردی نکنه جن دیدی ها ییکی از انگشتاشو گذاشت زیر چونم و چونمو داد بالا در گوشم گفت : جین مال منه به خواهرت بگو ازش فاصله بگیره منم با نفرت نگاش کردم

گفتم هه فک کردی زدم تو صورتش خلاصه بزن بزنی شد که اعضا هم نتونستم جدامون کنن که کوکس منو از پشت گرفت جین هم که پیش ات بود که داشت از سرش خون میومد ( سوراخ شده بود سرش چلی خیلی جدی نبود) نامجون هم مین سو رو گرفت(اسم همون دختره) من: ولم کنیت بزازین بزنمش خلاصه بعت کلی کلنجار ولم کردن من سریع رفتم پیش ات. ات: اش سرم درد میکنه .اش: قربونت برم خواهر اروم باش الان میرم جعبه کمک های اولیه رو میارم

بعد اینکه سرشو پانسمان کردم رفتم سراغ تمرینم..........خسته کوفته داشتم میرفتم سمت ماشینم که کوک اومد گفت میای بریم بار منم که تعجب کرده بودم نمیدونستم چی بگم سریع گفتم اره میام میخواستم برم سوار ماشینم بشم که دستمو گرفت کشید تو ماشین خودش درو برام باز کرد منم نشستم خودشم نشست کمربندشو بست راه افتاد سمت بار

وقتی رسیدیم بار پیاده شد درو برام باز کرد منم پیاده شدم رفتیم تپ بار نشستیم جلوی میزی که سفارش میگیرن بعدش گارسون اومد گفت چی میل دارین کوک هم گفت همون همیشگی منم گفتم هرچی کوک بخوره منم میخورم بعدش ازم کلی سچال پرسید گارسون با دوتا شیشه وودکا برگشت لیوان کوک رو پر کرد لیوان منم تا نصفه پر کرد راستش رو بخواین من خیلی اهل وودکا مشروب نبودم اپلش گفتم نمیخوام ولی چون کوک اسرار کرد خوردم

هردومون بدجوری مست کرده بودیم جوری که کوک مجبور شد زنگ بزنه راننده شخصیش بیاد دنبالمون... نشستیم تو ماشین من به بیرون نگاه میکردم که چشمام سنگین شد و دیگه چیزی نفهمیدم..... از زبان کوک: با دیدن اینکه خوابیده فهمیدم که باید ببرمش خونه شخصین پس به راننده گفتم نره خوابگاه بره خونه شخصیم اونم رفت

رسیدیم خونه راننده اش رو اورد بالا منم به زور اومدم بالا وقتی رسیدیم رفتم یزره قهوه خوردم یه اب به صورتم زدم رفتم یه دوش کوچیک گرفتم وقتی کامل مطمعن شدم که مست نیستم رفتم سمت اش بغلش کردم بردمش توی اتاق خودم گذاشتمش روی تخت خودمم رفتم توی حال روی کاناپه خوابیدم تا یک دفعه نترسه یا ناراحت نشه با فکر اینکع چه نقشه ای با جین کشید خندش گرفت ولی چشماش گرم شد دیگه چیزی نفهمیدم

خب دوستان اینم از قسمت ۲ منتظر پارت بعدی باشین

کامنت یادتون نره عاشقتونم عشقا✧༺♥༻✧